مخالفت مردم با نصب عمر
* عن إسماعیل بن أبی خالد عن زبید ( ابن الحارث ) الیامی . قال : لما حضرت أبا بکر الوفاة بعث إلى عمر یستخلفه . فقال الناس : استخلف علینا فظا غلیظا . لو قد ملکنا کان أفظ وأغلظ . فماذا تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر ؟
المصنف ـ ابن ابی شیبة ـ ج 8 ، ص 574 ، باب ( 44 ) ما جاء فی خلافة عمر بن الخطاب ؛ تاریخ المدینة ـ ابن شبة النمیری ـ ج 2 ، ص 671 ، باب أقوال الناس عن تو لیة عمر ... .
ابو بکر لحظه وفاتش کسی را نزد عمر فرستاد تا وی را جانشین خویش سازد، مردم اعتراض کردند وگفتند: آیا کسی را که درشتخو وبد اخلاق است می خواهی بر ما حاکم کنی؟ او اگر بر ما حاکم شود بد اخلاق تر وخشن تر خواهد شد،
چه جوابی فردای قیامت برای پروردگارت هنگام ملاقات آماده کرده ای؟
مخالفت مهاجرین و انصار با نصب عمر
«دخل علیه المهاجرون والأنصار حین بلغهم أنّه استخلف عمر ، فقالوا : نراک استخلفت علینا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بوائقه فینا وأنت بین أظهرنا ، فکیف إذا ولیّت عنّا وأنت لاق اللّه عزّوجل فسائلک ، فما أنت قائل؟» .
الإمامةوالسیاسة بتحقیق الشیری:ج1ص37، و بتحقیق الزینی : ج1 ص24 ، باب مرض أبی بکر و استخلافه عمر .
مهاجران وانصار پس از شنیدن خبر جانشینی عمر نزد ابوبکر رفتند وگفتند: شنیده ایم عمر را جانشینت قرار داده ای، وحال آنکه تو اورا خوب می شناسی واز شرارتهایش در بین ما آگاهی ؟ پس چرا اورا جانشینت قرار داده ای تو که بزودی پر وردگارت را ملاقات می کنی آیا در برابر پرسش خداوند پاسخی آماده کرده ای؟
مخالفت ، علی علیه السلام ، طلحه و زبیر :
دخل على أبی بکر طلحة والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبی طالب (علیه السلام) فقالوا: ماذا تقول لربّک وقد استخلفت علینا عمر .
تاریخ مدینة دمشق:ج44 ص248، ذیل ترجمه عمر بن الخطاب بن نفیل ... ؛ تاریخ المدینة لابن شبة النمیری: ج 2 ص 666 ، باب ذکر عهد أبی بکر " إلى عمر " واستخلافه إیاه ووصیته إیاه .
چه بسا این عبارات بعد از مرگ عمر برای برطرف ساختن این جو بدبینی بوده است .
عمر در زمان خلافت
عمر مایه عذاب برای اصحاب رسول خدا
در قضیه ابوموسی اشعری أبی بن کعب می گوید :
سمعت رسول الله صلى الله علیه وآله یقول ذلک یا ابن الخطاب فلا تکونن عذابا على أصحاب رسول الله صلى الله علیه و سلم ... .
از رسول خدصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: ای پسر خطاب بر یارانم عذاب مباش0
صحیح مسلم ج6 ، ص 180 ، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ سنن ابی داود ج2 ، ص 514 ، کتاب الأدب باب ( 138) کم مرة یسلم الرجل فی الاستئذان ؛ شرح صحیح مسلم ـ نووی ـ ج 14 ، ص 132، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ فتح الباری ج 11، ص 24و 25، کتاب الإستئذان، باب التسلیم و الإستئذان ثلاثا ؛ عمدة القاری ـ عینی ـ ج 22، ص 242 ؛ الإستذکار ـ ابن عبدالبر ـ ج 8 ،ص 478؛ التمهید ـ ابن عبد البر ـ ج 3،ص 195؛ الأذکار النوویة ـ یحیی بن شرف النووی ـ ص 330 ، کتاب اذکار المتفرقة ، باب ( باب جواز التعجب بلفظ التسبیح والتهلیل ونحوهما ) ، حدیث 1008 ؛ فیض القدیر شرح جامع الصغیر ـ المناوی ـ ج 3 ، ص 228، باب ( فصل فی المحلى بأل من هذا الحرف ـ أی حرف الهمزة ـ ) ؛ الاحکام ـ ابن حزم ـ ج 6 ، ص 815 ، باب الباب السادس والثلاثون فی إبطال التقلید .
