امکان تعلیم اسم اعظم
آیا اسم اعظم قابل انتقال به افراد دیگر است یا تنها هر شخصی که خود قابلیت معنوی و ایمانی آن را به دست آورد خدای متعال مستقیماً آن را به او عطا می کند. گرچه احتمال دوم زودتر به ذهن می آید اما روایات فراوانی وجود دارد که به روشنی بر احتمال اول دلالت دارند. در بعضی از روایات آمده است که پیامبران علیهم السلام به فرزندان و نیز به اوصیای خود اسم اعظم را تعلیم می داده اند. در روایتی آمده است که: «خداوند به حضرت آدم وحی نمود که وصیت و اسم اعظم و اسمایی که به تو آموخته ام را به شیث بسپار»(72). و در روایت دیگری آمده است که چون ابتدا خداوند فرموده بود که اسم اعظم را به هابیل بسپارد به همین جهت قابیل خشمناک گردید و به عنوان اعتراض نزد پدر خود آمد و حضرت آدم فرمود اگر اعتراض دارید هر کدام یک قربانی انجام دهید و آن مسائل دیگر پدید آمد»(73).
در روایت دیگری آمده است که عمر بن حنظله به امام باقر علیه السلام عرض کرد: گمان می کنم نزد شما ارزشی داشته باشم، فرمود آری. عرض کردم پس حاجتی دارم و آن این که اسم اعظم خدا را به من بیاموزی، فرمود: آیا طاقت آن را داری؟ عرض کردم بلی. سپس حالتی پیش آمد که خودم در خواست کردم که از آن منصرف شدم(74).
روایات متعددی وجود دارد که نشان می دهد در صدر اسلام یادگیری اسم اعظم یک خواسته و آرزوی بزرگی بوده که برخی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و برخی از اصحاب ائمه اطهار علیهم السلام تقاضای آن را داشته اند و برای یادگیری آن مجاهدت و تلاش می کردند(75). البته این روایات معمولاً به طور صریح این را مطرح کرده است که یادگیری اسم اعظم قابلیت و لیاقت می خواهد. معلوم است که اسم اعظم را به هر کسی نمی توان داد اما از طرف دیگر می دانیم که «داد حق را قابلیت شرط نیست». گرچه این نظام نظام علت و معلول و اسباب و مسببات است اما در عین حال خود قابلیت و استعداد نیز عطای الهی است. به هر حال با قطع نظر از قابلیت محل این نکته مهم است و از روایات به دست می اید که اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است. گرچه برخی از افراد که تقاضای یادگیری آن را داشتند وقتی به جهت عدم قابلیت خود با آثار آن مواجه می شدند از خواسته خود صرفنظر می کردند(76).
در اذهان متشرعه از قدیم الایام چنین بوده است که دانستن اسم اعظم الهی مساوی است با قدرت بر انجام هر کاری. و در واقع قدرت و ولایت تکوینی را مساوی با داشتن اسم اعظم می دانستند. از روایاتی نیز که قبلاً اشاره شد به دست می آید که حضرت موسی علیه السلام به جهت داشتن اسم اعظم می توانست عصا را تبدیل به اژدها نماید و یا حضرت عیسی علیه السلام تنها با داشتن دو حرف از اسم اعظم مردگان را زنده و مریضان را شفا می داد. این روایات همه اشاره به خواص و آثار اسم اعظم دارند. در اینجا فهرست وار برخی از مهمترین این آثار که در تفاسیر و روایات مورد اشاره قرار گرفته اند ذکر می کنیم:
الف: کسی که اسم اعظم را می داند تمام خیرات بر او نازل می شود.
ب: صاحب آن دارای معجزه می گردد.
ج: مستجاب الدعوه می شود.
د: هر چه از خدای متعال طلب کند مورد قبول قرار می گیرد(77).
ه. هیچ پدیده ای از تحت قدرت او خارج نیست، و در تمام طبیعت می تواند تصرف نماید.
و. گناهان او بخشیده و بلکه قدرت شفاعت دیگران را دارد.
ز: قدرت بر خلق و ایجاد موجودات دارد.
ح: از علم غیب باندازه ای که خداوند بخواهد آگاه می شود(78).
