بسم رب الحق
اگر در بقیع نبودیم در سامرا خواب بودیم.
امام علی ابن محمد(ع) که ملقب به «نقی» و «هادی» بود در سال 212 هجری در مدینه متولد شد و در سال 254 هجری در سامرا عمر شریفش پایان یافت. پدرش امام محمد تقی و مادرش کنیزی با فضیلت به نام «سمانه» بود (مفید، الارشاد، ص327). آن امام همام در زمان شش خلیفه عباسی زندگی کرد که طولانی ترین دوران حکومت و سخت ترین آن، از آنِ متوکل عباسی بود.
هرچند همه خلفای عباسی وجود امام(ع) را بر نمی تافتند و به صورت های مختلف به آن حضرت فشار می آوردند و او را در تنگنا قرار می دادند، اما مهم ترین این فشارها و سخت گیری ها کوچ اجباری آن حضرت به سامرا و حصر او بود، که به گفته ابن شهر آشوب بیش از بیست سال و به گفته دیگران کمتر از این مقدار به طول انجامید. به هر حال آن امام بزرگوار به مدت یازده یا بیست و یک سال در حصر خانگی بوده است (منتهی الآمال، ص1159-1161؛ سیره پیشوایان، ص578).
متوکل عباسی، که خود را خلیفه رسول خدا می شمرد و از نام دین برای حکومت جابرانه خود بهره می برد، همیشه از این نگران بود که وجود شخصیتی بزرگوار که حداقل جرمش این بود که استقلال داشت و اعمال ناشایست خلفا را تایید نمی کرد، بزرگ ترین خطر برای حکومت است. حکومت های دیکتاتوری هرگز وجود چنین انسان هایی را بر نمی تابند. در این حکومت ها انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند، یا مداح حکومتند که از پست و مقام و صله و عطا برخوردارند، و یا مستقل اند و ظلم و ستم و فسق و فجور و فساد و تباهی را تایید نمی کنند. اینان همه مخالف و برانداز و فتنه گر و … شمرده می شوند و باید منزوی و زندانی و محصور گردند.
فرماندار مدینه فردی به نام عبدالله ابن محمد هاشمی بود که با امام بسیار بدرفتاری می کرد. او به خلیفه، متوکل عباسی، نامه ای می نویسد و از آن حضرت سعایت می کند و امور خلاف واقعی را به او نسبت می دهد. امام(ع) نامه ای به متوکل می نویسد و ادعاهای عبد الله را رد کرده از او نزد متوکل شکایت می کند. عکس العمل متوکل بسیار جالب است. او مزورانه و ریاکارانه فرماندار مدینه را عزل، و فرد دیگری را به جای او نصب می کند. او نامه ای به امام می نویسد و از امام تمجید می کند و می گوید که والی مدینه را به این جهت که به شما اهانت کرده است عزل کردم و فرد دیگری را به جای او گماشتم. او در پایان نامه خود می گوید که من بسیار مشتاقم که شما را زیارت کنم. شما به اتفاق خانواده به سوی سامراء حرکت کنید و خدمتگزار خلیفه، یحیی ابن هرثمه، ملازم رکاب شما خواهد بود و به خدمتگزاری شما مفتخر خواهد گردید (بحار الانوار، ج50، ص200).
این به صورت ظاهر دعوتی از امام بود، اما در واقع کوچی اجباری که آن حضرت نمی توانست از آن سرباز زند. خود آن حضرت بعدها فرمود که: «مرا با اکراه به سامراء آوردند» (همان، ص129). بدین سان امام(ع) را با اجبار در سامراء اسکان دادند تا او را محصور کرده رابطه او را با مردم به طور کلی قطع کنند. اما اگر کسی بخواهد علت حصر امام(ع) را جست و جو کند هرگز این کافی نیست که زندگی و فعالیت ها و شخصیت آن حضرت را مورد مطالعه قرار دهد، بلکه حتما بیش از آن باید شخصیت و حکومت متوکل را بررسی کند. حکومت متوکل چه ویژگی هایی دارد که باعث می شود تماس مردم با شخصیتی مثل امام(ع) را برنتابد؟ شاید نگاهی جامع تر به حرکات و اعمال متوکل پاسخ این پرسش را روشن سازد.
یکی از مهم ترین اعمال ننگین متوکل تخریب حرم مطهر سرور شهیدان حضرت ابا عبد الله الحسین(ع) بود. او به سال 236 هجری قمری دستور داد تا آن حرم مطهر را تخریب نموده، زمین پیرامون آن را کشت کنند. او برای جلوگیری از زیارت قبر حسین(ع) پاسگاههایی برقرار ساخت و برای زیارت کنندگان مجازات های سنگین معین کرد و این وضعیت تا پایان حیات ننگین او ادامه داشت (مقاتل الطالبیین، ص395؛ مروج الذهب، ج4، ص51).