تازیانه عمر و رعب و وحشت مردم
قال الشعبی: «کانت دِرَّة عمر أهیب من سیف الحجاج».
مغنی المحتاج لمحمد بن الشربینی: 390/4، حواشی الشروانی على تحفة المحتاج: 134/10، وفیات الأعیان لابن خلکان، ج 3، ص 14.
هذه قولة مشهورة ، ولها موارد کثیرة جدا ، والمضحک أنهم یتبجحون بها ناسین أو متناسین أن سیف الحجاج ما قام إلا ظلما وإجحافا ، ودرة عمر أکثر منه . . وهی کلمة حق ، إذ لولا فتح باب المظالم والتعدی من الأوائل لما أمکن الحجاج وغیره أن یفعلوا ما فعلوا.
بحار الأنوار ج 31 - پاورقى ص 28.
شعبی می گوید: دره (تازیانه) عمر ترس ناکتر ازشمشیر حجاج بود
در توضیح این سخن باید گفت: داستان مهیب بودن ووحشت ناک بودن تازیانه عمر بسیار مشهور است وتعجب این است که طرفداران خلیفه آنرا با افتخار نقل می کنند وگویا توجه ندارند که تشبیه آن به شمشیر حجاج وبلکه بدتر بودن آن افتخاروامتیازی را برای عمر ثابت نمی کند زیرا شمشیر حجاج جز برای ظلم وستم وریختن خون بناحق افراشته نشده است
أبو هریرة و کتمان حدیث از ترس تازیانه عمر
وإنما نشر واحدا فقط : لقد عرفنا أن أبا هریرة کان ممن هدده عمر بالإبعاد بسبب روایته الحدیث ، وقد خضع أمام التهدیدات ، کما یظهر من الآثار التالیة :
روى البخاری عن سعید المقبری ، عن أبی هریرة قال : حفظت من رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم وعائین : فأما أحدهما فبثثته فی الناس ، وأما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم.
صحیح البخاری: 38/1، کتاب العلم، باب حفظ العلم.
ابو هریره فقط بخشی از احادیثی را که از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده بود بین مردم رواج داد چون از تهدید عمر ترسید وسکوت کرداز خود او نقل است که گفت: دو ظرف( کنایه از تعداد زیاد) از احادیث رسول خدا صلی الله علیه وآله پر نموده وحفظ کردم یکی از آن دورا بین مردم ترویج وپخش کردم و اما آن دیگری را اگر برای مردم بازگو کنم حنجره ام قطع خواهد شد
قال أبو سلمة : سألت أبا هریرة : أکنت تحدث فی زمان عمر هکذا ؟ قال أبو هریرة : لو کنت أحدث فی زمان عمر - مثل ما أحدثکم - لضربنی بمخفقته.
تذکرة الحفّاظ: 7/1.
ابو سلمه می گوید: از ابو هریره سؤال کردم: آیا تو زمان عمر هم اینگونه حدیث نقل می کردی ؟ گفت: اگر در زمان او این چنین حدیث نقل می کردم از شکنجه وتازیانه عمر در امان نبودم0
وقال أبو هریرة : لقد حدثتکم بأحادیث لو حدثت بها زمن عمر لضربنی بالدرة.
جامع بیان العلم لابن عبد البر: 348 ح1694. (121/2).
ابو هریره می گوید: احادیثی که امروز برای شما نقل می کنم اگر در زمان عمر آن را نقل می کردم از دره عمر بی بهره نمی ماندم
روى ابن عساکر عنه قال : ما کنّا نستطیع أن نقول : قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم حتى قبض عمر، قال أبو سلمة: فسألته بم؟ قال کنّا نخاف السیاط وأومأ بیده إلى ظهره.
تاریخ مدینة دمشق: 344/67، رواه ابن کثیر فی البدایة والنهایة: 115/8، من دون کلام أبی سلمة.
ابن عساکر و ابن کثیر از أبو هریرة نقل می کنند که گفت : از ترس بازداشت شدن بوسیله عمر، ما قدرت وجرات نداشتیم بگوییم: قال رسول الله ، پرسیدم: چرا؟ گفت: از ترس تازیانه عمر، سپس به پشتش اشاره کرد، کنایه از شلاقهایی که بر پشت وپهلو نواخته می شد
کان یقول: إنّی لأحدث أحادیث لو تکلمت بها فی زمان عمر أو عند عمر، لشجّ رأسی.