ط: شاید جامعترین عبارت درباره خواص اسم اعظم کلام علامه طباطبایی است که می گوید: «اسم اعظم اسمی است که هر اثری که قابل تصور باشد بر آن مترتب می گردد مثل: آفرینش، نابود کردن، آفرینش ابتدایی، اعاده چیزی، خلقت نمودن، روزی دادن، زنده نمودن، میراندن، حشر و نشر، جمع نمودن، متفرق کردن، و خلاصه هر گونه تحویل و تحوّلی، چه جزئی یا کلی و هر نوع تغییر یا ایجاد حرکت و سکون»(79).
چون صاحب اسم اعظم مظهر این اسم شریف شده و خود او نیز اسم اعظم است و این الفاظ اسم اسم اعظم می شوند چنین شخصی خلیفه الهی است و صفات مستخلف را داراست اما خدای متعال آن صفات را بالذات و به نحو وجوب وجود دارد اما او این صفات را بالغیر و بالامکان دارد.
سه نکته مهم قرآنی نه در قرآن کریم توضیح داده شده اند و نه در روایات یعنی مسأله شب قدر، صلاة وسطی، اسم اعظم(80). البته در آیات شریفه و روایات اشاراتی به حقیقت این سه مسأله وجود دارد که اهل آن متوجه می شوند. اما به هر حال روشن است که آنچه «سرّ» است باید سرّ بماند، اسم اعظم باید مکتوم باشد زیرا حکایت از مقام غیبی دارد که آن هم نیز مکتوم است. فخر رازی نقل کرده است که: اسم اعظم مکتوم مانده است تا نوعی ترغیب مردم به فراگیری و قرائت همه اسمای الهی باشد و هر کس تلاش کند تمام اسمای حسنی را بخواند به امید آنکه اسم اعظم را نیز خوانده باشد، همچنانکه هر کس به تمام نمازهای یومیه اهتمام زیاد می دهد به امید درک نماز وسطی، و یا هر شبی را که احتمال قدر بودن آن را می دهد تعظیم نماید به امید درک نمودن شب قدر(81). چند وجه دیگر علاوه بر مسأله اهمیت برای مکتوم بودن اسم اعظم می توان ذکر نمود.
الف: اسم اعظم پنهان مانده است تا از دست نامحرمان و اغیار مصون و محفوظ بماند، و این خود نوعی تقدس و سبحان بودن خداوند و تنزیه اسم خدا است که از دست فکر و ذهن نامحرمان به دور بوده و آلوده نشود.
ب: علامه طباطبایی می فرماید: در روایات متعددی مسأله در حجاب بودن اسم اعظم آمده است و وقتی در حجاب است که مقصود از اسم اعظم حروف و کلمات نباشد بلکه مراد حقیقتی باشد ماوراء این الفاظ، سپس فرموده است علت محجوب و پنهان بودن اسم اعظم این است که این اسم، آن حقیقتی است که هیچ گونه تعیّن و امتیازی ندارد. بنابراین هیچ دست و اندیشه ای به آن نمی رسد مگر با مسأله فناء فی الله، و هر گاه کسی به مسأله فناء برسد در این صورت دیگر مخلوقی نخواهد بود - که تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز - و تمام قدرت و پادشاهی از خدای متعال است و شاید مقصود از این که یک حرف آن متأثر نزد خود خدای متعال است همین باشد»(82).
ج: احتمال دارد که علت کتمان اسم اعظم آن باشد که این اسم اسم مرتبه غیبی خدای متعال باشد یا اسم مرتبه احدیت جمعی و چون همه کمالات به نحو بساطت و جمع لحاظ شده ظهور آن در عالم کثرت امکان ندارد.
د: احتمال دارد غیب بودن اسم اعظم به جهت آن باشد که این اسم تنها یافتنی است نه دانستنی، به عبارت دیگر باید با علم حضوری آن را یافت نه با علم حصولی شنید یا درک نمود، چون قابل گفتن و شنیدن نیست.