سخن این است که چرا متوکل عباسی از قبر امام وحشت دارد و آن را تخریب می کند؟ پاسخ این است که حکومت های خودکامه و دیکتاتوری بیشترین وحشت را از اجتماع مردم و بیداری آنان دارند. فرقی ندارد که صرف حضور یک شخص در جامعه باعث چنین چیزی شود یا یک قبر یا حتی یک جنازه. به همین جهت است که آنان حتی از اموری مانند تشییع جنازه و مراسم عزاداری و هرگونه حرکتی که احتمال تاثیر اجتماعی آن را می دهند به شدت جلوگیری می کنند.
یزید از حضور امام حسین وحشت داشت، چرا که آن حضرت با او بیعت نمی کرد و ظلم و فساد و تباهی حکومت او را تایید نمی کرد. خطری که امام حسین برای حکومت یزید داشت این بود که باعث بیداری مردم می گشت و در جامعه ای که بیدار است، جایی برای حکومت های خودکامه نیست. درست همین خطر را قبر حسین(ع) برای حکومت متوکل عباسی داشت. کافی است مردم به زیارت امام حسین بیایند و تجمع کنند و با هم گفت و گو کنند و از علت شهادت حسین(ع) بپرسند و معنا و مفهوم مظلومیت او را بفهمند تا بیدار و آگاه و هشیار گردند. پس متوکل باید تلاش کند تا این اثر را از بین ببرد تا جلوی تجمع و آگاهی مردم را بگیرد.
درست به همین دلیل است که امام علی النقی(ع) باید محصور گردد. لازم نیست که آن حضرت فعالیت سیاسی داشته باشد و به فکر سپاه و اسلحه و قیام علیه حکومت باشد. حضور شخصیتی مانند او و نگاه مردم به او وشخصیتش و زندگی اش مهم ترین عامل بیداری است. کافی است که مردم او را ببینند و به ذهنشان خطور کند که حکومت شکل بهتری می تواند داشته باشد و شخصیت بهتری هم برای حکومت وجود دارد. همین امر برای حصر امام کافی است، تا چه برسد به اینکه به هر حال آن حضرت هرگز امثال متوکل را تایید نمی کرد و چه بسا به نقد این اعمال می پرداخت و …
توکل عباسی سال ها امام هادی(ع) را در حصر خانگی نگه داشت، اما این عمل او در راستای اعمال دیگرش برای حفظ حکومت دیکتاتوری بود. او زبان نقادان را از پشت سر در می آورد و به مداحان چاپلوس دنیاپرست هرچه می توانست صله و انعام می داد. شاعران و هنرمندان اگر مداح او بودند مقرب می شدند و اگر نقد می کردند به شهادت می رسیدند. شاعر آزاده، ابن سکّیت، حاضر به مدح ظلم و فساد نبود و باید هزینه سنگین این آزادگی را می پرداخت. روزی متوکل از این یار با وفا و با معرفت امام هادی(ع) پرسید: آیا دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا دو فرزند علی، حسن و حسین(ع) ؟ ابن سکیت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: به خدا سوگند «قنبر» غلام علی(ع) در نظر من از تو و فرزندانت بسیار برتر و بالاتر است. و اینگونه بود که متوکل دستور داد تا زبان او را از پشت سر در آورند (سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص348؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج3، ص570). اما از سوی دیگر شعرای خودفروخته ای مانند مروان بن ابی الجنوب بودند که برای دریافت صله ای به قیمت تمام بی شخصیتی اشان حاضر بودند کسی مانند متوکل را مدح کنند و آل علی و امام هادی(ع) را هجو نمایند (شریف القرشی، حیاة الامام الهادی، ص292).
به هر حال این نقاوت و طهارت شخصیت بزرگواری چون امام هادی(ع) بود که صولت ظاهری پوشالی حکومت جابرانه متوکل را در هم می شکست. جرم آن امام همام این بود که برای متوکل دلسوزی می کرد. به او می فرمود که به این کاخ ها و ارتش و نگهبان ها دلخوش نباش که اینها چندان مستحکم نیستند و قطعا فرو می ریزند. آری! متوکل نصایح امام را نمی پذیرفت و کینه او را به دل می گرفت و چنان سرمست قدرت بود که از هیچ ظلم و ستمی کوتاهی نمی کرد و هر صدایی را در گلو خفه می کرد و هر انسان آزاده ای را زندانی و حصر و شکنجه می کرد و هرگز به مخیله اش خطور نمی کرد که روز مرگ ننگین از درون کاخ و از میان حلقه نگهبانان فراخواهد رسید و مرگ او به دست پسرش رقم خواهد خورد و حصر و زندان و شکنجه کردن ها حکومت پوشالی اش حفظ نتواند کرد.
بسم رب الحق
در تاریخ حیات هر انسانی سه روز مهم قابل ذکر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قیام.
روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر کیفیت ولادت و آغاز زندگی و هم از نظر گشوده شدن دفتر حیات؛ به همین گونه است روز مرگ که از سوئی روز بسته شدن دفتر حیات است و از سوئی روز گشوده شدن دفتری دیگر برای آنکس که سنت حسنه ای یا سیئه ای را در جهان پایه گذاری کرده است. و چگونه مردن و در چه راهی دفتر عمر را به پایان رساندن اهمیت بسیار دارد.
و سوم روز حشر و رستاخیز انسان است که اهمیت آن بخاطر دیدن نتیجه اعمال و درو کردن حاصل کشت و درو به دنبال حساب و کیفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمنای بازگشت به دنیا برای جبران بسیار است و امکان آن محال.
مسأله شهادت حضرت فاطمه - سلام الله علیها -
می دانیم که مرگ دست رد به سینه احدی نمی زند و انسانها در هر سطح و درجه و شأنی که باشند روزی بدنیا آمده و روزی می میرند. خطاب خدا به پیامبر این است «انک میت و انهم میتون»[1] ای پیامبر تو هم زاده مرگی و روزی خواهی مرد و طبیعی است که حضرت فاطمه - سلام الله علیها - نیز روز ولادت و مرگی داشته باشد.
اما آنچه مهم است این است که برخی با مرگ خود برای همیشه می میرند و عده ای محدود هم هستند که در سایه مردن خود حیات جدیدی را آغاز می کنند و این امر بستگی دارد به چگونگی زندگی و در نهایت چگونگی مردن او و کار و برنامه ای را که در زندگی برای خود ایجاد کرده است.
حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از آن گروه افرادی است که با مرگ خود هرگز نمرده و نمی میرد و با شیوه زندگی قبل از وفاتش پایه های حیات جاودانه ای را برای حضور مداوم در عرصه حیات تاریخ خود فراهم آورده است.
او زنده است با راه و روش خود، با سنت های حسنه ای که ایجاد کرده، با مشی و قدم های استوار خود در زندگی و تلاقی و تلقی خویش از جهان و پدیده هایش.
بدین سان ذکر داستان شهادت حضرت فاطمه - سلام الله علیها - برای گریستن و گریاندن نیست برای نقش اهمیت باری است که در زندگی انسانها دارد و البته ذکر این تاریخ برانگیزاننده اشکها و عواطف است.
اهمیت مسأله شهادت او
همه چیز حضرت فاطمه - سلام الله علیها - درس است، حتی شهادت و شیوه مردن او، او از مرگش بعنوان عاملی جهت رشد اسلام استفاده کرد و آن را حربه ای قرار داد تا دشمن نتواند عوامفریبی کند. و از این دید واقعاً باید گفت آن مردنی خوبست که چون مردن حضرت فاطمه - سلام الله علیها - باشد.
او شهیده اسلام است، بانوئی است که در راه اثبات حق و دفاع از حق به شهادت رسید. این مسأله مهمی است که اگر مسأله دین و خدا نبود، و اگر مسأله دفاع از مقام ولایت و حقانیت امام علی - علیه السلام - نبود او را با صدمه در به پهلو چه کار؟ او برای هدف اسلامی خود تلاش کرد و جان داد.
شهادت حضرت فاطمه - سلام الله علیها - مسأله مهمی برای تاریخ حیات اسلام بحساب می آید، وسیله افشاگری عظیمی برای معرفی دشمن و آزمایش فوق العاده برای اتخاذ مواضع درباره حقایق بود. فوت او دشمن و دوست را نیکو معرفی کرد و اعتراض حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را نسبت به دیگران نشان داد.
عواامل شهادتش
او فردی بیمار و نحیف نبود که زود از دنیا برود، و سن زیادی هم نداشت که بگوئیم بر اثر پیری و سکته و مسائل زیستی مربوط به آن از دنیا رفته باشد. پس از فوت رسول خدا - صلی الله علیه و آله - شرایط و دشواری هائی برای او پدید آمد که زمینه را برای شهادت پیشرس او فراهم ساختند. اهم آنها:
1 - شرایط روانی:
وضع و شرایطی که از پس از رحلت پدر برای او فراهم آورده اند او را متأثر و مکدر ساخته بود. او پس از رحلت پدر مردم را دید که وصایای رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را از یاد بردند، حق امام علی - علیه السلام - را که حق اسلام بود غصب کردند توطئه ها و نفاق ها جان گرفتند و صدائی هم از مردم برنیامد.
با این روندی که در پیش بود حضرت فاطمه - سلام الله علیها - احساس کرد که توطئه ها جان می گیرند و در فاصله ای اندک زحمات رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را بر باد می دهند، و چون شهدای را ناحق در مسیر فنا و اضمحلال است. در این گذشت بار مظلومیت شوهر هم بر این بار افزوده شده و فراق پدر هم که برای او دردی جانکاه بود. (انهامازالت بعد ابیهامصیبه الراس ناحلهالجسم، منهده الرکن، باکیه العین، محترقه القلب....)
