عبدالرزاق صنعانی در المُصَنّف می گوید :
لما مات خالد بن الولید اجتمع فی بیت میمونة نساء یبکین ، فجاء عمر ومعه ابن عباس ومعه الدرة ، فقال : یا أبا عبد الله ! ادخل على أم المؤمنین فأمرها فلتحتجب ، وأخرجهن علی قال : فجعل یخرجهن علیه وهو یضربهن بالدرة ، فسقط خمار امرأة منهن ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! خمارها ، فقال : دعوها ولا حرمة لها ، کان معمر یعجب من قوله : لا حرمة لها .
المصنف ـ عبد الرزاق ـ ج 3 ، ص 557 ، باب الصبر ، والبکاء ، والنیاحة ، حدیث 6681 ؛ کنز العمال ج 15 ، ص 730 ، باب النیاحة ، حدیث 42905 .
زمانی که خالد بن ولید ( در زمان خلافت عمر )از دنیا رفت زنان در خانه میمونة همسر رسول خدا جمع شدند و برای او گریستند ، در این هنگام عمر تازیانه به دست به همراه ابن عباس از راه رسید و خطاب به ابن عباس گفت : یا ابا عبدالله ! بر ام المؤمنین میمونة وارد شو و او را امر کن حجاب کند و بگو زنانی که در خانه جمع شده اند پیش من بیایند . ابن عباس می گوید : زنان خارج شدند و عمر آنها را با تازیانه می زد ، همینطور که عمر زنان را می زد پوشش از روی سر یکی از زنان افتاد ، به عمر گفتند : پوشش ( چادرش ) از سرش افتاد ( رهایش کن ) ، عمر گفت : شما را با او چکار؟ ( بعد از این گریه ها ) او احترامی ندارد .
عبد الرزاق عن إبراهیم بن محمد عن عبد الکریم قال : حدثنی نصر بن عاصم ، أن عمر بن الخطاب سمع نواحة بالمدینة لیلا ، فأتى علیها فدخل ففرق النساء ، فأدرک النائحة فجعل یضربها بالدرة فوقع خمارها ، فقالوا : شعرها یا أمیر المؤمنین ، فقال : أجل فلا حرمة لها .
المصنف ـ عبد الرزاق ـ ج 3 ، ص 557 و 558، باب الصبر ، والبکاء ، والنیاحة ، حدیث 6682 ؛ کنز العمال ج 15 ، ص 730 ، باب النیاحة ، حدیث 42906 .
شبی در مدینه صدای نوحه و گریه و زاری به گوش عمر بن خطاب رسید ، به دنبال صدا رفت و داخل خانه ای شد که آن صدا از آنجا بیرون می آمد و شروع به پراکنده نمودن زنان کرد ، همین که به زن نوحه خوان رسید ، شروع کرد به تازیانه زدن او در این هنگام روپوش ( چادر ) زن نوحه خوان از سرش افتاد به عمر گفتند روپوش او از سرش افتاد ، گفت : آری ولیکن این زن احترامی ندارد .
جالب است با اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش او را از این کارها نهی کرد باز هم در دوران حکومتش دست از اینکار برنداشت آن هم نسبت به زن نامحرم ! .
عمر و کتک زدن خواهر ابوبکر
وأول من ضرب عمر بالدرة أم فروة بنت أبی قحافة ، مات أبو بکر فناح النساء علیه ، وفیهن أخته أم فروة ، فنهاهن عمر مرارا ، وهن یعاودن ، فأخرج أم فروة من بینهن ، وعلاها بالدرة فهربن وتفرقن .
کان یقال : درة عمر أهیب من سیف الحجاج . وفی الصحیح أن نسوة کن عند رسول الله صلى الله علیه وآله قد کثر لغطهن ، فجاء عمر فهربن هیبة له ، فقال لهن : یا عدیات أنفسهن ! أتهبننی ولا تهبن رسول الله ! قلن : نعم ، أنت أغلظ وأفظ .
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 181.