البدایة والنهایة: 115/8.
ونیز ابوهریره می گفت: امروز احادیثی نقل می کنم که اگر در زمان عمر آنرا نقل می کردم سرم شکسته می شد0
ترس ابن عباس از اظهار نظردر زمان عمر
وقیل لابن عباس لما أظهر قوله فی العول بعد موت عمر - ولم یکن قبل یظهره - : هلا قلت هذا وعمر حیّ؟ قال : هبته ، وکان امرأ مهاباً.
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 173 - 174.
ازابن عباس که پس از مرگ عمرنظرش را در باره عول( زیاد آمدن میراث بر سهام) بیان کرده بود سؤال کردند که چرا در زمان عمر نگفتی؟ گفت: از عمر ترسیدم
ترس ابن عباس از پرسیدن حکم شرعى
روى البخاری: بإسناده عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْنٍ، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رضى الله عنهما یُحَدِّثُ أَنَّهُ قَالَ مَکَثْتُ سَنَةً أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آیَةٍ، فَمَا أَسْتَطِیعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَیْبَةً لَهُ، حَتَّى خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ عَدَلَ إِلَى الأَرَاکِ لِحَاجَةٍ لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّى فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَى النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم مِنْ أَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْکَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ إِنْ کُنْتُ لأُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَةٍ، فَمَا أَسْتَطِیعُ هَیْبَةً لَکَ.
صحیح البخاری: 69/6، ح 4913، کتاب التفسیر، باب تَبْتَغِی مَرْضَاةَ أَزْوَاجِکَ.
بخاری به سندش از عبید بن حنین واو از ابن عباس نقل می کند که گفت: از ابن عباس شنیدم که گفت: مدت یک سال منتظر بودم تا درباره آیه ای از قرآن از عمر مطالبی به پرسم ولی می ترسیدم تا اینکه برای زیارت خانه خدا به طرف مکه حرکت کرد من نیز با وی همراه شدم ودر وقت بازگشت از سفر حج دربین راه برای انجام کاری از راه کناره گرفت وبه طرف درخت اراک رفت، تا وقت بازگشتنش به انتظار ماندم ، وقتی که بازگشت، گفتم: آن دو زن که بر آزار واذیت رسول خدا صلی الله علیه وآله هم پیمان شدند چه کسانی بودند؟ گفت: حفصه وعائشه گفتم: به خدا سوگند، دو سال است که می خواهم در باره این آیه از تو به پرسم ولی از ترس چیزی نگفتم
مشابه حدیث قبل ابن عبد البرّ نیز از ابن عباس نقل کرده است که گفت :
مکثت سنتین أرید أن أسأل عمر بن الخطاب عن حدیث ما منعنی منه إلا هیبته حتى تخلف فی حج أو عمرة فی الأراک الذی ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء وخلوت به قلت یا أمیر المؤمنین أنی أرید أن أسألک عن حدیث منذ سنتین ما یمنعنی إلا هیبة لک قال فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلنی فإن کان منه عندی علم أخبرتک وإلا قلت لا أعلم فسألت من یعلم قلت من المرأتان اللتان ذکرهما إنهما تظاهرتا على رسول الله صلى الله علیه وسلم قال عائشة وحفصة.
جامع بیان العلم وفضله، ج 1، ص 112، فتح القدیر، ج 1، ص 14، ص 26، تفسیر القرطبی، ج 1.
خشونت عمر و ارتداد جبلة بن أیهم
وعمر هو الذی أغلظ على جبلة بن الأیهم حتى اضطره إلى مفارقة دار الهجرة ، بل مفارقة دار الاسلام کلها ، وعاد مرتدا داخلا فی دین النصرانیة ، لأجل لطمة لطمها . وقال جبلة بعد ارتداده متندما على ما فعل:
تنصرت الأشراف من أجل لطمة
وما کان فیها لو صبرت لها ضرر !
فیا لیت أمی لم تلدنی ولیتنی
رجعت إلى القول الذی قاله عمر
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 183.