وقتی گفته می شود اسم اعظم، این سؤال به ذهن می آید که این اسم اعظم از چه اسمی است و به عبارت دیگر مفضّل علیه آن چیست؟
پاسخ این است که: «همچنان که هیچ گناهی کوچک نیست ولی وقتی گناهان را یکدیگر مقایسه می کنیم برخی از آنها را کوچک و برخی دیگر را بزرگ می نامیم همچنین هر یک از اسمای الهی اسم اعظم است ولی به حسب قیاس و نسبت اسماء با یکدیگر اسمی نسبت به اسم دیگر اعظم بود... شخصی از عارف بسطامی پرسید که: اسم اعظم کدام است؟ فرمودند که: تو اسم اصغر را به من نمای که من اسم اعظم را به تو نمایم. آن شخص حیران شد. پس فرمودند که همه اسماء حق عظیم اند. آری همه اسماء الله بزرگند، و همه اسماء اعظمند، چون نسبت به میان آید یکی عظیم و دیگری اعظم است. اسماء را در سعه وجودی تفاوتی بس عجیب است، و با قطع نظر از قیاس و نسبت کدام اسم عظیم و نسبت به دون خود اعظم نیست؟ و کدام کلمه کامل و نسبت به مادونش اکمل نیست؟ چنان که در اثر آمده است: اللهم انی اسألک من اسمائک بأکبرها و کل اسمائک کبیرة، اللهم انی اسألک من کلماتک بأتمها و کل کلماتک تامة»(83).
برخی از اسمای الهی از مقام احدیت حکایت می کنند و برخی از مقام واحدیت. در مقام احدیت تفاضلی نیست زیرا بساطت و وحدت حاکم است. اما در مقام واحدیت بین اسماء تفاضل است در عین آنکه همه عظیم اند مثلاً در هر اسمی معنای آن اسم ظاهر است و حقایق دیگر پنهان است در رحیم ظاهر است و غضب پنهان است و در جبار بر عکس است اینجا تفاضل و عظیم و اعظم قابل تصور است اما در اسم مبارک «الله» که رب تمام اسماء و کعبه آنهاست و اسم اعظم است چون در نهایت اعتدال است هیچ صفتی حاکم بر اوصاف دیگر نیست تا بگوییم آنچه حاکم است اعظم است و دیگری غیر اعظم، به هر حال اسم اعظم که «الله» یا «هو» یا «الحی القیوم» و امثال آنهاست چیزی در مقابل خود ندارد که تفاضل باشد. و شاید بتوان گفت مقصود از اعظم تفاضل در مظهر و در گوینده آن است، یک اسم از اسمای الهی اگر بر زبان مولی الموحدین حضرت علی علیه السلام جاری شود آن اسم اسم اعظم است و اگر همان اسم بر زبان انسان دیگری جاری شود اعظم نخواهد بود.
قبلاً ذکر شد که مرحوم کفعمی شصت قول درباره اسم اعظم ذکر کرد. و روایات نیز تعبیرات مختلفی درباره اسم اعظم داشتند. در بعضی روایات «الحی القیوم» به عنوان اسم اعظم مطرح شده است، در بعضی روایات «لا اله الا هو» و در روایاتی دیگر یکصد مرتبه پس از نماز صبح گفتن: «بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» و یا روایاتی که آیة الکرسی، یا آیه ملک، شش آیه سوره حشر را عنوان کرده اند.
آیا مقصود این روایات آن است که اسم اعظم الهی متعدد است و هر کدام از این اسماء اسم اعظم هستند یا مقصود چیز دیگری است؟
برخی از مفسران این احتمال را ترجیح داده اند که اسم اعظم متعدد بوده و منحصر به یک اسم خاص نباشد و یا آنکه هر کدام از این اسماء را باید در موطن و مقام خاصی و مناسب با حاجتی خاص به کار برد و یا آنکه مراد تخلّق انسان داعی است به خود این صفات و اسماء(84).
