السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
مولا امیرالمومنین علی (ع) به مالک فرمودند :
ای مالک ، اگر دیدی کسی در آخر
شب مشغول گناه است
روز بعد به او به چشم گناهکار
نگاه نکن
شاید اول صبح توبه کرده باشد
لا اله الا الله
محمّدا رسول الله
علیا" ولی الله
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
اللهم عجل لولیک الفرج
عذاب آسمانی بر دشمن غدیر
واقعهی عجیبی که به عنوان یک معجزه، امضای الهی را بر خط پایان غدیر ثبت کرد جریان «حارث فهری»[1] بود که در آخرین ساعات روز سوم، بهمراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمدند و او از طرف بقیه گفت:
ای محمد سه سؤال از تو دارم: شهادت به یگانگی خداوند و پیامبری خود را از جانب پروردگارت آورده ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده ای یا از پیش خود گفتی؟ آیا این علیبنابیطالب که گفتی: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ…» از جانب پروردگار گفتی یا از پیش خود گفتی؟
حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:
خداوند به من وحی کرده است، و واسطه ی بین من و خدا جبرئیل است، و من اعلان کنندهی پیام خدا هستم و بدون اجازهی پروردگارم خبری را اعلان نمیکنم.
حارث گفت:
«خدایا، اگر آنچه محمد میگوید حق و از جانب توست سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکی بر ما بفرست». و به روایتی: «خدایا، اگر محمد در آنچه می گوید صادق و راستگو است شعلهای از آتش بر ما بفرست»!!
همینکه سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگی از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گردید و همانجا او را هلاک کرد.
در روایت دیگر: ابر غلیظی ظاهر شد و رعد و برقی به وجود آمد و صاعقه ای رخ داد و آتشی فرود آمد و همه ی آن دوازده نفر را سوزانید.
بعد از این ماجرا، آیه نازل شد: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ…»، یعنی «درخواست کننده ای عذاب واقع شدنی را درخواست کرد که کسی نتواند آن را دفع کند».
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟
گفتند: آری.
با این معجزه، باز هم بر همگان مسلم شد که «غدیر» از منبع وحی سرچشمه گرفته و یک فرمان الهی است.
پینوشت:
بحارالانوار: ج 37 ص 136 و 162 و 167? عوالم: ج 3:15 ص 56 و 57 و 129 و 144? الغدیر: ج 1 ص 193?
برگرفته از کتاب: 14 قرن با غدیر
با تبریک پیشاپیش عید بزرگ شیعیان خدمت تمام مردم عزیز ایران زمین ، مجموعه ایی از اس ام اس های تبریک عید غدیر خم را برایتان گردآوری نموده ایم.
غدیر خم نام مکانی بین مکه و مدینه می باشد که پیامبر اسلام در حجةالوداع ، علی را «ولی» پس از خود اعلام کرد . و ما شیعیان این روز را همه سال به فال نیک میپنداریم و جشن میگیریم . در همین راستا برای شما مجموعه ای از اس ام اس هایی برای تبریک عید غدیر در اینجا آماده کرده ایم . طنین دانلود پیشاپیش این روز خجسته را به شما بازدید کنندگان محترم تبریک و تهنیت عرض مینماییم .
عید کمال دین . سالروز اتمام نعمت و هنگامه اعلان وصایت و ولایت
امیر المومنین علیه السلام
بر شیعیان و پیروان ولایت خجسته باد
.
.
.
خورشید چراغکی ز رخسار علیست / مه نقطه کوچکی ز پرگار علیست
هرکس که فرستد به محمد صلوات / همسایه دیوار به دیوار علیست
عید غدیر مبارک
.
.
.
روز عید غدیر خم از شریف ترین اعیاد امت من است . . .
پیامبر اکرم(ص)
.
.
.
نازد به خودش خدا که حیدر دارد / دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله / صد بار اگر کعبه ترک بردارد
عید غدیر خم مبارک باد .
.
.
خدایا به حق شاه مردان / مرا محتاج نامردان مگردان
فرا رسیدن عید غدیرخم بر عاشقان آن حضرت مبارک . . .
.
.
.
دلا امشب به می باید وضو کرد / و هر ناممکنی را آرزو کرد . . .
عید بر شما مبارک
.
.
.
علی در عرش بالا بی نظیر است / علی بر عالم و آدم امیر است
به عشق نام مولایم نوشتم / چه عیدی بهتر از عید غدیر است . . . ؟
.
.
.
آنان که علی خدای خود پندارند / کفرش به کنار عجب خدایی دارند . . .
.
.
.
چون نامه ی اعمال مرا پیچیدند / بردند به میزان عمل سنجیدند
بیش از همه کس گناه ما بود ولی / آن را به محبت علی بخشیدند . . .
عیدتان مبارک
.
.
.
تمام لذت عمرم در این است / که مولایم امیرالمومنین است . . .
عید شما مبارک
.
.
.
نه فقط بنده به ذات ازلی می نازد / ناشر حکم ولایت به ولی می نازد
گر بنازد به علی شیعه ندارد عجبی / عجب اینجاست خدا هم به علی می نازد . . .
.
.
.
هان! ای مردمان! علی را برتر بدانید، که او برترین انسان از زن و مرد بعد از من است.
هرکه با او بستیزد و بر ولایتش گردن ننهد نفرین و خشم من بر او باد. (خطبه ی غدیریه)
.
.
.
قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد / ایمان به جز از حب علی پایه ندارد
گفتم بروم سایه لطفش بنشینم / گفتا که علی نور بود سایه ندارد
عید غدیر مبارک
.
.
.
شبی در محفلی ذکر علی بود / شنیدم عارفی فرزانه فرمود
اگر آتش به زیر پوست داری / نسوزی گر علی را دوست داری
.
.
.
خورشید شکفته در غدیر است علی / باران بهار در کویر است علی
بر مسند عاشقی شهی بی همتاست / بر ملک محمدی امیر است علی . . .
.
.
.
مدح علی و آل علی بر زبان ماست / گویا زبان برای همین در دهان ماست . . .
.
.
.
روز مـحشر پـرسیـد ز مـن رب جلی / گفت تو غـرق گنـاهی؟ گفتمش یـا رب بلی
گفت پس آتش نمیـگیرد چـرا جـسم و تنـت / گفتمش چون حک نمودم روی قلبم یا علی
.
.
.
نام علی : عدالت ، راه علی : سعادت ، عشق علی : شهادت ، ذکر علی : عبادت ،
عید علی : مبارک . . .
.
.
.
ما زین جهان از پی دیدار میرویم ، از بهر دیدن حیدر کرار میرویم ،
درب بهشت گر نگشایند به روی ما ، گوییم یا علی و ز دیوار میرویم
.
.
.
عجب تمثیلی است این که علی مولود کعبه است . . .
یعنی اینکه باطن قبله را در امام پیدا کن .
عید غدیر خم مبارک
.
.
.
ای خدای مرتضی ، گردی از گامهای فتوت مرتضی را بر سر جهانیان بپاش تا ریشه نامردی
در جهان بخشکد . عید غدیر خم ، عید ولایت و امامت مبارک . . .
.
.
.
.
اگر خلق عالم علی را می شناختند ، دوستش میداشتند و اگر خلق عالم علی را دوست
میداشتند ، جهنم آفریده نمیشد . . .
.
.
.
به روز غدیر خم از مقام لم یزلی / به کائنات ندا شد به صوت جلی .
که بعد احمد مرسل به کهتر و مهتر / امام و سرور و مولا علیست علی ،
عید غدیر خم بر شما مبارک
.
.
.
رسولی کز غدیر خم ننوشد ، ردای سبز بعثت را نپوشد .
