در مورد بلغم شاید شنیده باشید . در کتاب های طب سنتی و گیاهی در مورد بلغم زیاد گفته شده که مثلا فلان چیز باعث بلغم می شود و یا رافع بلغم است . در واقع بلغم یک اصطلاح طب سنتی است که شاید معادل مطابقی در طب جدید نداشته باشد و یکی از اخلاط چهارگانه هست که در بدن وجود دارد . در طب سنتی بلغم اینگونه تعبیر میشود : مایعی است که در بدن به دلیل وجود بخار هایی در بدن ایجاد میشود که باعث کسالت و خواب آلودگی و یا گرفتگی عروق و رخوت بدن باد کردن اعضای بدن کندی ذهن و تنبلی می شود و از خوردن بیش از حد و مخصوصا خوردن زیاد مایعات و غذا های با طبع سرد و ترو فعالیت کم بدنی و خواب زیاد حادث می شود . در واقع بلغم مایعی است که در معده ترشح میشود در خون ودر سراسر بدن وجود دارد والبته وجودش برای بدن لازم است زیرا حرارتی که در بدن ایجاد می کند باعث تحرک فعلی عضلات میشود ولی مانند هر چیز دیگری اگر زیاد شود مشکلاتی که عرض کردیم را باعث میشود ودر غیر موارد فوق در طب جدید هم بیماری ام اس که ازخطرناکترین بیماری ها واز بلاهای عصر جدید است را ناشی از رسوب همین بلغم میدانند که واضح است چرا چنین است زیرا اشاره کردیم که یکی از عوامل بلغم عدم تحرک کافی و همچنین زیاد خوردن است که شغل اصلی اکثر مردم دنیا فعلا همین است . اگر در سر خود سنگینی احساس می کنید و یا بدون دلیل خواب شما زیاد است و به حدی می خوابید که از خستگی ناشی از خواب زیاد بر می خیزید و احساس کندی و بی حالی دارید احتمالا طبع شما بلغمی است . برای درمان بلغم روشهای مختلفی وجود دارد که از آن جمله می توان تعرق و جنبشی بدنی و درونی و کم خوردن و مخصوصا کم آب خوردن و خوردن غذاهای با طبع سرد و خشک واستحمام واستفاده از گیاهانی چون خورنجان شکر هندی دارچین هل بادیان خطایی و عشبه مغربی و...را نام برد . در منابع اسلامی در رابطه با بلغم روایاتی وجود دارد مانند روایتی که از نبی مکرم اسلام به ما رسیده است که ایشان فرمودند که مسواک زدن باعث از بین رفتن بلغم میشود . بلغم در صورت درمان از طریق مدفوع از بدن دفع میشود .در زیر داستانی از درمان بلغم به عنوان تفنن ذکر خواهد شد
منصور بن نوح که والی خراسان بود را وجع (درد )مفاصلی روی داد به نحوی که جمله اطباء از معالجه آن عاجز ماندند و بر قصور خود از علاج معترف گشتند. رای دولتمردان بر این افتاد که با محمد زکریای رازی که در ری بود و حاذق ترین طبیب زمان خویش بود مشورت نمایند و او را بر بالین منصور حاضر کنند . هنگامی که به نزد محمد زکریا آمدند وی استنکاف کرد و از همراهی آنها خود داری نمود به ناچار مامورین دست و پای زکریا را بستند و به خراسان بردند . زکریا گر چه مرض منصور را بلغم تشخیص داده بود ولی هر چه از تدابیر و نسخ دارویی میدانست انجام داد ولی افاقه نکرد تا اینکه روزی به پادشاه گفت من هر چه از معالجات جسمانی بلد بودم انجام دادم و فقط یک راه مانده و اگر آن هم افاقه نکند کاری از دست من برنیاید .پس پادشاه را به حمام گرم برد و گفت که هیچ کس داخل نشود و به همراه خود کاردی برد و هنگامی که با پادشاه در حمام تنها شد کارد را بیرون آورد و گفت ای فلان فلان تو مرا به زور و دست و پای بسته به اینجا آورده ای و حرمتم ننهاده ای اکنون به سبب کاری که کردی از تو انتقام خواهم ستاند . پادشاه که چنین دید از جا پرید و برای فرار تقلا کرد و به سبب ترس و گرمای حمام عرق زیادی بر وی نشست و جنبش درونی در وی ایجاد شد . محمد زکریا چون چنین دید به سرعت از حمام برون شد و نسخه ای به دست ملازمان شاه داد که به آن عمل کنند و خود سوار بر مرکبی تیز رو به سرعت از خراسان گریخت . ملازمان آن نسخه را بر روی شاه انجام دادند و حال وی خوب شد چه اینکه مواد بلغمی که عامل بیماری شاه بود به واسطه جنبش درونی و تعرق و گرمای حمام تحلیل یافته بود . پس از آن هر چه منصور محمد زکریا را طلب نمود ملاقات ننمود و استعذار آورد که گر چه آن کار به خاطر مداوای شاه بوده ولی شاید به هنگام ملاقات چون پادشاه آن صحنه را یاد آورد بر وی گران آید و از سلاطین به هیچ حال ایمن نتوان بود.