این نکته اورارنج می داد که می دید نه برای کمک به مستمندان بلکه تنها برای ورشکست کردن او و خاندانش و نیز برای پراکنده کردن مردم از دور و بر خاندانش فدک را از او گرفتند و حق او را پامال کردند واین همه کجروی وناروائی برای حضرت فاطمه - سلام الله علیها - بسیارناگواربود.مخصوصاًکه دشمن بردرخانه اش آتش افروخت.
2 - صدمه بدنی:
و این مسأله ای است که بسیاری از بزرگان اهل سنت می خواهند بر آن سرپوش نهند در حالیکه واقعیت خلاف آن است. صلاح الدین صفدی شافعی گوید: ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها[2] عمر ضربه ای بر شکم فاطمه - سلام الله علیها - وارد آورد در روز بیعت (روز سقیفه) تا محسن از شکم او سقط کرد. صاحب لسان المیزان به نقل از ابن حجر عسقلانی گوید ان عمر رفس فاطمه حتی اسقطت بمحسن[3] عمر بر فاطمه - سلام الله علیها - فشار و لطمه ای وارد آورد تا محسن او سقط شد.
روایات شیعه هم در این زمینه بسیارند از جمله مجلسی بحث از ضربات قنفذ بر پیکر حضرت فاطمه - سلام الله علیها - دارد که زمینه را برای رنجوری و بستری شدن او فراهم کرد.[4] صاحب تلخیص الشافعی هم همین مسأله را دارد و از جنین 6 ماهه اش حرف می زند که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - او را محسن نامیده بود[5] و حتی صاحب بحار گوید امام علی - علیه السلام - آمد و پارچه ای بر سر همسر زجر کشیداش انداخت و...
بیماری او شدید شد تا حدی که دیگر نتوانست درست برخیزد وبنشیند. خاطر ناشاد او هم احتمال درمان را کمتر کرد و اوقاتش به سختی و با دشواری می گذشت، اغلب اوقات با رنجوری،گریه و پژمردگی.
آمادگی برای شهادت:
شرایطی که برای او پدید آمده بود زمینه را برای شهادت او فراهم کرده بود و این مسأله ای بود که او انتظارش را می کشید. اما اینکه حضرت فاطمه - سلام الله علیها - برای تسریع در مرگ خود دعا کند و یا زودتر مردن خود را از خدا بخواهد به نظر بعید می رسد. زیرا با مبانی اعتقادی، چندان سازگاری ندارد.
آری در مواردی ممکن است زندگی به گونه ای باشد که دیگر ارزش زنده ماندن را نداشته باشد. امیرالمؤمنین - علیه السلام - خود در رابطه با ستمی که به ناحق درباره دخترکی یهودی واقع شده بود فرمود: اگر در این شرایط مردی از این فاجعه رغبت مرگ کند بر او ملامتی نیست.[6]
و یا حسین بن علی - علیه السلام - ، مؤمنان را در لقای خدای خود محق می داند و آن زمانی که مردم به حق عمل نکنند و از نسبت به معروف روی گردان باشند... «الا ترون الحق لا یعمل به و الی المعروف لا یتناهی عنه - لیرغب المؤمن فی لقاء ربه محقا فانی لا اری الموت الاسعاده، و الحیاه مع الظالمین الا برما.[7]
تقاضای حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از خدا برای تسریع مرگ و یا رغبت او به مردن اگر درست باشد از این نوع سخنان است البته حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از کسانی نیست که درباره نفس مرگ احساس کراهتی داشته باشد. او هم مرگ راچون پلی می داند و بدن راچون جسدی برای انتقال از این سرای به سرای دیگر. ضمن اینکه رسول خدا - صلی الله علیه و آله - هم در حین وفات او را مژده داد نخستین کسی است که به اوملحق می شود.[8]
بدین سان حضرت فاطمه - سلام الله علیها - درمانده اسیری نیست که برای خلاصی خود تقاضای مرگ کند و یا از زحمت زندگی به زجر افتاده، از همسرش نارضائی داشته و خواستار آن باشد. اگر هم در جائی تقاضای مرگ دارد از همان نوع است.
اخبار مرگ خود :
او دارای بصیرت است و تقوای او چراغ راه اوست و با این چراغ می تواند آینده اش را ببیند و اخبار کند. روزی خبر مرگش را به امام علی - علیه السلام - گفت. امام علی - علیه السلام - پرسید از کجا می گوئی؟ گفت ساعتی بخواب رفتم، حبیبم رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در خواب دیدم. به هنگامی که مرا دید گفت دخترم، زود به سویم بشتاب زیرا که مشتاق دیدار توام - گفتم بخدا قسم شوقم به دیدار تو بیشتر است - فرمود تو امشب نزد منی - و او راست گفته و وفای به عهد دارد.