از آن جا که معتقدیم حادثه عاشورا حادثه عظیمى در تاریخ اسلام بوده است، و نقش تعیین کننده اى در سعادت مسلمان ها و روشن شدن راه هدایت مردم داشته است، این حادثه در نظر ما بسیار ارزشمند است. لذا بزرگداشت و بازسازى این حادثه و به خاطر آوردن آن، موجب مىگردد تا بتوانیم از برکات آن در جامعه امروز نیز استفاده کنیم. این جواب را به طور کلى مىتوان در مقابل سؤال نوجوان ها ارائه داد و آنان را قانع کرد که زنده نگه داشتن یاد بعضى از خاطره ها و بازسازى برخى از حوادث که در گذشته اتفاق افتاده است، کار عاقلانه اى است، و ممکن است منافع و مصالحى را براى جامعه تأمین کند. همان طور که اصل آن حادثه تأثیر مفیدى در جامعه آن روز داشته، تجدید خاطره و بازسازى آن نیز مىتواند آثارى متناسب با خود داشته باشد. در پاسخ به سؤال اول که «چرا باید یاد عاشورا را زنده نگه بداریم؟» به همین اندازه بسنده مىکنیم.
چرا براى بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفتگو اکتفا نمىشود؟
سؤال دومى که از تحلیل آن سؤال کلى به دست مىآید این است که زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست که انسان سینه زنى و گریه کند، شهر را سیاه پوش کند، مردم تا نیمه هاى شب به عزادارى بپردازند و حتى گاهى روزها کار و زندگى خود را تعطیل کنند؛ مخصوصاً با توجه به اینکه این امور ضررهاى اقتصادى به دنبال دارد. در حالى که ممکن است این خاطره ها به گونه اى تجدید شود که ضررهاى اقتصادى و اجتماعى کم ترى داشته باشد. این سؤال را بر اساس این فرض به این صورت مطرح مىکنم که روحیه بسیارى از مردم با مسائل اقتصادى و مادى بیش تر سازگار است و مردم به این مسائل بیش تر توجه دارند. در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهاى مادى و اقتصادى ارزیابى مىکنند. نوجوانى را فرض مىکنیم که هنوز تربیت دینى کاملى نیافته است. ممکن است این سؤال به ذهن او بیاید که انجام این قبیل امور ضررهاى اقتصادى در پى دارد. تولید کم مىشود، وقت اشخاص گرفته مىشود، هنگامى که مردم تا نیمه شب عزادارى مىکنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعى سستى و رخوت را بپذیرد، براى این که یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالى که راههاى دیگرى نیز براى بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلاً جلسات بحث، میزگرد یا سمینارهایى ترتیب داده شود، و با تماشاى بحث و گفتگو خاطره این حادثه براى مردم تجدید شود. دیگر دو ماه عزادارى و گریه کردن و بر سر و سینه زدن، چرا باید صورت پذیرد؟ حتى اگر یک مجلس کافى نیست، مىتوان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره بر پا کرد. مگر زنده نگه داشتن یک خاطره صرفاً به این است که مردم بر سر و سینه بزنند و خود را اذیت کنند؟
بعد از این که پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا و حسین بن على(علیه السلام) براى ما مفید است و در جامعه ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم این است که چرا این بزرگداشت باید به این شکل صورت بگیرد؟ در تمام دنیا هنگامى که مىخواهند از بزرگان خود به بزرگى یاد کنند، مراسمى تشکیل مىدهند، بحث و گفتگو برگزار مىکنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا باید به این شکل باشد؟
جواب این سؤال تا حدودى از سؤال اول پیچیده تر است. جواب این است که البته بحث درباره شخصیت سیدالشهداء(علیه السلام) ، تشکیل میزگردها، کنفرانس ها، سخنرانى ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهاى فرهنگى، علمى و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است. و البته در جامعه ما نیز انجام مىشود و به برکت نام سیدالشهداء(علیه السلام) و عزادارى آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقیقات زیادى پیرامون این امور صورت مىگیرد و مردم نیز معارف را فرامىگیرند. این فعالیت ها به جاى خود لازم است، اما آیا براى این که ما از حادثه عاشورا بهره بردارى کامل کنیم، این اقدامات کافى است؟ یا این که امور دیگرى نیز مثل همین عزادارى ها به جاى خود لازم است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است که ما نظرى روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملى که در رفتار آگاهانه ما مؤثر است فقط عامل شناختى و معرفت است یا عوامل دیگرى هم در شکل دادن رفتارهاى اجتماعى ما موثر است.
هنگامى که در رفتارهاى خود دقت کنیم درمىیابیم که در رفتارهاى ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسى ایفا مىکنند. یک دسته عوامل شناختى، که موجب مىشود انسان مطلبى را بفهمد و بپذیرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله اى که باشد، متناسب با آن از استدلال عقلى، تجربى و یا راههاى دیگر استفاده مىشود. قطعاً شناخت در رفتار ما تأثیر زیادى دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگرى هم هستند که شاید تأثیر آن ها در رفتار ما بیش تر از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلى انگیزه ها، و به تعبیرات دیگرى احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش ها، میل ها، غرائز و عواطف مىنامند. این ها سلسله اى از عوامل درونى و روانى است که در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحلیل کنید، خواه رفتار مربوط به زندگى فردى شما باشد، و خواه رفتار خانوادگى، رفتار اجتماعى، یا رفتار سیاسى شما باشد، مىبینید عامل اصلى که شما را به انجام آن رفتار واداشته است همین عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده است. مرحوم شهید استاد مطهرى در این مورد تشبیهى داشتند. ایشان رفتار انسان را به خودرو تشبیه مىکردند. یک خودرو براى حرکت به دو عامل نیازمند است. عاملى که انرژى مکانیکى را در خودرو تولید کند، تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند. غیر از انرژى مکانیکى، یک خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در محیط تاریکى موتور خودرو خیلى خوب کار کند و انرژى مکانیکى هم تولید کند، اما راه را نبینیم، ممکن است با خطرهاى بسیار جدى مواجه شویم. ممکن است تصادفاتى روى دهد که به قیمت جان راننده و سرنشینان تمام شود. پس خودرو باید علاوه بر داشتن سوخت براى تولید انرژى مکانیکى، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند. همچنین وجود انسان هم به دو نوع عامل نیازمند است. عاملى باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید براى هر کارى میلى داشته باشیم تا آن کار را انجام دهیم. باید شور و شوقى نسبت به انجام آن کار پیدا کنیم، علاقه اى نسبت به آن کار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام کنیم. و دیگر این که باید بدانیم به چه دلیل باید این کار را انجام دهیم؟ این کار، براى ما چه فایده اى دارد؟ و چگونه باید آن را انجام دهیم؟ مواردى از این قبیل از جمله عوامل شناختى است. این عوامل را باید به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طریق تجربه یا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با کارى که مىخواهیم انجام دهیم شناختهاى لازم را به دست آوریم. اما فقط شناختْ کافى نیست تا ما را به حرکت درآورد.
روانى دیگرى نیاز داریم تا ما را به سوى کار برانگیزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه هاى روانى مىنامند. اسم هاى دیگرى هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف و مانند آنها. این عوامل در مجموع، میل به حرکت را در انسان به وجود مىآورد، عشق به انجام کار را ایجاد مىکند، و شور و هیجان به وجود مىآورد. تا این عوامل نباشد کار انجام نمىگیرد. حتى اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایى براى بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهاى او تحریک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمىرود. اگر فرضاً اشتهاى کسى کور شود، و یا به بیمارى مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هر چه به او بگویند که این ماده غذایى براى بدن او خیلى مفید است، تمایلى به خوردن آن پیدا نمىکند؛ پس غیر از آن دانستن باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سیاسى هم همین حکم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حرکت اجتماعى خوب و مفید است، تا انگیزه اى براى انجام آن حرکت نداشته باشد حرکتى انجام نمىدهد. مىگوید قبول دارم که انجام آن خوب است، اما من باید انگیزه اى داشته باشم، عاملى باید مرا به حرکت درآورد تا آن کار را انجام دهم.