در مکتب عقلیون چند مطلب مطرح است که هر یک از اینها را باید ببینیم با نظر اسلام انطباق دارد یا نه. اولین بحث عقلی عقلیون، مسئله اعتبار و اصالت معرفت عقلی است. یعنی چه؟ یعنی عقل انسان قادر است حقایق این عالم را کشف کند و " معرفت عقلی " معرفتی اصیل و قابل اعتماد و استناد است و بی اعتبار نیست. خیلی از مکتبها چنین اعتباری را برای عقل، قائل نیستند. حال ببینیم آیا ما از مدارک اسلامی اینقدر می توانیم برای عقل اعتبار و حیثیت قائل باشیم که لااقل معرفت عقلی قابل اعتماد است؟ اتفاقاً یک حمایت فوق العاده ای از عقل را در متون اسلام می بینیم و در هیچ دینی از ادیان دنیا به اندازه اسلام از عقل یعنی از حجیت عقل و از سندیت و اعتبار عقل حمایت نشده است. شما اسلام را با مسیحیت مقایسه کنید. مسیحیت در قلمرو ایمان، برای عقل، حق مداخله قائل نیست. می گوید آنجائی که انسان باید به چیزی ایمان بیاورد، حق ندارد فکر کند، فکر مال عقل است و عقل در این نوع مسائل حق مداخله ندارد. آنچه را که باید به آن ایمان داشت، نباید درباره آن فکر کرد و نباید اجازه فکر کردن و چون و چرا کردن به عقل داد. وظیفه یک مؤمن، مخصوصاً وظیفه یک کشیش و حافظان ایمان مردم این است که جلوی هجوم فکر و استدلال و عقل را به حوزه ایمان بگیرند. اصلاً تعلیمات مسیحی بر همین اساس است.
در اسلام، قضیه درست برعکس است. در اصول دین اسلام، جز عقل هیچ چیز دیگری حق مداخله ندارد، یعنی اگر از شما بپرسند که یکی از اصول دین شما چیست، می گوئید " توحید "؛ وجود خدای یگانه، اگر دوباره بپرسند به چه دلیل به خدا ایمان آورده اید (شما باید دلیل عقلی بیاورید)، اسلام جز از راه عقل از شما قبول نمی کند. اگر بگوئید من خودم قبول دارم که خدا یگانه است، دلیلی هم ندارم، تو چه کار داری؟ " خذ الغایات و اترک المبادی " تو نتیجه را بگیر، به مقدمه چه کار داری؟ من از قول مادر بزرگم یقین پیدا کرده ام، بالاخره به یک حقیقتی یقین پیدا کرده ام، ولو از قول مادربزرگم باشد، ولو خواب دیده باشم! اسلام می گوید نه، ولو به وجود خدای یگانه اعتقاد داشته باشی ولی آن اعتقادی که ریشه اش خواب دیدن است، ریشه اش تقلید از پدر و مادر یا تأثیر محیط است، مورد قبول نیست. جز تحقیقی که عقل تو با دلیل و برهان مطلب را دریافت کرده باشد، هیچ چیز دیگر را ما قبول نداریم.
اصول ایمان مسیحیت، منطقه ای ممنوع برای ورود عقل است و وظیفه یک مؤمن (مسیحی) حفظ این منطقه از هجوم قوای عقلی و فکری است، ولی (اصول) ایمان در اسلام، منطقه ای است که در قرق عقل است و غیر از عقل هیچ قدرت دیگری حق مداخله در این منطقه را ندارد. در اسلام و در متون اسلامی سخنانی فوق العاده بلند و عجیب درباره عقل گفته شده است. اولاً خود قرآن دائماً دم از تعقل می زند. گذشته، از این، در اخبار و احادیث ما آنقدر برای عقل، اصالت و اهمیت قائل شده اند که وقتی شما کتابهای حدیث را باز کنید اولین بابی که می بینید، " کتاب العقل " است. مثلاً اگر سراغ " اصول کافی " بروید اصول کافی تمام ابواب حدیثی ما را دارد اولین بابی که با باز کردن این کتاب می بینید، کتاب العقل است. در این " کتاب العقل "، احادیث شیعه از اول تا به آخر به حمایت از عقل برخاسته است.