پس از مرگ ابوبکر زنها بر مرگ او گریه می کردند عمر چندین مرتبه آنان را نهی کرد ولی گوش نمی دادند تا آنکه ام فروه دختر ابوقحافه خواهر ابو بکر را از بین زنان بیرون آورد وبا تازیانهاش اورا کتک زد که بقیه زنان فرار کرده ومتفرق شدند، واو اولین کسی که بود که عمر اورا با تازیانه زد.
گفته می شود تازیانه عمر از شمشیر حجاج وحشتناکتر بود ، ودر خبر صحیح است که زنان در خدمت پیامبر خدا صدایشان بسیار بلند وهمهمه می کردند تا عمر وارد می شد از ترس عمر فرار می کردند به آنان می گفت : ای کسانی که به جان خودتان رحم نمی کنید آیا ازمن می ترسید واز رسول خدا صلی الله علیه وآله واهمه ندارید ؟ گفتند : آری چون تو خشن وبی رحم هستی
حال سؤال ما این است : این فرد که تا به این حد با گریه مخالف است که در حضور پیامبر با تازیانه زنان را از گریه منع می کند و علی رغم فرمایشات پیامبر مبنی بر جواز گریه بازهم در زمان حکومتش همانطور که ذکر شد زن نامحرمی را چنان با تازیانه می زند که روپوش از سرش می افتد ، و به عبارت دیگر چنان خفقانی در زمان حکومتش بر جامعه حاکم نموده است که حتی زنان گریه کننده در خانه همسر پیامبر امنیت ندارند ، چگونه ممکن است این جو خفقان به سرعت و بلا فاصله پس از مرگ او از بین برود و فردی گریه کنان این مطالب را درباره او بعد از مرگش بگوید ؟ آیا اینها برای تبلیغات نبود ؟ آیا این کارها از قبل برنامه ریزی نشده بود ؟
مواضع امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه در مقابل عمر
با توجه به موضع حضرت امیر ع نسبت به عمر صدور چنین سخنی از آن حضرت ممکن نیست . به برخی از موضعگیرای تند حضرت امیر علیه ا لسلام نسبت به عمر اشاره می شود:
1. حضرت از همنشینی با عمر کراهت داشت
... فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِی بَکْرٍ أَنْ ائْتِنَا وَلَا یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ ...
صحیح البخاری کتاب المغازی باب غزوة الخیبر ج 5 ، ص 83 ، حدیث 3913 ، طبع : دارالفکر ـ بیروت .
... حضرت امیر علیه السلام به دنبال ابوبکر فرستاد وبخاطر اینکه از همنشینی با عمر کراهت داشت ، فرمود به او بگوئید تنها بیاید و کسی را با خودش نیاورد .
2- امیرالمؤمنین عمر را درغگو،گناهکار،پیمان شکن وخائن می داند
3302 - ... عَنْ الزُّهْرِیِّ أَنَّ مَالِکَ بْنَ أَوْسٍ حَدَّثَهُ قَالَ أَرْسَلَ إِلَیَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَجِئْتُهُ حِینَ تَعَالَى النَّهَارُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِی بَیْتِهِ جَالِسًا عَلَى سَرِیرٍ ... فجاء یرفا ... فَقَالَ هَلْ لَکَ فِی عَبَّاسٍ وَعَلِیٍّ قَالَ نَعَمْ فَأَذِنَ لَهُمَا ... ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ...
صحیح المسلم کتاب الجهاد باب حکم الفئ ج5 ، ص 152، طبع : دارالفکر ـ بیروت .
زهری از مالک بن اوس نقل می کند : عمر بن خطاب به دنبال من فرستاد پیش او رفتم در حالی که روز ( خورشید ) بالا آمده بود ، دیدم بر تختی نشسته است ... مالک بن اوس می گوید : یرفا آمد و گفت عباس (عموی پیامبر اکرم ) و علی بن ابی طالب ( صلوات الله و سلامه علیه ) آمده اند ، می خواهند پیش تو بیایند ، عمر گفت بگو بیایند ... ( سپس عمر خطاب به عباس و حضرت امیر می گوید ) ابوبکر از دنیا رفت ومن خود را جانشین رسول خدا و ابوبکر شمردم و شما دو نفر مرا دروغگو و گناهکار و پیمان شکن و خائن پنداشتید .