حال، بعد از این که پذیرفتیم براى حرکت هاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى دو دسته عوامل شناختى و انگیزشى یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از این که دانستیم حرکت سیدالشهداء(علیه السلام) چه نقش مهمى در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود براى ما حرکت آفرین نمىشود. هنگامى دانستن و به یاد آوردن آن خاطره ها ما را به کارى مشابه کار امام(علیه السلام) و به پیمودن راه او وا مىدارد که در ما نیز انگیزه اى به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم. خودِ شناخت، این میل را ایجاد نمىکند؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساسات ما برانگیخته شود تا این که ما هم بخواهیم کارى مشابه کار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امرى نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانى ها مىتواند آن بخش اول را تأمین کند، یعنى شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگرى هم براى تقویت احساسات و عواطف لازم داریم، البته خود شناخت، یادآورى و مطالعه یک رویداد مىتواند نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را چیزهایى ایفا مىکند که تأثیر مستقیمى بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامى که صحنه اى بازسازى مىشود و انسان از نزدیک به آن صحنه مىنگرد، این مشاهده با هنگامى که انسان بشنود چنین جریانى واقع شده، یا این که فقط بداند چنین حادثه اى اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد. خود شما مىتوانید این نکته را در زندگى خود تجربه کنید. چیزى را که مطلع شدید انجام شده، یا انجام مىشود، اما وقوع آن را ندیده اید، تأثیر آن نسبت به زمانى که به چشم خودتان دیده اید که آن حادثه واقع شده، تفاوت زیادى خواهد داشت. همه ما مىدانیم که در این شهر مردم محروم زیادى هستند اما دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت آور مىتواند در ما تأثیرى ببخشد که صرفِ دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد. وقتى انسان حالت رقت آور مریضى و یا حالت طفل یتیمى را دید، اثرى در روح او ایجاد مىشود که هرگز دانستنى ها چنین اثرى را نمىتواند داشته باشد. این مطلب را، هم مىتوانیم در زندگى خودمان تجربه کنیم و هم از منابع دینى استفاده کنیم.
اکنون به عنوان مثال داستانى را از قرآن کریم یادآورى مىکنم که همه شنیده اید. مىدانید که حضرت موسى(علیه السلام) از جانب خداوند به کوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت کند. آنچه به مردم گفته شد این بود که ایشان یک ماه در آن جا خواهد ماند. اما اراده خدا آن بود که حضرت موسى چهل روز بماند: «وَواعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر»1 آن ده روز را مردم نمىدانستند، و این آزمایشى براى قوم بنى اسرائیل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ایمانشان استوار هستند. بعد از این که سى روز تمام شد، بنى اسرائیل نزدهارون ـ که جانشین موسى بود ـ آمدند و پرسیدند چرا برادرت نیامد؟ گفت منتظریم، به زودى مىآید. روز بعد هم موسى نیامد. مجدداً پرسیدند چرا موسى نیامد؟ از تأخیر او معلوم مىشود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامرى از این فرصت استفاده کرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت کرد و گفت: «هذا اِلهُکُمْ وَ اِلهُ مُوسى»،2 این خداى شما است و خداى موسى نیز همین است. خدایى که موسى مىگفت من در کوه طور با او مناجات کنم، آن خدایى که موسى را به رسالت مبعوث کرده است، آن خدا همان است که من او را ساخته ام. بسیارى از بنى اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداى متعال در طور به حضرت موسى وحى کرد که در میان قومت چنین جریانى اتفاق افتاده است و در طى این غیبت ده روزه تو، مردم گوساله پرست شده اند. حضرت موسى هم شنید اما عکس العملى نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد از چهل روز الواح آسمانى را که بر او نازل شده بود براى مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احکام الهى و عمل به شریعت نازل شده دعوت کند. وقتى حضرت برگشت دید مردم گوساله مىپرستند. به محض این که دید در حال پرستش گوساله هستند، عصبانى شد، به گونه اى که الواح را به کنارى پرتاب کرد: «وَ اَلْقَى الاَْلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأسِ اَخیهِ یَجُرُّهُ اِلَیْهِ»1 به سراغ برادرش حضرتهارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوى خود کشید و از او بازخواست کرد که چرا اجازه دادى مردم گمراه گردند؟ «أَفَعَصَیتَ أَمْرى»؛2 به کل داستان کارى ندارم. منظورم تذکر فرق بین دانستن و مشاهده کردن است. خدا به حضرت موسى از ماجراى گوساله پرستى قوم او خبر داده بود. حضرت موسى نیز در مورد آن هیچ شکى نداشت. زیرا خبرى بود که خدا به او داده بود. وقتى خبر را شنید چندان آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانى که بازگشت و دید که مردم گوساله مىپرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل کند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد. مقصود بیان فرق بین دانستن و دیدن است.
خداى متعال انسان را به گونه اى آفریده است که هنگامى که چیزى را مىبیند یا مناظرى را مشاهده مىکند، اثرى مىپذیرد که هیچ گاه گفته ها، شنیده ها و دانسته ها آن اثر را ندارد. هر گاه صحنه هایى را بسازیم و بازسازى کنیم، خواه در قالب سنتى و یا با استفاده از روش هاى جدید و به صورت نمایش و فیلم، به گونه اى که جریان عاشورا را براى مردم مجسم کند، بازسازى آن صحنه ها و نشان دادن آن ها اثرى دارد که گفتن و دانستن آن ها نمىتواند آن اثر را داشته باشد. نمونه این مسأله را شما خود بارها تجربه کرده اید. مکرراً حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جاى گرفته است. مىدانید امام حسین(علیه السلام) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته هاى شما اشک شما را جارى مىکند؟ وقتى در مجالس شرکت مىکنید و مرثیه خوان مرثیه مىخواند، مخصوصاً اگر لحن خوبى هم داشته باشد و به صورت جذابى داستان کربلا را براى شما بیان کند، آن گاه مىبینید که بى اختیار اشک شما جارى مىشود. این شیوه مىتواند در تحریک احساسات شما تأثیرى داشته باشد که خواندن و دانستن چنان اثرى را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده مىشود به مراتب مؤثرتر از شنیدنى ها است. منظور از این توضیحات آن بود که ما علاوه بر این که باید بدانیم چرا ابى عبد الله قیام کرد، و بدانیم که چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه اى بازسازى شود تا حتى المقدور بهتر بشنویم و ببینیم تا عواطف و احساسات ما برانگیخته تر شود. هر اندازه این ها در برانگیخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین صِرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا نمىتواند نقش عزادارى را ایفا کند. باید صحنه هایى در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که صبح از خانه بیرون مىآیند مىبینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم هاى سیاه نصب شده است، خود این تغییر حالت، دل ها را تکان مىدهد. گرچه مردم مىدانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه اثرى را در دل آن ها مىگذارد که دانستن این که فردا اول محرم است آن اثر را نمىگذارد. راه انداختن دسته هاى سینه زنى با آن شور و هیجان خاص خود مىتواند آثارى را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگر آن آثار را ندارد.