اما با توجه به آنکه اسم اعظم از مقوله اسم نبود علاوه بر آن که اسم اعظم اشاره به مقام غیب الغیوبی خدای متعال دارد و آن مقام جامع همه کمالات است اما به نحو بسیط و جمع در این صورت باید گفت:
عباراتنا شتی و حسنک واحد | و کلّ الی ذاک الجمال یشیر |
اسم اعظم متعدد نیست بلکه هفتاد و سه مرتبه و درجه تشکیکی دارد که بالاترین مرتبه آن مرتبه مقام عماد است که اسم آن را اسم متأثر می نامند این مرتبه مرتبه ای است که هیچ اسم و رسم نداشته و از آن نمی توان خبر داد و لذا ما قدرت پرستش آن را نیز نداریم اما خدای متعال در مرتبه واحدیت و احدیت همه کمالات را دارد با این تفاوت که در مرتبه احدیت بساطت و وحدت بر آن غلبه دارد و در مرتبه واحدیت کثرت، اما در عین حال «هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله» پس این اسماء متعدد که در روایات ذکر شده اند اختلافی نداشته و همه آنها اسم اسم اعظم می باشند. حقیقت اسم اعظم آن مقام و وجهه غیبی مقام احدیت است و این اسمها اشاره های مختلف به یک چیز هستند و می دانیم تعدد اشاره به معنی تعدد مشار الیه نمی باشد. بنابراین حقیقت اسم اعظم واحد است اما دارای درجات مختلف که در روایات از این درجات به حروف 73 گانه تعبیر نموده است. و این روایات نیز اشاره های مختلف به آن درجات و کمالات دارند.
2) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم» ص 102.
3) تفسیر سوره حمد» امام خمینی ص 159؛ «آداب الصلاة» امام خمینی، ص 389.
4) آداب الصلاة» ص 258.
5) التفسیر الکبیر» مفاتیح الغیب فخر رازی، ج 15، ص 66 .
6) جامع البیان» ج 28، ص 72؛ «التفسیر الکبیر» ج 1، ص 115؛ «الصافی» ج 1، ص 81؛ در برخی روایات نیز آمده است مثل «التوحید» ص 163؛ «بحار الانوار» ج 9، ص 223.
7) انوار التنزیل» ج 1، ص 237؛ «کشف الاسرار» میبدی، ج 1، ص 69 .
8) کشف الاسرار» ج 1، ص 434.
9) جامع البیان» ج 1، ص 130.
10) تفسیر القمی» ج 1، ص 59.
11) مجمع البیان» ج 1، ص 112.
12) فی ملکوت الله و اسماء الله» ص 37.
13) مهج الدعوات» ص 294؛ «بحارالانوار» ج 9، ص 223.
14) بحار الانوار» ج 9، ص 223.
15) بحار الانوار» ج 9، ص 223.
16) بحار الانوار» ج 9، ص 230؛ «مجمع البیان» ج 9، ص 399؛ «الجامع الاحکام القران» ج 18، ص 32.
17) التوحید» ص 49؛ «بحار الانوار» ج 9، ص 232؛ «مجمع البیان».
18) مکارم الاخلاق» ص 406؛ «بحار الانوار» ج 9، ص 232؛ «تفسیر القران الکریم» ج 4، ص 38.
19) مجمع البیان» ج 7، ص 349.
20) مجمع البیان» ج 7، ص 349.
21) مجمع البیان» ج 7، ص 349.
22) تفسیر نمونه» ج 7، ص 71؛ «پیام قرآن» ج 4، ص 57.
23) لوامع البینات» ص 62 .
24) المیزان» ج 8، ص 372.
25) در اینجا امام خمینی اسم اعظم را با اسم متأثر به یک معنی دانسته است و در بسیاری از روایات نیز اشاراتی به آن وجود دارد.
26) شرح دعای سحر» ص 124.
27) اصول کافی» ج 1، ص 112؛ «المیزان» ص 382.
28) شرح دعای سحر» ص 127.
29) رجوع شود به «مصباح الهدایه» امام خمینی، ص 17؛ «شرح مقدمه قیصری» ص 692؛ «تعلیقه علی شرح فصوص الحکم» ص 15؛ «مصباح الانس» چاپ رحلی، ص 117؛ «الفتوحات المکیة» ج 2، ص 133.
30) اقبال الاعمال» ص 327.
31) اصول کافی» ج 1، ص 286.
32) اصول کافی» ج 1، ص 286.
33) ر.ک: «شرح دعای سحر116 - 122.
34) به عنوان نمونه ر.ک: «البرهان فی تفسیر القرآن» ج 4، ص 217 - 218، ح 8016 .
35) المصباح» ص 417.
36) المصباح» مرحوم کفعمی، ص 416.
37) مجموعه مصنفات شیخ اشراق» ج 2، ص 117.
38) هزار و یک نکته» نکته 479.
39) الاشارات و التنبیهات» با شرح خواجه نصیر، ج 3، ص
40) .
41) المصباح» ص 480.