موسی بن جعفر سلام الله علیه تعبیری فوق العاده عجیب دارد، می فرماید: خدا دو حجت دارد، دو پیغمبر دارد: یک پیغمبر درونی که عقل انسان است و یک پیغمبر بیرونی که همان پیغمبرانی هستند که انسانند و مردم را دعوت کرده اند. خدا دارای دو حجت است و این دو حجت مکمل یکدیگر هستند، یعنی اگر عقل باشد و انبیاء نباشند، بشر به تنهایی راه سعادت خود را نمی تواند طی کند و اگر انبیاء باشند و عقل نباشد، باز انسان راه سعادت خود را (نمی پیماید). " عقل " و " نبی " هر دو با یکدیگر یک کار را انجام می دهند. دیگر از این بالاتر در حمایت عقل نمی شود گفت. تعبیراتی از این قبیل که شاید خیلی شنیده باشید، زیاد داریم: " خواب عاقل از عبادت جاهل بالاتر است "، " خوردن عاقل از روزه گرفتن جاهل بالاتر است "، " سکوت و سکون عاقل از حرکت کردن جاهل بالاتر است " و " خدا هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد، مگر آنکه اول عقل آن پیغمبر را به حد کمال رساند، به طوری که عقل او از عقل همه امتش کاملتر بود ". ما حضرت رسول (ص) را " عقل کل " می نامیم. این با ذوق مسیحیت هرگز جور درنمی آید، چون اصلاً (در مسیحیت) عقل با دین دو حساب جداگانه دارند ولی ما پیغمبر را " عقل کل " می نامیم و می دانیم. بنابراین، مسئله اصالت عقل در شناخت و حجیت آن، به این معنا که عقل می تواند به معرفت راستین دست یابد قطعاً مورد تأیید اسلام است.
اختلاف نظر اشعری و غیر اشعری در این نیست که آیا باید در مسائل الهی از منابع کتاب و سنت استفاده کرد یا نه؟ بلکه در شکل استفاده است. از نظر اشعریان استفاده باید به شکل تعبد باشد و بس. یعنی ما از آن جهت خداوند را به وحدت و علم و قدرت و سایر اسماء حسنی توصیف می کنیم که در شرع وارد شده است، وگرنه ما نمی دانیم و نمی توانیم بدانیم که خداوند موصوف به این اوصاف هست یا نه؟ زیرا اصول و مبادی اینها در اختیار ما نیست، پس ما باید بپذیریم که خدا چنین است، ولی نمی توانیم بدانیم و بفهمیم که خدا چنین است.
نقش نصوص دینی در این زمینه اینست که ما بدانیم از نظر دین چگونه باید فکر کنیم تا همانگونه فکر کنیم و چگونه باید معتقد باشیم تا همانگونه معتقد باشیم. ولی طبق نظر مخالفان آنها این مطالب مانند هر مطلب عقلی و استدلالی دیگر قابل فهم است. یعنی اصول و مبادی در کار است که اگر بشر درست به آن اصول و مبادی واقف گردد می تواند آنها را فهم کند. نقش نصوص شرعی اینست که الهام بخش عقول و افکار و محرک اندیشه ها است، اصول و مبادی لازم و قابل درک را در اختیار می گذارد. اساساً در مورد مسائل فکری تعبد معنی ندارد.
اینکه انسان طبق دستور و به اصطلاح: " فرمایشی " بخواهد فکر و قضاوت کند و نتیجه بگیرد مثل اینست که در یک امر دیدنی بخواهد فرمایشی ببیند. از طرف بپرسد این شی ء را چگونه ببینیم؟ بزرگ یا کوچک؟ سفید یا سیاه یا آبی؟ زیبا یا زشت؟ تعبدی فکر کردن جز فکر نکردن و بدون فکر پذیرفتن معنی دیگر ندارد.
خلاصه اینکه سخن در این نیست که آیا بشر قادر است پا از تعلیمات اولیاء وحی فراتر بگذارد یا نه؟ معاذ الله فراتری وجود ندارد، آنچه بوسیله وحی و خاندان وحی رسیده است آخرین حد صعود و کمال معارف الهی است، سخن در استعداد عقل و اندیشه بشری است که می تواند با ارائه اصول و مبادی این مسائل، سیر علمی و عقلی بکند یا نه؟
علاوه بر حواس، انسان نیاز به یک امر و یا امور دیگری دارد. انسان برای شناختن، به نوعی تجزیه و تحلیل و گاهی به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد. تجزیه و تحلیل، کار عقل است. تجزیه و تحلیل های عقلی، دسته بندی کردن اشیاء در مقوله های مختلف است. این کار به اصطلاح با تجزیه صورت می گیرد. و همچنین است ترکیب کردن به شکل خاصی، که منطق عهده دار کارهای تحلیلی و کارهای ترکیبی است و خود این داستانهایی دارد. مثلاً اگر ما فی الجمله با مسائل علمی آشنایی داشته باشیم، به ما اینطور می گویند که فلان چیز از مقوله کمیت است، فلان چیز از مقوله کیفیت است، در این جا تغییر کمی تبدیل به تغییر کیفی شده است و از این نوع حرفها.