سؤال دوم این بود که چرا خاطره سیدالشهداء(علیه السلام) را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانى، تشکیل میزگرد و نظایر آن زنده نگه نمىداریم؟ چرا باید عزادارى کرد؟ جواب این است که این صحنه ها باید به وجود بیاید که غیر از عامل شناخت، عامل احساسى ـ عاطفى نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آن گاه مىتواند اثر کند. نمونه چنین تأثیرى را مىتوانید در زندگى فردى و نیز زندگى اجتماعى خود بیابید. به خصوص در این سى ـ چهل سال اخیر که حرکت حضرت امام(قدس سره) علیه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کردید که در ایام محرم و صفر نام سیدالشهداء(علیه السلام) و عزادارى سیدالشهداء(علیه السلام) مردم را به حرکت وادار مىکرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمىشود و جز با همین مراسم سنتىِ عزادارى یا نظایر آن حاصل نمىشود؛ باید عمل کرد. و رفتارى نشان داد که احساسات و عواطف مردم را تحریک کند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. این جا است که متوجه مىشویم چرا امام(قدس سره) بارها مىفرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم.1 چرا این همه اصرار داشت که عزادارى به همان صورت سنتى برگزار شود؟2 چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود که این امور نقش عظیمى در برانگیختن احساسات و عواطف دینى مردم ایفا مىکند و معجزه مىآفریند. تجربه نشان داد که بیش تر پیروزى هایى که در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطى بود که مردم در ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء(علیه السلام) حاصل مىکردند. این تأثیر کمى نیست. با چه قیمتى مىشود چنین عاملى را در اجتماع آفرید که این همه شور و حرکت در مردم ایجاد کند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایى که افراد را براى شهادت آماده کند؟ اگر بگوییم در هیچ مکتبى و یا در هیچ جامعه اى چنین عاملى وجود ندارد، سخن گزافى نگفته ایم.
پس این که باید غیر از بحث و گفتگو کار دیگرى براى بزرگداشت حادثه عاشورا انجام داد، کارى که در برانگیختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب کلى سؤال این است که انسان فقط به شناخت مجهز نگردیده است. علاوه بر شناخت، نیروى دیگرى به نام انگیزش ها و هیجانات وجود دارد که عامل آن، احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا کند. برنامه هاى عزادارى از جمله این عوامل است.
چرا باید به یاد وقایع عاشورا عزادارى کرد؟
تا این جا فهمیدیم که باید در جامعه عواملى را ایجاد کرد تا احساسات و عواطف دینى مردم را تحریک کند و آن ها را برانگیزاند تا کارى مشابه کار سیدالشهداء(علیه السلام) انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به این امر مهم علاقه پیدا کنند. اما موضوع دیگرى که در این جا مطرح مىشود این است که یگانه راه برانگیختن احساسات و عواطف عزادارى و گریه نیست. عواطف انسان ممکن است با مراسم جشن و سرور هم تحریک شود. مىدانیم که در ولادت هاى مبارک، در میلاد خود سیدالشهداء(علیه السلام) ، وقتى مراسم جشن برگزار مىشود، مدح ها خوانده مىشود و مردم از طریق آن ها شور و نشاطى مىیابند. سؤال سوم این است که چرا براى تحریک احساسات از مراسم شاد استفاده نمىکنید؟ چرا باید گریه کرد؟ چرا باید به خود زد؟ چرا باید زنجیر بزنیم؟ بیاییم به جاى این کارها جشن بگیریم، نُقل و نبات پخش کنیم، شیرینى بدهیم، مدح و سرود بخوانیم، تا احساسات مردم تحریک شود.
جواب این است که احساسات و عواطف انواع مختلفى دارد. تحریک هر نوع احساسات و عواطف، باید با حادثه مربوط متناسب باشد. حادثه اى که بزرگ ترین نقش را در تاریخ اسلام ایفا کرد، حادثه شهادت ابى عبد الله بود. او بود که مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد. او بود که درسى براى حرکت، براى نهضت، براى مقاومت و براى استقامت تا روز قیامت به انسان ها داد. براى آن که آن خاطره تجدید شود، فقط مجلس جشن و شادى کافى نیست. باید کارى متناسب با آن حادثه انجام داد. یعنى باید کارى کرد که حزن مردم برانگیخته شود، اشک از دیده ها جارى شود، شور و عشق در دل ها پدید آید. و در این حادثه چیزى که مىتواند چنین نقشى را بیافریند، همین مراسم عزادارى و گریستن و گریاندن دیگران است؛ در حالى که خندیدن و شادى کردن هیچ وقت نمىتواند این نقش را ایفا کند. خندیدن هیچ وقت آدم را شهادت طلب نمىکند. هیچ وقت انسان را به شلمچه نمىکشاند. هیچ وقت نمىتوانست سختى ها و مصیبت هاى هشت سال جنگ را بر این مردم هموار کند. این قبیل مسائل عشق دیگرى مىخواهد که از سوز و اشک و شور پدید مىآید. راه آن هم همین عزادارى ها است. این سؤال سوم که چرا ما باید براى زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء(علیه السلام) عزادارى و گریه کنیم.
چرا باید دشمنان امام حسین(علیه السلام را لعن کرد؟
به دنبال این سؤال ممکن است سؤال دیگرى پدید آید که این روزها بیش تر مطرح شده است. اغلب، این پرسش را منافقان مطرح مىکنند، البته منافقانِ مدرن! آن ها مىگویند که بسیار خوب، ما تا این جا قبول کردیم که تاریخ امام حسین(علیه السلام) تاریخ مؤثر و حرکت آفرینى بوده است. همچنین دریافتیم که باید آن را عمیقاً به خاطر داشت، و به یاد امام حسین(علیه السلام) عزادارى کرد؛ تا این جا را قبول داریم. اما شما در این عزادارى هاى خود کار دیگرى هم مىکنید. علاوه بر این که از امام حسین(علیه السلام) به نیکى یاد مىکنید، و بر شهادت او گریه مىکنید، بر دشمنان امام حسین(علیه السلام) هم لعن مىفرستید. این کار براى چیست و چرا دشمنان ابى عبد الله را لعن مىکنید؟ این کار نوعى خشونت و بدبینى است. این یک نوع احساسات منفى است و با منش «انسانِ مدرن» نمىسازد. هنگامى که احساسات شما تحریک مىشود، بروید گریه و عزادارى کنید. اما چرا دشمنان را لعن مىکنید؟ چرا مىگویید «أَتَقَرَّبُ اِلى اللّهِ بِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِک»،1من با تبرّى از دشمنان تو، به خدا تقرب مىجویم. چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین(علیه السلام) را لعن کنید؟ بیایید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین کنید و یا نسبت به دیگران احساسات منفى ایجاد کنید؟ امروز زمانى است که باید با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار کرد. امروز باید دم از زندگى زد، دم از شادى زد، دم از صلح و آشتى زد. این روحیه لعن و تبرى و پشت کردن به دیگران خشونت هایى است که به هزار و چهار صد سال پیش، یعنى زمانى که امام حسین(علیه السلام) را کشتند برمىگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمىپسندند. بیایید به جاى این ها راه آشتى را پیش بگیرید، به روى دشمنان هم لبخند بزنید، به آن ها هم محبت کنید. مگر اسلام دین محبت، دین رأفت و رحمت نیست؟ این چه کارى است که شما دائماً لعن و بدگویى مىکنید؟
اگر کسانى واقعاً از روى جهل این سوال را مطرح کنند، جواب دادن به آن ها مشکل نیست. اما احتمال قوى مىدهیم که بسیارى از کسانى که این گونه سخن مىگویند، اندیشه هاى دیگرى، و اغراض خاصى در سر دارند. احتمال دارد آن ها از سیاست هاى دیگرى پیروى کنند، و یا نقشه هایى را که دیگران کشیده اند اجرا کنند. البته ما فرض را بر این مىگذاریم که این سؤال عاقلانه و عالمانه اى است که جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذارى در مورد طرح این گونه سؤال ها، فرض کنید اگر نوجوانى از ما سؤال کرد که چرا باید قاتلان ابى عبد الله را لعن کرد؟ به جاى لعن هایى که در زیارت عاشورا مىخوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین(علیه السلام) سلام بفرستید. مگر سلام کردن براى سیدالشهداء(علیه السلام) ثواب ندارد؟ به جاى آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستید، چه عیبى دارد؟ این همه لعن و بدگویى، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومى دارد؟
جواب علمى چنین سؤالى این است که همان گونه که سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودى است که هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد. همان گونه که شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانى نمىتواند بى غم و یا بى شادى زندگى کند. همچنان که خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه کردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش باید خندید و به جاى خود هم باید گریست. تعطیل کردن بخشى از وجودمان، به این معنى است که از داده هاى خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نکنیم. دلیل این که خدا در ما گریه را قرار داده، این است که در مواردى باید گریه کرد. البته مورد آن را باید پیدا کنیم، و الا استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است که به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا مىکند و اشک از دیدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود گریه کردن نیز در زندگى انسان جاى خود را دارد. گریه براى خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب در تکامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا مىکند؛ این طبیعت انسان است که در مواردى باید رقت قلب پیدا کند و در اثر آن گریه سر دهد.