3. در قضایای خلافت ، حضرت امیر می فرمایند :
وقال علیه السلام : واعجبا أن تکون الخلافة بالصحابة ولا تکون بالصحابة والقرابة . وروی له شعر فی هذا المعنى :
فإن کنت بالشورى ملکت أمورهم * فکیف بهذا والمشیرون غیب
وإن کنت بالقربى حججت خصیمهم * فغیرک أولى بالنبی وأقرب
نهج البلاغة - خطب الامام علی علیه السلام ج 4 ص 43 ، خطبه 190 .
( حضرت امیر در جواب ابوبکر، می فرمایند ) عجیب است مگر خلافت بمصاحبت است ، و بمصاحبت و قرابت و خویشاوندى نیست .
سیّد رضى می گوید : دو بیت شعر فوق هم در آن هنگام از آن حضرت ( علیه الصلاة و السلام ) روایت شده است و ترجمه اش این است :
که اگر تو بواسطه اجماع امّت زمام امور را در دست گرفتى ، چگونه چنین اجماعی درست است در صورتیکه اهل حلّ و عقد و مشورت ( من و بنى هاشم ) غایب بوده اند
و اگر بسبب خویشى با مخاصمه جوى آنان حجّت آوردى و برترى جستى که در این صورت هم آن کس که با پیمبر نزدیکتر است باین امر سزاوارتر است .
4. اعتراض به عمر و ابوبکر در غصب خلافت
ولو لا خاصّة ما کان بینه وبین عمر، لظننت أنّه لا یدفعهاعنّی .
شرح نهج البلاغة: 95/6.
اگر آن ارتباط ویژه میان ابوبکر و عمر نبود، امر خلافت را از من دفع نمىکردند.
در عبارت طبرى آمده :
ولولا خاصّة ما بینه وبین عمر ، وأمر قد عقداه بینهما ، لظننت أنّه لا یدفعها .
المسترشد لمحمد بن جریر الطبری: 413.
آنچه که مانع خلافت من شد، همان پیمان سرّى بود که میان ابوبکر و عمر منعقد شده بود.
5. مخالفت با سیره و روش ابوبکر و عمر
به حضرت امیر پیشنهاد دادند بعد از عمر خلیفه شود به شرط اینکه به سنت شیخین عمل کند حضرت جواب دادند من به قرآن و سنت رسول خدا و رأی خودم عمل می کنم . در نتیجه حضرت بخاطر عمل کردن به قرآن و سنت رسول خدا و عمل نکردن به سنت شیخین از خلافت کنار زدند .
عن عاصم عن أبى وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضى اللّه عنه قال ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعک على کتاب اللّه وسنة رسوله وسیرة أبی بکر وعمر رضى اللّه عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها .
مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباری ج 13 ص 170.
ابن وائل گوید: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیتى مانند على با عثمان بیعت کردید؟ پاسخ مىدهد: گناه من چیست که سه مرتبه به على پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ابوبکر وعمر بپذیرد ولى قبول نکرد. ولى عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت .
حال چطور می شود از عمر اینگونه تعریف کنند :
أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب ...
اما بخاطر عمل نکردن به سنت او خلافت را رد کنند .
چگونه می شود عمر احیاگر سنت پیامبر باشد ، در حالی که خودش اعتراف می کرد:
متعتان محللتان کانتا علی عهد رسول الله و أنا أحرمهما .
و از طرفی چطور می شود فردی اینگونه باشد :
( أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب )
ولی مواضع حضرت در مورد او اینچنین باشد ؟!!!
نتیجه :
از تمامی عبارات بالا بدست می آید که این مطالب اگر در مورد عمر هم باشد ، حضرت در مقام إخبار نبوده اند . بلکه یا در مقام کنایه زدن به عثمان و یا تعجب و یا استفهام و یا تقیه و یا توریه بوده اند .