جبله بن ایهم از جمله کسانی است که سختگیریها وسیلی خوردنش از عمراو را وادار به فرار از سرزمین اسلام وخارج شدن از دین اسلام ونصرانی شدن نمودوبه اصطلاح مرتد شد، وهمواست که پس از ارتدادش وبا ندامت وپشیمانی می گفت: بزرگان به جهت یک سیلی ترک مذهب نموده ونصرانیت را بر می گزینند که اگر در برابر آن صبر میکردند ضرری نداشت، ایکاش مادر مرا نمی زائید وایکاش آنه عمر گفت قبول می کردم0
زنی از ترس عمر به خود ادرار کرد
عبد الرزاق عن ابن عیینة عن الأعمش عن إبراهیم قال : طاف عمر بن الخطاب فی صفوف النساء ، فوجد ریحا طیبة من رأس امرأة ، فقال : لو أعلم أیتکن هی لفعلت ولفعلت ، لتطیب إحداکن لزوجها ، فإذا خرجت لبست أطمار (ثوب البالى) ولیدتها (أمة).
قال : فبلغنی أن المرأة لتی کانت تطیبت، بالت فی ثیابها من الفرق (أى الخوف).
المصنف لعبد الرزاق، ج 4، ص 373 - 374 ح 8117 .
عمر در بین صفهای بانوان عبور می کرد، بوی خوشی ازیکی از خانمها به مشامش رسید، گفت: اگر می دانستم که کدام زن خودش را خوشبو کرده است با وی چنین وچنان می کردم، شما زنان باید خودتان را برای همسرتان خوشبو کنیدوهنگام بیرون آمدن ازمنزل لباسهای کهنه به پوشید0
راوی می گوید: شنیدم زنی که خودش را خوشبو کرده بود از ترس خودش را نجس کرده بود
زنی از ترس عمر سقط جنین کرد
استدعى عمر امرأة لیسألها عن أمر - وکانت حاملا - فلشدة هیبته ألقت ما فی بطنها فأجهضت به جنینا میتا ، فاستفتى عمر أکابر الصحابة فی ذلک ، فقالوا : لا شئ علیک إنما أنت مؤدب . فقال له علی علیه السلام : إن کانوا راقبوک فقد غشوک ، وإن کان هذا جهد رأیهم فقد أخطأوا علیک غرة - یعنی عتق رقبة - فرجع عمر والصحابة إلى قوله.
سیرة عمر لابن الجوزی: ص 125، (ص117) جامع بیان العلم لابن عبد البرّ: ص 306 ح1537، کنز العمال: 84/15 ح40201، المصنف: 458/9 ح18010،السنن الکبرى للبیهقی: 123/6، والسیوطی فی جمع الجوامع کما فی ترتیبه (300/7) نقلا عن عبدالرزاق، والبیهقی، شرح نهج البلاغة: 174/1 خطبة 3.
عمر زنی باردار را احضار کرد تا از وی چیزی به پرسد آن زن از ترس عمر جنینش را سقط کرد
از فقیهان وبزرگان دین در باره این موضوع پرسش نمود ، گفتند: چیزی بر تو نیست، زیرا تو پرسشگر وآموزگاری
علی علیه السلام فرمود: اگر این فقیهان موقعیت وجایگاه تو را رعایت کردهاند پس تو را گمراه ساخته اند واگر آنچه فتوا داده اند نتیجه اجتهاد آنان باشد به خطا رفته اند ، پس باید یک بنده آزاد کنی ، عمر واصحاب فتوا سخن وفتوای علی علیه السلام را پذیرفته ودر برابر آن تسلیم شدند
عبد الرزاق عن معمر عن مطر الوراق وغیره عن الحسن قالت : أرسل عمر بن الخطاب إلى امرأة مغیبة کان یدخل علیها ، فأنکر ذلک ، فأرسل إلیها ، فقیل لها : أجیبی عمر ، فقالت : یا ویلها ما لها ولعمر ! قال : فبینا هی فی الطریق فزعت ، فضربها الطلق ، فدخلت دارا فألقت ولدها ، فصاح الصبی صیحتین [ثم مات]، فاستشار عمر أصحاب النبی صلى الله علیه وسلم ، فأشار علیه بعضهم أن لیس علیک شئ ، إنما أنت وال ومؤدب قال : وصمت علی ، فأقبل علیه ، فقال : ما تقول ؟ قال : إن کانوا قالوا برأیهم فقد أخطأ رأیهم ، وإن کانوا قالوا فی هواک فلم ینصحوا لک ، أرى أن دیته علیک ، فإنک أنت أفزعتها وألقت ولدها فی سببک ، قال : فأمر علیا أن یقسم عقله على قریش ، یعنی یأخذ عقله من قریش ، لأنه خطأ.