روایات در این زمینه متعدد و از نظر محتوا مختلف است. ولی در کل همه آنها یک مسأله را اعلام می دارند. و آن مسأله اخبار از مرگ است. از جمله سخنی است که در روضه الواعظین آمده که فرمود ای پسر عم دل تمنای مرگ، دارد. وساعتی بعد باید به پدرم ملحق گردم (فقالت یابن عم، انه قد نعیت الی نفسی و اننی لاحقه باً بی ساعه بعد ساعه[9].
وصیتهای علی:
حضرت فاطمه - سلام الله علیها - روی به امام علی - علیه السلام - کرد و گفت وصیتهائی است که من مدتها آن را در دل نهفته داشتم - امام علی - علیه السلام - فرمود ای دختر پیامبر خدا آنچه دوست داری وصیت کن و آنگاه در بالای سرش نشست، اطاق را از اغیار خالی کرد.
حضرت فاطمه - سلام الله علیها - گفت ای پسر عم در دوران ازدواج هرگز مرا دروغگو و خائن نیافتی و از آغاز زندگی مشترک و معاشرتم با تو جز طریق وفا و صفا نپیمودم. امام علی - علیه السلام - فرمود: پناه بر خدا راست می گوئی، به خدا سوگند تو داناترو نیکوتر و پرهیزکارتر از آن بودی (انت اعلم بالله و ابر و اتقی) تو گرامی تر از هر کس بود من نیز در مخالفت با توبیخ تو بیمناک بودم. فقدان و وجدائی تو بر من سنگین است چون چاره ای جز تسلیم ندارم آن را تحمل می کنم به خدا قسم مصیبت رسول خدا - صلی الله علیه و آله - بر من تجدید شد...
آنگاه ساعتی با هم گریستند واخذ راسها و ضمها علی صدره، امام علی - علیه السلام - سر فاطمه - سلام الله علیها - را بسینه اش چسبانید و فرمود فاطمه جان، هر وصیتی که داری بکن و من در اجرای وصیت تو کوشایم و کار تو را بر خود مقدم می دارم[10] حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را دعا کرد و وصیت نمود پس از او با امامه ازدواج کند که به فرزندان او مأنوس ترند.
وصیت کرد که نعش او را در تابوت خاص که طرح آن را داده بود قرار دهد - احدی از آنها که بر او ستم کرده اند در سر جنازه اش حاضر نشوند و بر او نمازنگذارند... آنگاه فرمود مرا شب غسل ده، شب کفن کن وشب دفن کن (غسلنی باللیل، فاکفنی فی اللیل وادفنی فی اللیل[11]...)
در سخنی آمده است که درباره فرزندان سفارش کرد: علی جان فرزندانم یتیم می شوند - با آنها مدارا کن و از آنها دلجوئی فرما[12] و نمونهاین گونه مباحث بسیار و از نظر محتوا با مختصر تفاوتی در کتب روائی موجود است.
وصیتنامه او
براساس پاره ای از اسناد وصیتنامه ای بصورت مکتوب از حضرت فاطمه - سلام الله علیها - نقل شده که متن آن را از کتاب بحارالانوار مجلسی نقل می کنیم:
هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله - صلی الله علیه و آله - - اوصت و هی تشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعه آتیه لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور.
یا علی انا فاطمه بنت محمد ص زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الاخره - انت اولی لی من غیری حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل و لا تعلم احداً و استود عک اللّه و اقرء علی و لدی السلام الی یوم القیامه[13].
ترجمه ساده آن این است: این وصیت فاطمه - سلام الله علیها - دختر رسول الله است. و او شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد - صلی الله علیه و آله - می دهد و گواهی می دهد که بهشت و دوزخ حق است و قیامت آمدنی است در آن شک نیت و خداوند همه آنها را که روزی در قبر می خوابند مبعوث می گرداند.
ای علی من فاطمه دختر پیامبرم، خدای مرا به همسری تو در دنیا و آخرت مفتخر گردانیده - توبه من سزاوارتر از دیگرانی مرا شب غسل ده و کفن و دفن کن و احدی را بر آن مطلع مساز - با تو خداحافظی کرده، و به فرزندانم را تا روز قیامت سلام می فرستم.
ساعت قبل از شهادت
قبل از شهادت، خود را نظافت و شستشو کرد. به اسماء گفت آبی بیاور که غسل کنم، کمکم کن که لباسم را عوض کنم غسل کرد و لباس تازه تری پوشیده به سوی قبله خوابیده و پارچه ای بر روی خود کشید. به اسما گفت مدتی درنگ و آنگاه مرا صدا کن. اگر جواب ندادم بدان از دنیا رفته ام و برو علی را خبر کن[14].