حقانیت مولا امیرالمومنین
بسم رب الحق
مولا امیرالمومنین اسدالله الغالب حیدر کرار علی مرتضی علیه السلام به اعتراف مورخ شهیر ابن قتیبه و دیگران در لحظه ای که ابن مجلم به آن حضرت حمله کرد و شمشیر بر فرق مبارکش وارد کرد فرمود: فزت و رب الکعبه (1) به خدای کعبه رستگار شدم. ولی آرزوی قلبی عمر و ابوبکر در آخرین لحظات مرگ این بود که ای کاش عذره ای بودند که دفع می شدند و اصلا انسان نبودند!
در اینجا برخی از آرزوهای عمر و ابوبکر را بیان می کنیم:
1) حافظ ابن ابی شبیه و دیگران روایت کرده اند:
ابوبکر نگاهش بر پرنده ای بر فراز درختی افتاد. پس گفت:
طوبی لک یا طائر تاکل الثمر و تقع علی الشجر و ما من حساب و لاعقاب علیک لوددت انی شجره علی جانب الطریق مر علی جمل فاکلنی و اخرجنی فی بعره و لم اکن من البشر
یعنی: خوشا به حالت ای پرنده بر درخت می نشینی و میوه اش را میخوری در حالی که نه حسابی بر تو باشد و نه عذاب وگرفتاری من دوست دارم درختی در کنار راه بودم و شتر راهگذار مرا میخورد ودر لابلای سرگین خود مرا بیرون می انداخت و من هرگز بشر نبودم. (2)
2) و به روایت دیگر گفت:
طوبی لک یا عصفور تاکل من الثمار و تطیر فی الاشجار لا حساب علیک و لا عذاب و الله لوددت انی کبش یسمننی اهلی فاذا کنت اعظم ما کنت و اسمنه یذبحونی فیجعلونی بعضی شواء و بعضی قدیدا ثم اکلونی ثم القونی عذره فی الحش و انی لم اکن خلقت بشرا
یعنی: خوشا به حالت ای گنجشک! از میوه های درختان میخوری و بر فرازشان پرواز می کنی نه حسابی برتو باشد و نه عذابی به خدا سوگند دوست داشتم قوچی بودم و آن قدر کسانم مرا پرورش می دادند که چاق ترین قوچ می شدم آنگاه مرا ذبح میکردند پس مقداری از گوشتم را بر روی آتش سرخ میکردند و مقدار دیگرش را می پختند سپس مرا می خوردند و آنگاه...و من به صورت بشر خلق نشده بودم.(3)
3) و در روایت دیگر آمده که گفت:
وددت انی شعره فی جنب عبد مومن
ای کاش من موئی بودم در پهلوی بنده مومنی.(4)
4) و در روایت ابن تیمیه آمده که گفت:
لیت امی لم تلدنی لیتنی کنت تبنه فی لبنه
ای کاش مادرم مرا نزائیده بود. ای کاش من کاهی بودم در خشتی.(5)
5) به روایت بخاری ابن عباس گوید:
دخلت علی عمر لما طعن فرایته جزعا و فزعا. فقلت: لاباس علیک یا امیرالمومنین. فقال: یاابن عباس لو ان لی طلاع الارض ذهبا لافتدیت به من عذاب الله قبل ان اراه
یعنی: به هنگامیکه عمر ضربه خورده بود بر وی وارد شدم و او را در حال پریشانی و وحشت زدگی دیدم. پس گفتم: باکی بر تو نباشد ای امیرالمومنین. عمر گفت: ای ابن عباس اگر به اندازه ظرفیت زمین برای من طلا بود همه را از ترس عذاب الهی فدیه میکردم. پیش از آنکه آن را ببینم. (6)
6) نیز در روایت دیگری که در این زمینه از ابن عباس روایت شده و نامبرده به عمر بشارت بهشت داده- عمر گفت:
اما تبشیرک ایای بالجنه. فوالله الذی لااله الا هو لو ان لی ما بین السماء و الارض لافتدیت به مما هو امامی قبل ان اعلم الخبر