این کمیت و کیفیت و امثال اینها یعنی چه؟ ما اشیا را در مقوله های مختلف دسته بندی کرده ایم؛ مثلاً فاصله ها را بر حسب متر، وزنها را بر حسب کیلوگرم و مساحتها را بر حسب مترمربع تعیین می کنیم و اینها را کمیت می گوییم. صدها هزار اشیاء را داخل در مقوله کمیت می کنیم. همچنین صدها هزار اشیا دیگر را در مقوله کیفیت دسته بندی می کنیم. صدها هزار اشیا دیگر را در مقوله اضافه (یا مقوله نسبتها) داخل می کنیم و می گوییم نه کمیت است و نه کیفیت. صدها هزار شیء دیگر را می گوییم نه کمیت است و نه کیفیت و نه اضافه، جوهر و عرض است و یا به تعبیر غلط بعضی افراد، ذات است.
اینها دسته بندیهاست. انسان تا اشیاء را دسته بندی نکند نمی تواند آنها را بشناسد. هیچ مکتبی نیست که قائل به مقولات اشیاء و قائل به دسته بندی کردن اشیاء برای شناسایی نباشد. البته گاهی درباره تعداد مقوله ها اختلاف نظر است، یکی می گوید ده تا است، دیگری می گوید پنج تا است، ارسطو برای خودش مقولاتی دارد، شیخ اشراق برای خودش مقولاتی دارد، کانت برای خودش مقولاتی دارد، هگل همینطور، و دیگران. ولی آنچه مسلم است این است که مقولات برای شناخت یک امر ضروری است. اگر اشیاء مقوله مقوله نشوند، برای ما قابل شناخت نیستند. این مقوله مقوله شدن یک کار عقلانی و فکری و یک تجزیه و تحلیل عقلی است. اشیاء را به صورت جزئی احساس می کنیم بعد به آنها تعمیم و کلیت می دهیم. تعمیم یک عمل عقلی است، کار عقل است، کار حس نیست.
یکی از کارهای فوق العاده ذهن انسان عمل تجرید است. تجرید یعنی چه؟ تجرید غیر از تجزیه است. تجرید می کنیم یعنی ذهن ما دو امری را که در عالم عین یکی هستند، هرگز جدا نمی شوند و امکان جدا شدن ندارند، از یکدیگر جدا می کند، تجرید و مجرد می کند. مثلاً شما هرگز عدد مجرد در خارج ندارید. شما در عالم عین یک پنج تا ندارید که فقط پنج تا باشد، نه پنج تا گردو باشد، نه پنج تا درخت باشد و نه پنج تا چیز دیگر باشد. نمی شود در عالم عین " پنج " تا وجود داشته باشد بدون اینکه " پنج چیز " باشد. اگر " پنج " تا وجود داشته باشد بدون اینکه " پنج چیز " باشد، اگر پنج تائی (در خارج) باشد، اشیائی هستند که پنج تا هستند، مثلاً انگشتی وجود دارد که می گوییم پنج تا انگشت. ولی ذهن در عالم خودش، در عالم حساب و اعداد، آنجا که می گوید 25 = 5×5 هیچ ضرورتی ندارد که اول گردو را در نظر بگیرد بعد بگوید پنج تا پنج گردو (تازه مضروب فیه را گردو گرفته ولی باز مضروب را مجرد گرفته است) مساوی است با بیست و پنج گردو، می گوید پنج پنج تا می شود بیست و پنج تا. یعنی ذهن تجرید می کند و چون تجرید می کند قادر بر تفکر و قادر بر شناسایی است. اگر ذهن قدرت تجرید نمی داشت نمی توانست تفکر کند.
این است که برای شناسائی، ابزار حس شرط لازم است، ولی شرط کافی نیست. یک نیرو و قوه دیگری هم هست. اسم آن قوه را هر چه می خواهید بگذارید: قوه فکر، قوه تفکر، قوه اندیشه، قوه عاقله، آن قوه ای که تجرید می کند، آن قوه ای که تعمیم می دهد، آن قوه ای که تجزیه و ترکیب می کند، آن قوه ای که حتی کلیات را تجزیه و ترکیب می کند؛ ما به آن، قوه عاقله می گوئیم. شما می خواهی اسم دیگری روی آن بگذاری، بگذار (گفت من آش را می پزم، تو اسمش را هر چه می خواهی بگذار). بنابراین حس یکی از ابزارهاست، آن قوه دیگری که اسمش عقل، اندیشه، فکر، فاکره یا هر نام دیگری است، ابزار دیگری است، این هر دو برای شناختن ضرورت دارد و ما از اینها بی نیاز نیستیم.