وند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانى که به ما خدمت مىکنند، نسبت به کسانى که کمالى دارند، خواه کمال جسمانى، یا کمال عقلانى یا روانى و یا عاطفى، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامى که انسان احساس مىکند در جایى کمالى و یا صاحب کمالى یافت مىشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا مىکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بُغض و دشمنى قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است که کسى را که به او خدمت مىکند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است که کسى را که به او ضرر مىزند دشمن بدارد. البته ضررهاى مادىِ دنیوى براى مؤمن اهمیتى ندارد. چون اصل دنیا براى او ارزشى ندارد. اما دشمنى که دین را از انسان بگیرد، دشمنى که سعادت ابدى را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرماید: «انَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً»1 شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنى کنید. با شیطان دیگر نمىشود لبخند زد و کنار آمد. وگرنه انسان هم مىشود شیطان. اگر باید با اولیاى خدا دوستى کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنى کرد. این فطرت انسانى است و عامل تکامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آن ها دوستانه مىشود، و در اثر معاشرت، رفتار آن ها را مىپذیرد و حرف هایشان را قبول مىکند. کم کم شیطان دیگرى مثل آن ها مىشود. مىگویید نه! ببینید قرآن چه مىفرماید: «وَ اِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فى آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم حتّى یَخوضُوا فى حَدیث غیرهِ»،2 چنانچه ببینى کسانى نسبت به دین بدگویى و اهانت مىکنند، با سستى و با زبان مسخره و استهزا سخن مىگویند، به آن ها نزدیک نشو. هر چه گفتند، گوش نده تا زمانى که به بحث دیگرى بپردازند. و در جاى دیگر مىفرماید: «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فى الْکتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّى یخوضوا فى حدیث غَیْرهِ» بعد مىفرماید اگر کسانى این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آن ها ملحق خواهند شد. «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فى جَهَنَّمَ جَمیعاً»1 سرانجامِ کسانى که نسبت به استهزاکنندگانِ دین محبت مىورزند و به آن ها روى خوش نشان مىدهند این است که تدریجاً حرف هاى استهزاکنندگان بر آن ها اثر مىگذارد. وقتى حرفهایشان اثر کرد، در دل هایشان شک به وجود مىآید. و اگر شک ایجاد شد، اظهار ایمان کردن نفاق مىشود. انسان وقتى در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن مىفرماید: «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فى جَهَنَّمَ جَمیعاً» چنین کسانى که در دنیا به واسطه اثر همنشینى با کافران منافق مىشوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان هم نشین خواهند بود.
به عبارت دیگر، دشمنى با دشمنان، سیستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ایجاد مىکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبه اى دارد که مواد مفید را جذب مىکند، یک سیستم دفاعى نیز دارد که سموم و میکرب ها را دفع مىکند، سیستمى که با میکرب مبارزه مىکند و آن ها را مىکشد. کار گلبول هاى سفید همین است. اگر سیستم دفاعى بدن ضعیف شد، میکرب ها رشد مىکنند. رشد میکرب ها به بیمارى انسان منجر مىشود و انسان بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوییم ورود میکروب به بدن ایرادى ندارد! به میکرب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم مىماند؟ باید میکرب را از بین برد. این سنت الهى است. این تدبیر و حکمت الهى است که براى هر موجود زنده اى دو سیستم در نظر گرفته است، یک سیستم براى جذب و دیگرى سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمىتواند به حیات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا مىکند. چیزهایى که براى بدن مضر است باید بیرون ریخت. دستگاه هایى در بدن وجود دارند نظیر کلیه، مثانه، و... که این کار را به طور عادى انجام مىدهند. گاهى هم وقتى میکروب هاى خارجى حملهور مىشوند، باید گلبول هاى سفید فعال شوند و با آن ها بجنگند تا آن ها را کشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادى وجود داشته باشد. باید یک عامل جاذبه روانى داشته باشیم تا از کسانى که براى ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آن ها نزدیک شویم، از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ براى این که وقتى به آن ها نزدیک مىشود از آن ها استفاده مىکند. نسبت به خوبانى که منشأ کمال هستند، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستى کرد، و در مقابل، باید عملا با کسانى که براى سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنى کرد: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ»1 قرآن مىفرماید شما باید به حضرت ابراهیم(علیه السلام) و یاران او تأسى کنید. مىدانید که حضرت ابراهیم(علیه السلام) در فرهنگ اسلامى جایگاه بسیار رفیعى دارد. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)هم مىفرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامى است که حضرت ابراهیم(علیه السلام) به این دین و آیین داد: «هُوَ سَمّاکُم الْمُسْلِمینَ مِنْ قِبْل»2 خداوند مىفرماید شما باید به ابراهیم(علیه السلام) تأسى کنید. کار ابراهیم(علیه السلام) چه بود؟ ابراهیم(علیه السلام) و یارانش به بت پرستانى که با آن ها دشمنى مىکردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: «اِنّا بُرَئاءٌ مِنْکُمْ » ما از شما بیزاریم. اعلان برائت کردند. بعد به این هم اکتفا نمىکند. مىفرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنى و کینه برقرار است، مگر این که دست از خیانتکارى خود بردارید.
این که ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر کینه داریم و اجازه نمىدهیم شعار «مرگ بر آمریکا» حذف شود، تأسى به حضرت ابراهیم(علیه السلام) است. قرآن مىفرماید شما باید از ابراهیم(علیه السلام) یاد بگیرید و صریحاً بگویید مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنى خود را نسبت به دشمنان دین اعلام کنید. همه موارد، جاى لبخند نیست. در بعضى موارد باید عبوس بود، باید اخم کرد، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم، ما آشتى نمىکنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. سابقاً مىگفتند فروع دین ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهى از منکر» دو فرع «تولّی» و «تبرّی» را نیز جزء فروع دین به حساب مىآوردند.