یعنی: اما بشارت تو مرا به بهشت پس به خدای قسم اگر آنچه بین آسمانها و زمین است از من بود. همه را به خاطر آنچه در پیش دارم فدیه می دادم قبل از آنکه بدانم چه خبر است. (7)
7) نیز به روایت ابن سعد آمده: عمر گفت:
لیتنی لم اک شیئا قط لیتنی کنت نسیا منسیا. قال: ثم اخذ کالتبنه او کالعود عن ثوبه. فقال:لیتنی کنت مثل هذا
یعنی: ای کاش من چیزی نبودم. ای کاش فراموش شده بودم. آنگاه خورده آشغالی که همانند کاه یا چوب بود از لباسش برگرفت و گفت ای کاش من مثل این بودم. (8)
8) و نیز گفت:
یا لیتنی کنت کبش اهلی یسمنوننی ما بدالهم. حتی اذا کنت اسمن ما اکون زارهم بعض من یحبون فجعلوا بعضی شواء و بعضی قدیدا. ثم اکلونی و اخرجونی عذره و لم اکن بشرا
یعنی: ای کاش من قوچ خانواده بودم و آن قدر مرا می پروراندند که چاق ترین قوچان می نمودم آنگاه هرکس را دوست می داشتند به دیدار آنها می آمد و بر آنها وارد می شد. پس مرا می کشتند و مقداری از گوشتم را می پختند و مقدار دیگرش را سرخ می کردند پس مرا میخوردند و در حال...بودن مرا خارج می نمودند و من آدم نبودم. (9)
9) نیز در روایت عمر به هنگام ضربه خوردن از ابولولو گفت:
اگر آنچه بین آسمان و زمین است از آن من بود همه را در راه آنچه از عذاب الهی در پیش دارم فدیه می دادم پیش از آنکه بفهمم اوضاع از چه قرار است. (10) و در روایت متقی هندی بجای آنچه بین آسمانها و زمین است آنچه خورشید برآن تابیده آمده است. (11)
به طور خلاصه این احادیث بیانگر آن است که ابوبکر و عمر در حالی که به عقیده اهل تسنن برترین مردم بعد از پیامبر خدا و خلیفه اول و دوم آن حضرت بودند. به عللی که خود بهتر میدانستند به هنگام مرگ صریحا و علنا آرزو میکردند کاه در خشت-یا موی بدن مومن-یا درخت سر راه-یا قوچ خانواده-و در پایان...و ... بودند ولی انسان نبودند. و نیز اگر آنچه بین آسمان و زمین بود یا زمین مملو از طلا در اختیار آنها بود همه را از ترس مراحل آینده به خاطر عذابی که در پیش داشتند فدیه داده و بخشش میکردند تا اصلا آن را نبینند.
اسناد:
1) الامامه و السیاسه ص160 چ بابی حلبی مصر-- اسدالغابه: ابن اثیر 4/38 چ مصر 1-- الاتحاف سیدمرتضی زیبدی 10/319 چ قاهره-- تاریخ ابن عساکر بخش امام علی ع 3/367 شماره 1424 و.....
2) ریاض النظره. محب طبری:1/134--تاریخ الخلفاء سیوطی ص 142 اواخر شرح حال عمر نیز جامع الاحادیث سیوطی به شرح: کنز العمال 12/528 با اسناد متعدد و مضامین مختلف به نقل ابن ابی شبیه و حاکم هناد سری.
3) کنز العمال 12/528
4) کنز العمال 12/528 به روایت از احمد حنبل
5) منهاج السنه 3/120 و ابن شبه در تاریخ مدینه ص 921-922 کلمه یا لیتنی کنت تبنه را به عمر نسبت داده اند.
6) صحیح بخاری 2/179 باب مناقب عمر
7) کنز العمال به نقل از عبدالرزاق طیالسی احمد حنبل و ابن سعد.12/676
8) طبقات ابن سعد .3/262
9) حلیه الاولیاء: ابونعیم 1/52-- منهاج السنه: ابن تیمیه به شرح فوق و اعتراف به صحت آن.
10) همان
11) کنز العمال 12/677 به نقل از ابن مبارک. ابن سعد. الغریب ابوعبید. کتاب عذاب القبر بیهقی
.: Weblog Themes By Pichak :.