![]() |
|||
|
ترکیب انسان از روح و بدن
کسانیکه به معارف اسلامى تا اندازه اى آشنائى دارند میدانند که در خلال بیانات کتاب و سنت سخن روح و جسم یا نفس و بدن بسیار به میان می آید و یا اینکه تصور جسم و بدن که به کمک حس درک میشود تا اندازه اى آسان است و تصور روح و نفس خالى از ابهام و پیچیدگى نیست.
اهل بحث از متکلمین و فلاسفه شیعه و سنى در حقیقت روح نظریات مختلفى دارند ولى تا اندازه اى مسلم است که روح و بدن در نظر اسلام دو واقعیت مخالف همدیگر میباشند. بدن بواسطه مرگ، خواص حیات را از دست میدهد و تدریجاً متلاشى میشود ولى روح نه اینگونه است بلکه حیات بالاصالة از آن روح است و تا روح به بدن متعلق است بدن نیز از وى کسب حیات میکند و هنگامیکه روح از بدن مفارقت نمود و علقه خود را برید (مرگ) بدن از کار می افتد و روح همچنان به حیات خود ادامه میدهد.
آنچه با تدبر در آیات قرآن کریم و بیانات ائمه اهل بیت (ع) بدست می آید اینست که روح انسانى پدیده ایست غیر عادى که با پدیده بدن یک نوع همبستگى و یگانگى دارد. خداى متعال در کتاب خود میفرماید «لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین* ثم جعلناه نطفة فى قرار مکین* ثم خلقنا النطفة علقة و خلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشأناه خلقا آخر» (سوره مؤمنون آیه 12-14)؛ «تحقیقاً ما انسان را از خلاصه که از گل گرفته شده بود آفریدیم، سپس او را نطفه اى قرار دادیم در جایگاه آرامى سپس نطفه را خونى بسته کردیم پس خون بسته را گوشتى جویده شده کردیم سپس گوشت جویده شده را استخوانهائى کردیم پس استخوانها را گوشت پوشانیدیم پس از آن او را آفریده دیگرى بی سابقه قرار دادیم».
از سیاق آیات روشن است که صدر آیات، آفرینش تدریجى مادى را وصف میکند و در ذیل که به پیدایش روح یا شعور و اراده اشاره میکند آفرینش دیگرى را بیان میکند که با نوع آفرینش قبلى مغایر است.
و در جاى دیگر در پاسخ استبعاد منکرین معاد به این مضمون که انسان پس از مرگ و متلاشى شدن بدن و گم شدن او در میان اجزاء زمین چگونه آفرینش تازه اى پیدا کرده انسان نخستین میشود، میفرماید (بگو فرشته مرگ شما را از ابدانتان میگیرد پس از آن بسوى خداى خودتان برمیگردید یعنى آنچه پس از مرگ متلاشى گشته و در میان اجزاء زمین گم میشود بدنهاى شما است ولى خودتان (ارواح) بدست فرشته مرگ از بدنهایتان گرفته شده اید و پیش ما محفوظید؛ سوره سجده آیه 11).
گذشته از اینگونه آیات قرآن کریم با بیانى جامع مطلق روح را غیر مادى معرفى میکند چنانکه میفرماید «از تو حقیقت روح را میپرسند بگو روح از سنخ امر خداى من است» (سوره اسرى آیه 85).
و در جاى دیگر در معرفى امر خود میگوید «امر خدا وقتى که چیزى را خواست این است و بس که بفرماید بشو آن چیز بی توقف میشود و ملکوت هر شئى همین است» (سوره یس آیه 83).
و مقتضاى این آیات آنستکه فرمان خدا در آفرینش اشیاء تدریجى نیست و در تحت تسخیر زمان و مکان نمیباشد پس روح که حقیقتى جز فرمان خداوند ندارد مادى نیست. و در وجود خود خاصیت مادیت را که تدریج و زمان و مکان است ندارد.