یعنى از جمله واجباتى که همه مسلمان ها باید توجه داشته باشند و به آن ها عمل کنند، این است که باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنى کنند. تنها دوستى دوستان خدا کافى نیست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعى بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است که ما جاى جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهى متأسفانه امور مشتبه مىشود. در موردى که باید جذب کنیم عملا به دفع مىپردازیم. کسى که از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است، و یا اگر براى او توضیح دهیم، از روى انصاف قبول خواهد کرد، نسبت به چنین کسى نباید دشمنى کرد. صِرف این که کسى مرتکب گناهى شد، نباید او را از جامعه طرد کرد، بلکه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیمارى است که باید به پرستارى اش پرداخت. در این مورد جاى اظهار دشمنى نیست. مگر کسى که تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعمد و خباثت و پلیدى است. باید با چنین شخصى دشمنى کرد. اما اگر کسى اشتباهاً مرتکب گناهى شده است، باید با مهربانى با او رفتار کرد. نباید آبروى او را ریخت، بلکه باید در اصلاح او سعى کرد. او مشکل دارد و باید مشکلش را حل کرد.
اما در مورد دشمنان غدّار، کینه توز و قسم خورده، خداوند مىفرماید: «وَ لَنْ تَرْضى عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم»1، تا دست از انقلابتان بر ندارید، آمریکا از شما راضى نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل کنیم که آشتى با چنین کسانى یعنى چه؟ لبخند به روى آنان یعنى چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندى و عبوسى با این ها بر خورد کرد. باید مرگ را بر سر این ها بارید، چون آنان جز به مرگ ما راضى نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلکه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضى مىشوند.
بسم رب الحق
اگر در بقیع نبودیم در سامرا خواب بودیم.
امام علی ابن محمد(ع) که ملقب به «نقی» و «هادی» بود در سال 212 هجری در مدینه متولد شد و در سال 254 هجری در سامرا عمر شریفش پایان یافت. پدرش امام محمد تقی و مادرش کنیزی با فضیلت به نام «سمانه» بود (مفید، الارشاد، ص327). آن امام همام در زمان شش خلیفه عباسی زندگی کرد که طولانی ترین دوران حکومت و سخت ترین آن، از آنِ متوکل عباسی بود.
هرچند همه خلفای عباسی وجود امام(ع) را بر نمی تافتند و به صورت های مختلف به آن حضرت فشار می آوردند و او را در تنگنا قرار می دادند، اما مهم ترین این فشارها و سخت گیری ها کوچ اجباری آن حضرت به سامرا و حصر او بود، که به گفته ابن شهر آشوب بیش از بیست سال و به گفته دیگران کمتر از این مقدار به طول انجامید. به هر حال آن امام بزرگوار به مدت یازده یا بیست و یک سال در حصر خانگی بوده است (منتهی الآمال، ص1159-1161؛ سیره پیشوایان، ص578).
متوکل عباسی، که خود را خلیفه رسول خدا می شمرد و از نام دین برای حکومت جابرانه خود بهره می برد، همیشه از این نگران بود که وجود شخصیتی بزرگوار که حداقل جرمش این بود که استقلال داشت و اعمال ناشایست خلفا را تایید نمی کرد، بزرگ ترین خطر برای حکومت است. حکومت های دیکتاتوری هرگز وجود چنین انسان هایی را بر نمی تابند. در این حکومت ها انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند، یا مداح حکومتند که از پست و مقام و صله و عطا برخوردارند، و یا مستقل اند و ظلم و ستم و فسق و فجور و فساد و تباهی را تایید نمی کنند. اینان همه مخالف و برانداز و فتنه گر و … شمرده می شوند و باید منزوی و زندانی و محصور گردند.
فرماندار مدینه فردی به نام عبدالله ابن محمد هاشمی بود که با امام بسیار بدرفتاری می کرد. او به خلیفه، متوکل عباسی، نامه ای می نویسد و از آن حضرت سعایت می کند و امور خلاف واقعی را به او نسبت می دهد. امام(ع) نامه ای به متوکل می نویسد و ادعاهای عبد الله را رد کرده از او نزد متوکل شکایت می کند. عکس العمل متوکل بسیار جالب است. او مزورانه و ریاکارانه فرماندار مدینه را عزل، و فرد دیگری را به جای او نصب می کند. او نامه ای به امام می نویسد و از امام تمجید می کند و می گوید که والی مدینه را به این جهت که به شما اهانت کرده است عزل کردم و فرد دیگری را به جای او گماشتم. او در پایان نامه خود می گوید که من بسیار مشتاقم که شما را زیارت کنم. شما به اتفاق خانواده به سوی سامراء حرکت کنید و خدمتگزار خلیفه، یحیی ابن هرثمه، ملازم رکاب شما خواهد بود و به خدمتگزاری شما مفتخر خواهد گردید (بحار الانوار، ج50، ص200).
این به صورت ظاهر دعوتی از امام بود، اما در واقع کوچی اجباری که آن حضرت نمی توانست از آن سرباز زند. خود آن حضرت بعدها فرمود که: «مرا با اکراه به سامراء آوردند» (همان، ص129). بدین سان امام(ع) را با اجبار در سامراء اسکان دادند تا او را محصور کرده رابطه او را با مردم به طور کلی قطع کنند. اما اگر کسی بخواهد علت حصر امام(ع) را جست و جو کند هرگز این کافی نیست که زندگی و فعالیت ها و شخصیت آن حضرت را مورد مطالعه قرار دهد، بلکه حتما بیش از آن باید شخصیت و حکومت متوکل را بررسی کند. حکومت متوکل چه ویژگی هایی دارد که باعث می شود تماس مردم با شخصیتی مثل امام(ع) را برنتابد؟ شاید نگاهی جامع تر به حرکات و اعمال متوکل پاسخ این پرسش را روشن سازد.
یکی از مهم ترین اعمال ننگین متوکل تخریب حرم مطهر سرور شهیدان حضرت ابا عبد الله الحسین(ع) بود. او به سال 236 هجری قمری دستور داد تا آن حرم مطهر را تخریب نموده، زمین پیرامون آن را کشت کنند. او برای جلوگیری از زیارت قبر حسین(ع) پاسگاههایی برقرار ساخت و برای زیارت کنندگان مجازات های سنگین معین کرد و این وضعیت تا پایان حیات ننگین او ادامه داشت (مقاتل الطالبیین، ص395؛ مروج الذهب، ج4، ص51).
سخن این است که چرا متوکل عباسی از قبر امام وحشت دارد و آن را تخریب می کند؟ پاسخ این است که حکومت های خودکامه و دیکتاتوری بیشترین وحشت را از اجتماع مردم و بیداری آنان دارند. فرقی ندارد که صرف حضور یک شخص در جامعه باعث چنین چیزی شود یا یک قبر یا حتی یک جنازه. به همین جهت است که آنان حتی از اموری مانند تشییع جنازه و مراسم عزاداری و هرگونه حرکتی که احتمال تاثیر اجتماعی آن را می دهند به شدت جلوگیری می کنند.
یزید از حضور امام حسین وحشت داشت، چرا که آن حضرت با او بیعت نمی کرد و ظلم و فساد و تباهی حکومت او را تایید نمی کرد. خطری که امام حسین برای حکومت یزید داشت این بود که باعث بیداری مردم می گشت و در جامعه ای که بیدار است، جایی برای حکومت های خودکامه نیست. درست همین خطر را قبر حسین(ع) برای حکومت متوکل عباسی داشت. کافی است مردم به زیارت امام حسین بیایند و تجمع کنند و با هم گفت و گو کنند و از علت شهادت حسین(ع) بپرسند و معنا و مفهوم مظلومیت او را بفهمند تا بیدار و آگاه و هشیار گردند. پس متوکل باید تلاش کند تا این اثر را از بین ببرد تا جلوی تجمع و آگاهی مردم را بگیرد.