در وسط اطاق، او در بستر بود و در اندیشه فرزندان خردسال، تنهائی امام علی - علیه السلام -، دور نمای آینده نسل و ذریه خود در شهادت و مسمومیت و سرگرم دعا که خدا و ندا: را برای من چنان کن که وقتی بر من وارد می شود گوئی محبوب من است که از سفر برگشته و من دیده براهش داشته ام... خداوندا آنگاه که به خانه قبر درافتادم و تنها و بیچاره و محتاج رحمت تو شدم رحمت و عنایت خویش بر من فرست روشنائی در قبر و ثوابی که بر مؤمنین وعده فرموده ای بر من نازل گردان، روح مرا در کنار ارواح پاک و جان مرا همدم جانهای صالح و جسد مرا در کنار اجساد مطهر و اعمال مرا در ردیف اعمال مقبوله قرار ده...
کلماتش را در حین شهادت چنین ضبط کرده اند: السلام علیک یا جبرائیل السلام علیک یا ملائکه ربی الیک ربی لا الی النار، الی رحمتک لا الی غضبک، رضاک رضاک...
فاصله اش با وفات پیامبر
در فاصله زمانی شهادت او با رسول خدا - صلی الله علیه و آله - این فاصله ها ذکر شده: 40 روز، 45 روز، 2 ماه، 6 روز، 72 روز، 75 روز نوشته اند و این فاصله اخیر مورد تأکید مورخان شیعه است مثل ابن شهر آشوب و کلینی در اصول کافی.
گروهی 83 روز، 90 روز، شهید اول در کتاب الدروس 100 روز، صحیح بخاری 6 ماه، و برخی هم 8 ماه نوشته اند در کل کمترین مدت 40 روز[15] و بیشترین مدت 8 ماه است.[16]
بهمین علت درباره تاریخ وفات او هم اختلاف نظر است برخی آن را سیزدهم جمادی الاولی، گروهی سوم جمادی الاخر نوشته اند، تاریخ های دیگر سوم ماه رمضان، بیستم جمادی الثانی، سیزدهم ربیع الاول و... نوشته اند که دو سند اول مهمتر است.
اما سنش در حین وفات بصورت مشهور 18 سال و 2 ماه نوشته اند در حالیکه کلینی و طبری 29 سال، مجلسی و زبیر بن بکار 30 سال، برخی از علمای عامه 28 سال، یعقوبی 23 سال و... نوشته اند در کل هیچکس از 18 سال کمتر[17] و از 30 سال بیشتر ذکر نکرده است.[18]
غسل و کفن
اسماء بنت عمیس گوید فاطمه - سلام الله علیها - سفارش کرده بود که چون در گذشت کسی جزمن و امام علی - علیه السلام - او را غسل ندهد. در برخی از روایات آمده است که ام سلمه هم با او همکاری داشت. اسنادها گویند که حتی عایشه را اجازه نداد که کنار جنازه اش باشد.[19]
امام علی - علیه السلام - به ام سلمه گفت آب بریزد و آب ریخت و امام علی - علیه السلام - فاطمه - سلام الله علیها - را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبل قرار داده و کفنش کرد[20] و امام علی - علیه السلام - فرماید بخدا قسم او را شستم و کفن کردم در حالیکه بدنش پاک و مطهر بود. او پاک بدنیا آمد و پاک از دنیا رفت.
او فرماید به هنگامی که خواستم سر کفن را ببندم فرزندان را صدا کردم که بیایند با مادر وداع کنند. زمان فراق رسیده و دیدار بعدی در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر کدام سخنی و مرثیه ای گفتند:
- حسن آمد که ای مادر پیش از اینکه جان از تنم بیرون رود با من سخنگوی (کلمنی قبل ان تفارق روحی بدنی).
- حسین آمد که ای مادر پیش از آنکه قلبم ازکار بایستد با من حرف بزن (کلمنی قبل ان ینصدع قلبی فاموت).
- زینب آمد که یا رسول الله هنوز لباس عزای تو بر تن داریم و...
- امام علی - علیه السلام - فرمود ای دختر پیامبر چگونه خود را تسلی دهم.
- و هم او فرمود خدای را شاهد می گیرم که دستهای فاطمه - سلام الله علیها - از کفن بیرون آمد بچه هارا در بغل گرفت و بسینه چسبانید (الی اشهد الله - انهاقد حنت و انّت و مدّت یدیها و ضمتها الی صدرها بکیا).
- در این هنگام ندائی از آسمان برخاست که یا علی فرزندان را از روی سینه مادر بردار، بخدا سوگند که فرشتگان آسمان را بگریه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ینادی یا اباالحسن ارفعهما فلقد بکیا و الله ملائکه السماوات فقد اشتیاق الحبیب الی المحبوب) [21]
دفن حضرت فاطمه - سلام الله علیها -
مردم در کنار خانه حضرت فاطمه - سلام الله علیها - منتظر جنازه بودند - ابوذر به آنان اعلام کرد که حرکت جنازه به تأخیر افتاد. مردم پراکنده شدند و ابوبکر خبر نیافت تا بر جنازه اش حاضر شود[22]. در تشیع او عمار، مقداد، عقیل، زبیر، سلمان، ابوذر، حذیفه و... بودند.[23] و حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را در تاریکی شب و در سکوت دفن کردند. [24]
در دفنش غوغائی برخاست، همه می گریستند، امام علی - علیه السلام - فرمود فاطمه جان راحت شدی، سلام ما را به پدرت برسان...، در حین دفن خواست، حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را داخل قبر کند، خطاب به رسول خدا - صلی الله علیه و آله - السلام علیک یا رسول الله عنی و عن ابنتک النازله بک و السریعه اللحاق الیک...سلام من و دخترت را که بر تو مهمان می شود بپذیر که چه زود به تو ملحق شد... لقد استرجعت الودیعه و اخذت الرضینه،[25]... و دیعه ای که در نزد من داشتی برگردانده شد، و گروئی و امانت تو پس داده شد...