بحث در حقیقت روح از نظر دیگر
کنجکاوى عقلى نیز نظریه قرآن کریم را درباره روح تأ یید میکند. هر یک از ما افراد انسان از خود حقیقتى را درک مینماید که از آن «من» تعبیر میکند و این درک پیوسته در انسان موجود است حتى گاهى سر و دست و پا و سایر اعضاء حتى همه بدن خود را فراموش میکند ولى تا خود هست خود «من» از درک او بیرون نمیرود این (مشهود) چنانکه مشهود است قابل انقسام و تجزى نیست و با اینکه بدن انسان پیوسته در تغییر و تبدیل است و امکنه مختلف براى خود اتخاذ میکند و زمانهاى گوناگون بر وى میگذرد حقیقت نامبرده «من» ثابت است و در واقعیت خود تغییر و تبدیل نمیپذیرد و روشن است که اگر مادى بود خواص مادیت را انقسام و تغییر زمان و مکان میباشد میپذیرفت.
آری بدن همه این خواص را می پذیرد و بواسطه ارتباط و تعلق روحی این خواص به روح نیز نسبت داده ولى با کمترین توجهى براى انسان آفتابى میشود که ایندم و آندم و اینجا و آنجا و این شکل و آن شکل و این سوى و آن سوى همه از خواص بدن میباشد و روح از این خواص منزه است و هر یک از این پیرایه ها از راه بدن به وى میرسد.
نظیر این بیان در خاصه درک و شعور علم که از خواص روح است جارى میباشد و بدیهى است اگر علم خاصه مادى بود به تبع ماده انقسام و تجزى و زمان و مکان را میپذیرفت.
البته این بحث عقلى دامنه دراز و پرسشها و پاسخهاى بسیارى به دنبال خود دارد که از گنجایش این کتاب بیرون است و این مقدار از آن بحث در اینجا بعنوان اشاره گذاشته شد و براى استقصاء بحث به کتب فلسفى اسلامى باید مراجعه نمود.
توسط حمید49
بیماریهای عفونی خلط صفرا را در بدن افزایش میدهند
یک محقق طب سنتی و اسلامی گفت: بدن انسان دارای 4 خلط خون، بلغم، صفرا و سودا است و بیماریهای عفونی خلط صفرا را در بدن بالا میبرند و باعث تب میشوند.
سید علی ابوالحبیب در گفتوگو با فارس اظهار داشت: بدن انسان دارای 4 خلط خون، بلغم، صفرا و سودا است. خلط مادهای مرطوب و روان است که در مرحله اول هضم غذا به وجود میآید و در رگها جریان پیدا میکند.
به گفته وی این خلط میتواند در درون رگها خارج از عروق و در فضاهای میان بافتی یا در داخل ریهها قرار گیرد و همه اخلاط چهارگانه مانند صفرا و سودا با وجود خشکی مزاج در خون مرطوب و روان هستند.
وی گفت: خلط خون، معادل خون قرمز خوشرنگی است که زیادی آن در بدن ماهیچه میسازد همچنین بلغم معادل یک ماده غلیظ و لذیذی است که در خون یا سایر نقاط بدن یافت میشود که زیادی آن بافت شل و آبکی ایجاد میکند که پرولاکتین، پروژسترون و تریگلیسیرین از نمونههایی از خلط بلغم در خون افراد است.
این محقق طب اسلامی اضافه کرد: صفرا معادل ماده زرد رنگی است که کلسترول نوعی از خلط صفرا است که زیادی آن موجب افزایش چربی خون و هورمون های بدن میشود و بافت هیبری بدن را تکتیر پیدا میکند.بیلیروبین، کلسترول، تستسترون و استروژن نمونههای از خلط صفرا در خون افراد است.
ابوالحبیب بیان داشت: سودا معادل رسوب خون یا املاح معدنی مانند کلسیم است که بافتهای سفت بدن مانند استخوان، ناخن و مو را میسازد. معمولاً بیشتر از همه اخلاط سودای خون حاصل از متابولیسم یا سوخت و ساز صفرای بدن افراد است.
وی اضافه کرد: علت اینکه در بدن برخی افراد عفونتهای ویروسی و میکروبی یا سدیم خون بالاتر میرود آن است که اکثر بیماریهای عفونی خلط صفرا و حرارت بدن را بالا میبرد و در مراحل اولیه انسان را دچار تب و برخی از بیماریها مانند آبله، سرخچه و سرخک میکند.
ابوالحبی اضافه کرد: زیادی حرارت بحرانی که تولید شده است باعث میشود صفرا بسوزد و به جای آن سودا جایگزین شود به همین دلیل سدیم خون نشانه افزایش سودا یا پیدایش عفونت در بدن است افزایش پیدا میکند.
حمید49
ازدیاد خلط سودا در درازمدت موجب سرطان میشود
یک محقق طب اسلامی گفت: سرطان از دیدگاه ابوعلیسینا ناشی از غلبه خلط سودا در بدن است و هر غذایی که غلبه خلط سودا را در بدن افزایش دهد، میتواند موجب بروز سرطان شود.