المصنف، ج 9، ص 458 - 459 ح 18010، کنز العمال، ج 15، ص 84 ح 40201..
عمر زنی را احضار کرد، آن زن پس از شنیدن خبر فریاد زد: وای بر من مرا با عمر چکار!
در بین راه که می آمد ناگهان درد زایمان آن زن را فرا گرفت واردخانه ای شد فرزندش را به دنیا آورد ؛ اما آن کودک دو بار فریاد زد ومرد ، عمر با اصحاب پیامبر مشورت کرد ، گفتند : برتو چیزی نیست چون تو والی وآموزگار مردم هستی0 علی علیه السلام نیز ساکت نشسته بود ، عمر از علی پرسید ، فرمود : اگر آنچه گفتند رای ونظر آنان باشد به خطا رفته اند واگر از روی ترس باشد رای آنان دوستانه نخواهد بود ، نظر من این است که دیه این کودک بر عهده تو است ؛ چون تو سبب ترس ووحشت زن ودر نتیجه سقط ومرگ بچه اش شدهای
قال البیهقى: وقیل بعث عمر بن الخطاب رضی الله عنه إلى امرأة فی شئ بلغه عنها فأسقطت فاستشار فقال له قائل أنت مؤدب فقال له على إن کان اجتهد فقد أخطأ وان لم یجتهد فقد غش - علیک الدیة.
السنن الکبرى، ج 6، ص 123.
بیهقی می گوید: نقل است که به عمرخبردادند : زنی اعمال ناشایستی مرتکب می شود ، دنبال وی فرستاد ، زن تا خبردار شد جنینش را سقط کرد ، عمر مشورت کرد گفتند : بر تو چیزی نیست چون تو قصدت تربیت افراد است ، علی علیه السلام فرمود : این حکم اجتهادی و اشتباه است واگر با هدف اجتهاد نیست خیانت به تو است ، تو باید دیه این بچه را به پردازی
واستدعى عمر امرأة لیسألها عن أمر وکانت حاملا ، فلشدة هیبته ألقت ما فی بطنها ، فأجهضت به جنینا میتا ، فاستفتى عمر أکابر الصحابة فی ذلک ، فقالوا : لا شئ علیک ، إنما أنت مؤدب ، فقال له علی علیه السلام : إن کانوا راقبوک فقد غشوک ، وإن کان هذا جهد رأیهم فقد أخطئوا علیک غرة - یعنى عتق رقبة - فرجع عمر والصحابة إلى قوله.
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174.
ابن ابی الحدید می نویسد: عمر زنی حامله را که از اخباری در باره اوشنیده بود احضار کرد تا از وی پرس وجو نماید ، آن زن ازترس عمر بچه اش سقط شد ، عمر از بزرگان صحابه حکم مساله را پرسید، گفتند: تو جرمی مرتکب نشده ای هدف تو تادیب آن زن بوده است علی علیه السلام فرمود: اگر به جهت خوش آیند تو این چنین فتوا داده اند یقین بدان که تو را گمراه کرده اند، واگر واقعا فتوای علمی آنان است اشتباه کرده اند وظیفه تو دیه دادن است وآن آزاد نمودن یک برده است، عمر وصحابه فتوای علی علیه السلام را قبول کردند
نهی از گریه
زمانی که زینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفتند زنان و اهل و عیال رسول خدا مشغول گریه و عزاداری بودند در این هنگام عمر در حضور پیامبر خدا شروع کرد به تازیانه زدن آنها که با مخالفت شدید رسول خدا مواجه شد . به این عبارات توجه کنید :
کتک زدن اهل و عیال رسول الله
عن ابن عباس قال : لما ماتت زینب بنت رسول الله صلى الله علیه (وآله) وسلم قال رسول الله صلى الله علیه وسلم : ألحقوها بسلفنا الخیر عثمان بن مظعون فبکت النساء فجعل عمر یضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله علیه وسلم یده وقال : مهلا یا عمر دعهن یبکین ، وإیاکن ونعیق الشیطان . إلى أن قال : و قعد رسول الله صلى الله علیه وسلم على شفیر القبر وفاطمة إلى جنبه تبکی فجعل النبی صلى الله علیه وسلم یمسح عین فاطمة بثوبه رحمة لها .