اما حزنی فسرمد، و اما لیلی فمستهد...اندوهم پایان ندارد، شبم هرگز صبح شدنی نیست... تا روزی که مرگم فرا رسد و در کنار تو قرار گیرم... امام علی - علیه السلام - از دفن فارغ شد، برخاست که برود، اما احساس کرد توان قلبی آن را ندارد که ای وای من خود فاطمه - سلام الله علیها - را بدست خویش به خاک سپردم؟ یکباره دچار اندوه شد و به کمک دو رکعت نماز خود را آرامش و سکون بخشید که قرآن فرمود: و استعینوا بالصبر و الصلوه و انهالکبیره الا علی الخاشعین[26].
اما قبرش
اینکه قبر او در کجاست نظرات مختلفی در این زمینه وجود دارد، حق این است که حضرت فاطمه - سلام الله علیها - خود خواسته بود که قبرش مخفی باشد تا سندی برای اعتراض او در عرصه جهان باقی بماند. اما مجلسی و صدوق قبر او را در خانه اش می دانند و آن را صحیح ترین خبر می شناسند: (ان الا صح انهامدفونه فی بیته)[27].
بسیاری ازاهل سنت باستناد این سخن پیامبر که فرمود بین قبر و منبرم باغی از باغهای بهشت است ما بین بیتی و منبری روضه من ریاض الجنه[28].
می گویند قبر او در همان محل است. گروهی قبر او را در بقیع می دانند و ابن جوزی آن را در کنار خانه عقیل... و حق این است که به هیچکدام از آنها نمی توان اعتماد کرد، آنچه که عرضه می شود در حد یک استحسان عقلی است.
امام علی - علیه السلام - بر سر مزاش
وضع حال امام علی - علیه السلام - و زمزمه هایش در کنار مزار یارش مشخص است از چه قبیل خواهد بود. زیرا تاریخ انس و صفا را بمانند انس و صفای علی - علیه السلام - و فاطمه - سلام الله علیها - نمی شناسد جز در رابطه با پیامبر و خدیجه. و طبیعی است که از دست دادن حضرت فاطمه - سلام الله علیها - برای او گران است روزی از مشتی خاک برداشت و گریان شد، اندوهی شدید بر او غالب آمد، روی به مرقد پیامبر کرد و چنین زمزمه نمود:
- جانم فدای جگر کوشه پیامبر که میراثش تباه شد، بعد از رحلت پیامبر حرمت او را در هم شکستند، او به خواسته خود نائل آمد، اما نزار و خسته، فقدان پدر توانش را کاست و اشک از دیدگانش جاری ساخت شبانه به خاک سپرده شد و هیچکس دیگر او را ندید...[29].
ای کاش این جان دردمند همراه با نفس هایم ازسینه برون می رفت نفسی علی زفراتها محبوسه - یا لیتها نخرجت مع الزفراتی) پس از تو چیزی برای زندگی نیست گریه ام برای این است که زندگیم پس از تو طولانی شد «لا خیر بعدک فی الحیوه و انما ابکی مخافه ان تطول حیاتی».
و فرمود اگر از سر کویت برمی خیزم بدان خاصر نیست که از ماندن در کنارت خسته و ملول شده ام و اگر میمانم بدان خاطر نیست که به وعده خدا به صابران بدگمانم...[30].
سلام بر پیکر نحیف تو ای فاطمه، سلام بر بدن کبود وتازیانه خورده ات، سلام بر جنازه ات که رسواگر شکنجه خصم است و سلام بر قبر پنهانت که سند اعتراض است.
[1] . سوره زمر، آیه 30.
[2] . الوافی بالوفیات ج 5، ص 347.
[3] . لسان المیزان، ج 1 ، ص 268.
[4] . بحار، ج 43 ، ص 170.
[5] . تلخیص الشافعی، ص 415.
[6] . نهج البلاغه.
[7] . بررسی تاریخ عاشورا.
[8] . مناقب، ج 3، ص 362.
[9] . روضه الواعظین.
[10] . همان - و نیز ناسخ، ج 4 ، ص 1609.
[11] . احتجاج طبرسی، ص 59 .
[12] . بحار، ج 43، ص 178.