سید محمدابراهیم ابراهیمی اظهار داشت: سرطان از دیدگاه ابوعلیسینا ناشی از غلبه خلط سودا در بدن است و هر غذایی که غلبه خلط سودا را در بدن افزایش دهد میتواند موجب بروز سرطان شود.
وی گفت: غذاهایی که با مواد شیمیایی و افزودنیها تهیه میشود همچنین کودهای شیمیایی که به گیاهان میزنند، موجب افزایش سودای خون میشود همچنین مصرف گوشت گاو، سوسیس و کالباس موجب غلبه سودا در خون میشود.
این محقق طب اسلامی ادامه داد: استرس و اضطراب از عوامل افزایش سودا در خون هستند که به بروز سرطان کمک میکنند البته مصرف غذاهای مانده و شور میتواند در درازمدت موجب بروز سرطان شود.
ابراهیمی بیان داشت: مصرف غذا در ظروف آلومینیومی میتواند در بروز سرطان موثر باشد همچنین چینی و پیرکس از ظروفی هستند که نه ضرر دارند و نه منفعتی به بدن میرسانند. امروزه طب جدید نیز به این موضوع اعتقاد دارد که استفاده از ماکروفر در ایجاد سرطان نقش دارد.
خلط سودا دارای رنگی تیره است و افزایش خلط سودای خون موجب تیره شدن چهره شود همچنین افزایش خلط سودای خون میتواند موجب سیاهی زیر چشمها شود.
ازدیاد خلط سودا در خون موجب بروز ناراحتیهای روحی و روانی میشود و در دراز مدت میتواند موجب وسواس فکری و عملی شود همچنین مصرف بیش از حد موادغذایی مانند بادمجان، سوسیس، کالباس و گوشت گاو و گوساله در افزایش سودای خون موثر است.
نوشته شده توسط حمید49
تاثیرات تراکم یا کمبود کلسیم در بدن
اگر قرار باشد بدن ما به خوبی فعالیت کرده و اندامی متناسب داشته باشیم، به انواع مختلفی از ویتامینها و مواد باید مواظب باشیم که میزان آنها در حد تعادل باشد، به طوری که نه خیلی زیاد و نه خیلی کم. اگر میزان مصرف این مواد از کنترل خارج شود، به طور طبیعی مشکلات و ناراحتی هایی نیز بروز میکند.کلسیم برای رشد استخوانها و دندانهای سالم ضروری است و به همین دلیل، 99 درصد کلسیم بدن ما، در این نواحی یافت میشود.کمبود کلسیم باعث پوکی و در نتیجه باریک شدن استخوانها شده و احتمالا به آسانی میشکنند.کلسیم، همچنین برای انقباض ماهیچهها و تنظیم ضربان ضروری است و در فر آیند انعقاد خون نیز نقش دارد.برای کمک به جذب کلسیم در بدن، به ویتامین (دی) نیاز داریم، این ویتامین از طریق نور خورشید و در زیر پوست تشکیل میشود و همچنین در غذاهایی مانند روغنکبد ماهی، ماهی ماکرل، کنسرو ماهی آزاد، تخم مرغ و شیر یافت میشود.برای داشتن بدنی سالم، یکی از ضروریترین مواد، کلسیم است.مواد غذایی زیر منبع خوبی از کلسیم هستند.- 1 فرآوردههای لبنی- 2 پنیر- 3 ماست- 4 شیر (پر چرب و کم چرب)- 5 کنسرو ماهی- 6 سبزیجات پر بر- 7 نان و غلات غنی شدهکنترل کلسیمچهار غدد پاراتیروئید که بزرگی آنها به اندازه نخود است، مسوول تنظیم میزان کلسیم بدن هستند. این غدد کوچک که در بافتهای غده هستند. این غدد کوچک که دریافتهای غده تیروئید قرار دارند، نوسانات میزان کلسیم خون را مشخص میکنند.وقتی میزان کلسیم پایین میآید، غدد پاراتیروئید هورمون پاراتیروئید (PTH) ترشح میکنند و در نتیجه، از استخوانها کلسیم رها میگردد و کلسیم بیشتری از طریقکلیهها باز جذب و مقدار بیشتری نیز از طریق کلیهها باز جذب و مقدار بیشتری نیز از طریق غذا در رودهها جذب میگردد. ارگ میزان کلسیم بیش از حد زیاد شود ترشح PTH کاهش یافته و دوباره میزان کلسیم حالت طبیعی مییابد.- کمبود شدید کلسیم (hypocalcaeamla) گاهی اوقات این تعادل بر هم خورده و میزان کلسیم به شدت کاهش مییابد، این مساله ممکن است به علت افت مزمن کلیه، پانکراس یا عدم است به علت افت مزمن کلیه، پانکراس یا عدم ترشح هورمون پاراتیروئید توسط غدد پاراتیروئید باشد.