درست به همین دلیل است که امام علی النقی(ع) باید محصور گردد. لازم نیست که آن حضرت فعالیت سیاسی داشته باشد و به فکر سپاه و اسلحه و قیام علیه حکومت باشد. حضور شخصیتی مانند او و نگاه مردم به او وشخصیتش و زندگی اش مهم ترین عامل بیداری است. کافی است که مردم او را ببینند و به ذهنشان خطور کند که حکومت شکل بهتری می تواند داشته باشد و شخصیت بهتری هم برای حکومت وجود دارد. همین امر برای حصر امام کافی است، تا چه برسد به اینکه به هر حال آن حضرت هرگز امثال متوکل را تایید نمی کرد و چه بسا به نقد این اعمال می پرداخت و …
توکل عباسی سال ها امام هادی(ع) را در حصر خانگی نگه داشت، اما این عمل او در راستای اعمال دیگرش برای حفظ حکومت دیکتاتوری بود. او زبان نقادان را از پشت سر در می آورد و به مداحان چاپلوس دنیاپرست هرچه می توانست صله و انعام می داد. شاعران و هنرمندان اگر مداح او بودند مقرب می شدند و اگر نقد می کردند به شهادت می رسیدند. شاعر آزاده، ابن سکّیت، حاضر به مدح ظلم و فساد نبود و باید هزینه سنگین این آزادگی را می پرداخت. روزی متوکل از این یار با وفا و با معرفت امام هادی(ع) پرسید: آیا دو فرزند من نزد تو محبوب ترند یا دو فرزند علی، حسن و حسین(ع) ؟ ابن سکیت برآشفت و خونش به جوش آمد و بی درنگ گفت: به خدا سوگند «قنبر» غلام علی(ع) در نظر من از تو و فرزندانت بسیار برتر و بالاتر است. و اینگونه بود که متوکل دستور داد تا زبان او را از پشت سر در آورند (سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص348؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج3، ص570). اما از سوی دیگر شعرای خودفروخته ای مانند مروان بن ابی الجنوب بودند که برای دریافت صله ای به قیمت تمام بی شخصیتی اشان حاضر بودند کسی مانند متوکل را مدح کنند و آل علی و امام هادی(ع) را هجو نمایند (شریف القرشی، حیاة الامام الهادی، ص292).
به هر حال این نقاوت و طهارت شخصیت بزرگواری چون امام هادی(ع) بود که صولت ظاهری پوشالی حکومت جابرانه متوکل را در هم می شکست. جرم آن امام همام این بود که برای متوکل دلسوزی می کرد. به او می فرمود که به این کاخ ها و ارتش و نگهبان ها دلخوش نباش که اینها چندان مستحکم نیستند و قطعا فرو می ریزند. آری! متوکل نصایح امام را نمی پذیرفت و کینه او را به دل می گرفت و چنان سرمست قدرت بود که از هیچ ظلم و ستمی کوتاهی نمی کرد و هر صدایی را در گلو خفه می کرد و هر انسان آزاده ای را زندانی و حصر و شکنجه می کرد و هرگز به مخیله اش خطور نمی کرد که روز مرگ ننگین از درون کاخ و از میان حلقه نگهبانان فراخواهد رسید و مرگ او به دست پسرش رقم خواهد خورد و حصر و زندان و شکنجه کردن ها حکومت پوشالی اش حفظ نتواند کرد.
بسم رب الحق
در تاریخ حیات هر انسانی سه روز مهم قابل ذکر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قیام.
روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر کیفیت ولادت و آغاز زندگی و هم از نظر گشوده شدن دفتر حیات؛ به همین گونه است روز مرگ که از سوئی روز بسته شدن دفتر حیات است و از سوئی روز گشوده شدن دفتری دیگر برای آنکس که سنت حسنه ای یا سیئه ای را در جهان پایه گذاری کرده است. و چگونه مردن و در چه راهی دفتر عمر را به پایان رساندن اهمیت بسیار دارد.
و سوم روز حشر و رستاخیز انسان است که اهمیت آن بخاطر دیدن نتیجه اعمال و درو کردن حاصل کشت و درو به دنبال حساب و کیفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمنای بازگشت به دنیا برای جبران بسیار است و امکان آن محال.
مسأله شهادت حضرت فاطمه - سلام الله علیها -
می دانیم که مرگ دست رد به سینه احدی نمی زند و انسانها در هر سطح و درجه و شأنی که باشند روزی بدنیا آمده و روزی می میرند. خطاب خدا به پیامبر این است «انک میت و انهم میتون»[1] ای پیامبر تو هم زاده مرگی و روزی خواهی مرد و طبیعی است که حضرت فاطمه - سلام الله علیها - نیز روز ولادت و مرگی داشته باشد.
اما آنچه مهم است این است که برخی با مرگ خود برای همیشه می میرند و عده ای محدود هم هستند که در سایه مردن خود حیات جدیدی را آغاز می کنند و این امر بستگی دارد به چگونگی زندگی و در نهایت چگونگی مردن او و کار و برنامه ای را که در زندگی برای خود ایجاد کرده است.
حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از آن گروه افرادی است که با مرگ خود هرگز نمرده و نمی میرد و با شیوه زندگی قبل از وفاتش پایه های حیات جاودانه ای را برای حضور مداوم در عرصه حیات تاریخ خود فراهم آورده است.
او زنده است با راه و روش خود، با سنت های حسنه ای که ایجاد کرده، با مشی و قدم های استوار خود در زندگی و تلاقی و تلقی خویش از جهان و پدیده هایش.
بدین سان ذکر داستان شهادت حضرت فاطمه - سلام الله علیها - برای گریستن و گریاندن نیست برای نقش اهمیت باری است که در زندگی انسانها دارد و البته ذکر این تاریخ برانگیزاننده اشکها و عواطف است.
اهمیت مسأله شهادت او
همه چیز حضرت فاطمه - سلام الله علیها - درس است، حتی شهادت و شیوه مردن او، او از مرگش بعنوان عاملی جهت رشد اسلام استفاده کرد و آن را حربه ای قرار داد تا دشمن نتواند عوامفریبی کند. و از این دید واقعاً باید گفت آن مردنی خوبست که چون مردن حضرت فاطمه - سلام الله علیها - باشد.
او شهیده اسلام است، بانوئی است که در راه اثبات حق و دفاع از حق به شهادت رسید. این مسأله مهمی است که اگر مسأله دین و خدا نبود، و اگر مسأله دفاع از مقام ولایت و حقانیت امام علی - علیه السلام - نبود او را با صدمه در به پهلو چه کار؟ او برای هدف اسلامی خود تلاش کرد و جان داد.
شهادت حضرت فاطمه - سلام الله علیها - مسأله مهمی برای تاریخ حیات اسلام بحساب می آید، وسیله افشاگری عظیمی برای معرفی دشمن و آزمایش فوق العاده برای اتخاذ مواضع درباره حقایق بود. فوت او دشمن و دوست را نیکو معرفی کرد و اعتراض حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را نسبت به دیگران نشان داد.
عواامل شهادتش
او فردی بیمار و نحیف نبود که زود از دنیا برود، و سن زیادی هم نداشت که بگوئیم بر اثر پیری و سکته و مسائل زیستی مربوط به آن از دنیا رفته باشد. پس از فوت رسول خدا - صلی الله علیه و آله - شرایط و دشواری هائی برای او پدید آمد که زمینه را برای شهادت پیشرس او فراهم ساختند. اهم آنها:
1 - شرایط روانی:
وضع و شرایطی که از پس از رحلت پدر برای او فراهم آورده اند او را متأثر و مکدر ساخته بود. او پس از رحلت پدر مردم را دید که وصایای رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را از یاد بردند، حق امام علی - علیه السلام - را که حق اسلام بود غصب کردند توطئه ها و نفاق ها جان گرفتند و صدائی هم از مردم برنیامد.