[13] . بحار،ج 43 ، ص 214.
[14] . کشف الغمه.
[15] . بحار، ج 43 ، ص 191.
[16] . الاستیعاب، ص 749.
[17] . مناقب ابن شهر آشوب.
[18] . مجلسی در بحار.
[19] . طبقات الکبری، ج 8، ص 18.
[20] . وفاه فاطمه الزهرا(س)، ص 77.
[21] . فاطمه الزهرا(س)، رحمانی، ص 538.
[22] . صحیح بخاری، ج 5 ، ص 177.
[23] . روضه الواعظین، ج 1، ص 151.
[24] . مناقب، ج 3، ص 363.
[25] . نهج البلاغه.
[26] . سوره بقره، آیه 45.
[27] . بحار، ج 43 ، ص 188.
[28] . صحیح مسلم.
[29] . الزهراء(س)، ص 188
[30] . کشف الغمه، ص 127.
شراب خواری جناب عمر بن خطاب
بسم رب الحق
شراب خواری عمر بن خطاب
از محرمات شرعی به نص قرآن کریم شرب خمر است، و یکی از علل تحریم آن عادت عرب قبل از اسلام به نوشیدن آن است و چون این عادت اندکی پس از آمدن اسلام هنوز رواج داشت، تحریم آن طی مراحلی از طرف خداوند آغاز شد.
در کتب اهل سنت آمده: با وجود تحریم شرابخواری و ابلاغ آن توسط رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم، افرادی با حالت مستی به نماز می ایستادند و خداوند با فرستادن فرمان دیگر آنان را از این عمل زشت نهی فرمود.
پس از آن گروهی نوشیدن خمر را ترک کردند، و از کسانی که به این عمل خبیث مبتلا بود، شخص عمر بن خطاب است که در حالت مستی با استخوان شتر فرق سر "عبد الرحمان عوف" را شکافت سپس نشست و بر کشته های بدر گریه می کرد. خبر به رسول خدا (ص) رسید، حضرت خشمگین شدند و در حالیکه عبایشان روی زمین کشیده می شد، نزد عمر آمدند و با وسیله ای که در دست مبارکشان بود بر سر عمر کوبیدند.
مر فریاد: زد از خشم خدا و رسول، به خدا پناه می برم، پس از این قضیه بود که این آیه نازل شد: همانا شیطان بوسیله شراب و قمار می خواهد بین شما دشمنی ایجاد کند. عمر با شنیدن آیه گفت: قبول کردیم حکم خدا را.
لازم به ذکر است، این ماجرای این داستان در کتاب «مکاشفة القلوب المقرب من علام الغیوب» تألیف عالم سرشناس اهل سنت یعنی "أبو حامد غزالی" بیان شده است.
بسمه تعالی
چرا باید حادثه عاشورا را گرامى بداریم؟
چرا باید خاطره حادثه اى را که 1360 سال پیش اتفاق افتاده است، زنده کرد و مراسمى به یاد آن خاطره برگزار کرد؟ این رویداد جریانى تاریخى بوده است که زمان آن گذشته است؛ تلخ یا شیرین، هر چه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا باید بعد از گذشت نزدیک به چهارده قرن، یاد آن جریان و آن حادثه را زنده نگه داریم و مراسمى براى آن بر پا داریم؟
پاسخ این سؤال، چندان مشکل نیست. براى این که به سادگى مىتوان به هر نوجوانى تفهیم کرد که حوادث گذشته هر جامعه مىتواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمى داشته باشد. تجدید آن خاطره ها در واقع نوعى بازنگرى و بازسازى آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. اگر حادثه مفیدى بوده است و در جاى خود منشأ آثار و برکاتى به شمار مىرفته است، بازنگرى و بازسازى آن نیز مىتواند مراتبى از آن برکات را داشته باشد.
علاوه بر این، در همه جوامع انسانى مرسوم است که به نوعى، از حوادث گذشته خود یاد مىکنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام مىگذارند. خواه مربوط به اشخاصى باشد که در پیشرفت جامعه خود مؤثر بوده اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کسانى باشد که از جنبه سیاسى و اجتماعى، در رهایى ملت خود نقش مؤثرى داشته اند و قهرمان ملى بوده اند. همه عقلاى عالم براى این گونه شخصیت ها آیین هاى بزرگداشتى را منظور مىکنند. این کار بر اساس یکى از مقدس ترین خواسته هاى فطرى است که خدا در نهاد همه انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسى» تعبیر مىکنیم. لذا این خواسته فطرى همه انسان ها است که در برابر کسانى که به آن ها خدمت کرده اند حق شناسى و شکرگزارى کنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند. علاوه بر این، یاد آن خاطره ها، در صورتى که در سعادت جامعه تأثیرى داشته، مىتواند عامل مؤثر دیگرى را در زمان بیان خاطره ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید مىشود.
.: Weblog Themes By Pichak :.