این وضعیت که (هیپوپارا تیروئیدیسم) نامیده میشود، اغلب پس از آسیب دیدن غدد پاراتیروئید در اثر جراحی غده تیروئید روی میدهد.کمبود کلسیم در خون ممکن است باعث کزاز، گرفتگی ماهیچهها، دستها، پاها و برخی اوقات، گلو و همچنین افسردگی و گزگز کردن دستها، پاها و اطراف دهان شود.وقتی میزان کلسیم شدیدا پایین آید، اغلب به قرصهای کلسیم و ویتامین (دی) نیاز است.- تراکم کلسیم (ncalcaemia hypear) از سوی دیگر، گاهی اوقات، کلسیم بسیار زیادی وارد خون میشود.اغلب اوقات این مساله در نتیجه سرطانی است که به استخوانها رسیده است، هر چند تولید بسیار زیاد هورمون پاراتیروئید و یا وجود تومور، در یک یا چند غده پاراتیروئید میتواند عامل این مساله باشد.تولید بسیار زیاد هورمون پاراتیروئید ممکن است برای جبران عدم کارایی دیگر مکانیسمهای متعادل عدم کارایی دیگر مکانیسمهای متعادل کننده میزان کلسیم باشد، بهطور مثال، وقتی که کلیهها به درستی کار نمیکنند و یا وقتی ویتامین (دی) بدن کم است.تراکم کلسیم در خون ممکن است باعث دردهای شکمی، حالت تهوع و استفراغ، از دست دادن اشتها، یبوست، تشنگی شدید و یا تعریق شدید، خستگی، ضعف و کاهش وزن شود و همچنین ممکن است باعث ناراحتیهای جدیتری مانند افسردگی، از دست رفتن آب بدن، شکستگی استخوانها، سنگ کلیه و حمله قلبی شود.معالجات، بستگی به این دارد که میزان کلسیم تا چه حد بالا است، چه علائمی بروز نموده و عامل نهفته بیماری چیست.گاهی اوقات به هیچ درمانی نیاز نیست در حالی که در دیگر مواقع، برای کاهش میزان کلسیم از داروهای داخل وریدی (رگ) استفاده میشود.اگر غدد پاراتیروئید عامل بیماری باشند، ممکن است به عمل جراحی برای خارج نمودن آنها نیاز باشد.کمک والدین به تشخیص سرطان کودکانمحققان میگویند: متخصصان بهداشت برای تشخیص سرطان عمومی کودکان، باید با دقت به سخنان والدین گوش فرا دهند.تحقیقات نشان میدهند که برخی از پزشکان عمومی توجه چندان به آنچه والدین میگویند، نمیکنند؛ در صورتی که والدین اطلاعات ارزشمندی دارند که میتواند تشخیص بیماری را سرعت بخشد.در مصاحبه با 20 نفر از والدین که کودک سرطانی دارند معلوم شد که اولین علائم سرطان در کودکان غالب مبهم و عمومی است؛ مانند خستگی، زود خشمی و درد معده والدین اغلب این علائم را نتیجه یک بیماری خفیف دانسته و سعی نمودهاند تا آن را در خانه و بدون مراجعه به پزشک کنترل کنند. بسیاری از والدین فقط وقتی در شناخت علائم دچار سر در گمی میشوند و یا وقتی علائم جدید و شدیدتری بروز میکند، از پزشکان کمک میگیرند.برخی از والدین اعلام کردند که به سختی توانستند دکتر را قانع کنند که فرزندشان مشکلی دارد و برخی نیز گفتند که مدتها معطل ماندهاند تا از یک متخصص وقت ملاقات بگیرند.پزشکان عمومی در اولین مشاوره غالبا علائم ابتدایی را مربوط به یک بیماری خفیف میدانند؛ درست همان طور که والدین تصور میکنند.محققان خاطر نشان میسازند عاقلانه نیست که چنین علائمی را به بیماری خفیفی نسبت میدهیم، زیرا بسیاری از علائم اولیه سرطان به واقع از دیگر بیماریهای رایج دوران قابل تشخیص نیستآنها همچنین تاکید میکنند پزشکان متخصص، سرطان هایی مثل لوکیمی را نسبتا سریع تشخیص میدهند.دکتر (مری دیکسون وودز) گفت: (بسیاری از علائم اولیه سرطان کودکان مانند علائم رایج بیماریهای خفیف است و در مراحل اولیه) تشخیص آنها بسیار مشکل است))وقتی علائم بیماری شدت مییابند، همکار والدین و پزشکان در تشخیص بیماری اهمیت بسیار دارد.
.: Weblog Themes By Pichak :.