مسند أحمد 1 ص 237 ، 335 ، مستدرک الحاکم 3 ص 191 وصححه وقال الذهبی فی تلخیص المستدرک : سنده صالح ، مسند أبی داود الطیالسی ص 351 ، الاستیعاب فی ترجمة عثمان بن مظعون ج 2 ص 482 ، مجمع الزوائد 3 ص 17 . وأخرج البیهقی فی السنن الکبرى 4 ص 70
زمانی که زینب دختر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از دنیا رفت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند خداوند او را به سلف خیر و نیکوی ما ( یعنی ) عثمان بن مظعون ملحق نمود . وقتی پیامبر خدا این عبارت را فرمودند زنان بر مصیبت وفات زینب گریستند ، در این هنگام عمر با تازیانهای که در دستش بود در حضور رسول خدا شروع به زدن زنان کرد که با برخورد تند پیامبر رحمت مواجه شد ، حضرت تازیانه را از او گرفتند و فرمودند آرام باش تورا با این زنها چکار ؛ بگذار گریه کنند ، و ای زنان شما هم از ناله های شیطانی ( ناله هایی که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشید ... ( تا آنجا که ابن عباس می گوید ) رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم کنار قبر زینب نشستند و فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) در کنار پدر بزرگوارش بر مصیبت خواهرش زینب می گریست و پیامبر رحمت اشکهای دردانه هستی را با لباس مبارکش پاک می نمود .
عن ابن عباس قال : بکت النساء على رقیة ( بنت رسول الله ) رضی الله عنها فجعل عمر رضی الله عنه ینهاهن فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم : مه یا عمر . قال : ثم قال : إیاکن ونعیق الشیطان فإنه مهما یکن من العین والقلب فمن الرحمة ، وما یکون من اللسان والید فمن الشیطان - قال : وجعلت فاطمة رضی الله عنها تبکى على شفیر قبر رقیة فجعل رسول الله صلى الله علیه وسلم یمسح الدموع على وجهها * بالید . أو : قال : بالثوب .
( زمانی که رقیه (دختر رسول خدا) از دنیا رفت) زنان و اهل بیت پیامبر بر مصیبت از دست دادن رقیه گریستند در این هنگام عمر در حضور رسول خدا و با وجود ایشان ، آنها را از گریه کردن نهی کرد ، رسول خدا فرمودند : ای عمر آرام باش تو را با این زن ها چکار ، سپس فرمودند : ای زنان شما هم از ناله های شیطانی ( ناله هایی که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشید ؛ زمانی که در مصیبت فردی قلب محزون شود و اشک از چشم جاری شود ، منشأ این عمل رحمت و شفقت و مهر و محبت انسان است و عملی که در مصیبت فردی با دست و زبان صورت بگیرد ( کنایه از صورت خراشیدن و اعتراض به خداوند و حرفهای کفر آمیز ) از شیطان است . ابن عباس در ادامه می گوید : فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) کنار قبر رقیه نشسته بود و بر مصیبت از دست دادن رقیه می گریست و رسول خدا اشک های یگانه دخترش را از صورت مبارکش پاک می نمود.
مؤلف می گوید : شاید ابن عباس گفته باشد : رسول خدا اشکهای فاطمه را با لباس مبارکش پاک می نمود .
آری روزی رسول رحمت با مهر و محبت اشکهای فاطمه را از صورت ملکوتی و مبارکش پاک می کند ، ولی در واپسین روزهای وفات پدر این امت نابکار همین صورت را آماج سیلی قرار دادند و اینگونه اجر رسالت را ادا کردند .
عینی در عمدة القاری می گوید :
وأخرج النسائی وابن ماجة عن أبی هریرة أنه قال : مات میت فی آل رسول الله صلى الله علیه وسلم فاجتمع النساء یبکین علیه فقام عمر ینهاهن ویطردهن فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم : دعهن یا عمر فإن العین دامعة ، والقلب مصاب ، والعهد قریب .
عمدة القاری ج 4 ، ص 87 .
نسائی وابن ماجة از أبی هریرة نقل کرده اند که گفت : شخصی از آل رسول خدا صلی الله علیه ( وآله ) و سلم از دنیا رفت زنان آل رسول جمع شدند و در مصیبت شخص از دست رفته گریستند در این هنگام عمر بلند شد و ( با وجود رسول خدا ) آنها را از گریه کردن منع کرد و شروع به پراکنده نمودن آنها کرد ، در این زمان رسول خدا صلی الله علیه ( وآله ) و سلم فرمود : ای عمر آنها را رها کن ، چشمها گریان است و قلبها مصیبت زده و این شخص نیز تازه از میان اینها رفته است .
.: Weblog Themes By Pichak :.