42) منازل السائرین» با شرح کاشانی، ص 73.
43) مجمع البیان» ج 2، ص 696؛ «التفسیر الکبیر» ج 1، ص 115؛ «المنار» ج 1، ص 73؛ «تفسیر نمونه» ج 2، ص 263.
44) لوامع البینات» ص 94.
45) بحار الانوار» طبع بیروت، ج 90، ص 225 و ج 78، ص 371.
46) مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایةص 17.
47) علم الیقین» فیض، ج 1، ص 57.
48) تحریر تمهید القواعد» ص 152.
49) رساله الاسماء» علامه طباطبایی، ص 53؛ «هزار و یک نکته» نکته 479.
50) المصباح» کفعمی، ص 417.
51) اصول کافی» ج 1، ص 286 و در «البرهان فی تفسیر القرآن» ج 4، ص 217 می گوید حضرت نوح علیه السلام پانزده حرف آن را می دانسته است.
52) المصباح» ص 417؛ «اصول کافی» ج 1، ص 286.
53) المصباح» ص 417؛ «اصول کافی» ج 1، ص 286.
54) المصباح» ص 417؛ «اصول کافی» ج 1، ص 286.
55) المصباح» ص 417؛ «اصول کافی» ج 1، ص 286.
56) بحار الانوار» ج 14، ص 113 و ص 211.
57) بحارالانوار» ج 90، ص 226.
58) بحارالانوار» ج 90، ص 232.
59) بحارالانوار» ج 90، ص 225.
60) الروضة المختارة» ص 175.
61) اصول کافی» ج 1، ص 286.
62) بحار الانوار» ج 90، ص 226.
63) بحار الانوار» ج 90، ص 226.
64) بحارالانوار» ج 90، ص 224.
65) بحار الانوار» ج 13، ص 377 ؛ «مجمع البیان» ج 4، ص 499.
66) تفسیر نمونه» ج 7، ص 31.
67) اصول کافی» ج 1، ص 286؛ بنابراین وجهی بر کلام سید قطب در «فی ظلال القرآن» ج 5، ص 2641 که می گوید دلیلی نداریم که نام او اصف بن برخیا بوده است نمی باشد.
68) سوره نمل، آیه 40.
69) فصوص الحکم» با تعلیقات ابو العلاء عفیفی، ص 157.
70) مجمع البیان» ج 2، ص 296 و ج 7، ص 349.
71) مجمع البیان» ج 7، ص 349.
72) بحار الانوار» ج 11، ص 246.
73) بحار الانوار» ج 11، ص 227.
74) بحار الانوار» ج 27، ص 27، ح 6 و 8 .
75) البرهان فی تفسیر القران» ج 4، ص 219؛ «روح المعانی» ج 28، ص 94؛ «بحار الانوار» ج 90، ص 223؛ «حدیث عایشه» ج 90، ص 225؛ «حدیث ام سلمه» ج 90، ص 227؛ «لوامع البینات» ص 93؛ «بصائر الدرجات» ص 57؛ «رجال کشی» ص 164.
76) نگرش وحی بر خداشناسی» ص 362 و 363 به این مبحث پرداخته و می گوید قطعاً باید راهی گشوده به روی تمام مردم برای یادگیری اسم اعظم باید توجه داشته باشد.
77) این اثر با اثر قبلی رابطه خاص و عام دارند و گرچه در ضمن اثر قبلی قرار دارد اما چون در روایات زیادی به صورت مستقل و در کنار اثر قبلی ذکر شده ما نیز مستقل آن را ذکر کردیم.
78) ر.ک: «التفسیر المنیر» ج 27، ص 113؛ «المیزان» ج 8، ص 345؛ «اسماء الله تعالی و علاقتها بمخلوقاتها» شاکر عبدالجبار، ص 13؛ «بحار الانوار» ج 27، باب ان عندهم الاسم الاعظم به یظهر منهم الغرائب.
79) رسائل التوحیدیه» رسالة الاسماء، ص 51.
80) لوامع البینات» ص 102.
81) لوامع البینات» ص 102.
82) رسائل التوحیدیه» رسالة الاسماء، ص 51.
83) کلمه علیا در توقیفیت اسماء» ص 30، با اندکی تلخیص.
84) پیام قرآن» ج 4، ص 58.
.: Weblog Themes By Pichak :.