با این روندی که در پیش بود حضرت فاطمه - سلام الله علیها - احساس کرد که توطئه ها جان می گیرند و در فاصله ای اندک زحمات رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را بر باد می دهند، و چون شهدای را ناحق در مسیر فنا و اضمحلال است. در این گذشت بار مظلومیت شوهر هم بر این بار افزوده شده و فراق پدر هم که برای او دردی جانکاه بود. (انهامازالت بعد ابیهامصیبه الراس ناحلهالجسم، منهده الرکن، باکیه العین، محترقه القلب....)
این نکته اورارنج می داد که می دید نه برای کمک به مستمندان بلکه تنها برای ورشکست کردن او و خاندانش و نیز برای پراکنده کردن مردم از دور و بر خاندانش فدک را از او گرفتند و حق او را پامال کردند واین همه کجروی وناروائی برای حضرت فاطمه - سلام الله علیها - بسیارناگواربود.مخصوصاًکه دشمن بردرخانه اش آتش افروخت.
2 - صدمه بدنی:
و این مسأله ای است که بسیاری از بزرگان اهل سنت می خواهند بر آن سرپوش نهند در حالیکه واقعیت خلاف آن است. صلاح الدین صفدی شافعی گوید: ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها[2] عمر ضربه ای بر شکم فاطمه - سلام الله علیها - وارد آورد در روز بیعت (روز سقیفه) تا محسن از شکم او سقط کرد. صاحب لسان المیزان به نقل از ابن حجر عسقلانی گوید ان عمر رفس فاطمه حتی اسقطت بمحسن[3] عمر بر فاطمه - سلام الله علیها - فشار و لطمه ای وارد آورد تا محسن او سقط شد.
روایات شیعه هم در این زمینه بسیارند از جمله مجلسی بحث از ضربات قنفذ بر پیکر حضرت فاطمه - سلام الله علیها - دارد که زمینه را برای رنجوری و بستری شدن او فراهم کرد.[4] صاحب تلخیص الشافعی هم همین مسأله را دارد و از جنین 6 ماهه اش حرف می زند که رسول خدا - صلی الله علیه و آله - او را محسن نامیده بود[5] و حتی صاحب بحار گوید امام علی - علیه السلام - آمد و پارچه ای بر سر همسر زجر کشیداش انداخت و...
بیماری او شدید شد تا حدی که دیگر نتوانست درست برخیزد وبنشیند. خاطر ناشاد او هم احتمال درمان را کمتر کرد و اوقاتش به سختی و با دشواری می گذشت، اغلب اوقات با رنجوری،گریه و پژمردگی.
آمادگی برای شهادت:
شرایطی که برای او پدید آمده بود زمینه را برای شهادت او فراهم کرده بود و این مسأله ای بود که او انتظارش را می کشید. اما اینکه حضرت فاطمه - سلام الله علیها - برای تسریع در مرگ خود دعا کند و یا زودتر مردن خود را از خدا بخواهد به نظر بعید می رسد. زیرا با مبانی اعتقادی، چندان سازگاری ندارد.
آری در مواردی ممکن است زندگی به گونه ای باشد که دیگر ارزش زنده ماندن را نداشته باشد. امیرالمؤمنین - علیه السلام - خود در رابطه با ستمی که به ناحق درباره دخترکی یهودی واقع شده بود فرمود: اگر در این شرایط مردی از این فاجعه رغبت مرگ کند بر او ملامتی نیست.[6]
و یا حسین بن علی - علیه السلام - ، مؤمنان را در لقای خدای خود محق می داند و آن زمانی که مردم به حق عمل نکنند و از نسبت به معروف روی گردان باشند... «الا ترون الحق لا یعمل به و الی المعروف لا یتناهی عنه - لیرغب المؤمن فی لقاء ربه محقا فانی لا اری الموت الاسعاده، و الحیاه مع الظالمین الا برما.[7]
تقاضای حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از خدا برای تسریع مرگ و یا رغبت او به مردن اگر درست باشد از این نوع سخنان است البته حضرت فاطمه - سلام الله علیها - از کسانی نیست که درباره نفس مرگ احساس کراهتی داشته باشد. او هم مرگ راچون پلی می داند و بدن راچون جسدی برای انتقال از این سرای به سرای دیگر. ضمن اینکه رسول خدا - صلی الله علیه و آله - هم در حین وفات او را مژده داد نخستین کسی است که به اوملحق می شود.[8]
بدین سان حضرت فاطمه - سلام الله علیها - درمانده اسیری نیست که برای خلاصی خود تقاضای مرگ کند و یا از زحمت زندگی به زجر افتاده، از همسرش نارضائی داشته و خواستار آن باشد. اگر هم در جائی تقاضای مرگ دارد از همان نوع است.
اخبار مرگ خود :
او دارای بصیرت است و تقوای او چراغ راه اوست و با این چراغ می تواند آینده اش را ببیند و اخبار کند. روزی خبر مرگش را به امام علی - علیه السلام - گفت. امام علی - علیه السلام - پرسید از کجا می گوئی؟ گفت ساعتی بخواب رفتم، حبیبم رسول خدا - صلی الله علیه و آله - را در خواب دیدم. به هنگامی که مرا دید گفت دخترم، زود به سویم بشتاب زیرا که مشتاق دیدار توام - گفتم بخدا قسم شوقم به دیدار تو بیشتر است - فرمود تو امشب نزد منی - و او راست گفته و وفای به عهد دارد.
روایات در این زمینه متعدد و از نظر محتوا مختلف است. ولی در کل همه آنها یک مسأله را اعلام می دارند. و آن مسأله اخبار از مرگ است. از جمله سخنی است که در روضه الواعظین آمده که فرمود ای پسر عم دل تمنای مرگ، دارد. وساعتی بعد باید به پدرم ملحق گردم (فقالت یابن عم، انه قد نعیت الی نفسی و اننی لاحقه باً بی ساعه بعد ساعه[9].
وصیتهای علی:
حضرت فاطمه - سلام الله علیها - روی به امام علی - علیه السلام - کرد و گفت وصیتهائی است که من مدتها آن را در دل نهفته داشتم - امام علی - علیه السلام - فرمود ای دختر پیامبر خدا آنچه دوست داری وصیت کن و آنگاه در بالای سرش نشست، اطاق را از اغیار خالی کرد.
حضرت فاطمه - سلام الله علیها - گفت ای پسر عم در دوران ازدواج هرگز مرا دروغگو و خائن نیافتی و از آغاز زندگی مشترک و معاشرتم با تو جز طریق وفا و صفا نپیمودم. امام علی - علیه السلام - فرمود: پناه بر خدا راست می گوئی، به خدا سوگند تو داناترو نیکوتر و پرهیزکارتر از آن بودی (انت اعلم بالله و ابر و اتقی) تو گرامی تر از هر کس بود من نیز در مخالفت با توبیخ تو بیمناک بودم. فقدان و وجدائی تو بر من سنگین است چون چاره ای جز تسلیم ندارم آن را تحمل می کنم به خدا قسم مصیبت رسول خدا - صلی الله علیه و آله - بر من تجدید شد...
آنگاه ساعتی با هم گریستند واخذ راسها و ضمها علی صدره، امام علی - علیه السلام - سر فاطمه - سلام الله علیها - را بسینه اش چسبانید و فرمود فاطمه جان، هر وصیتی که داری بکن و من در اجرای وصیت تو کوشایم و کار تو را بر خود مقدم می دارم[10] حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را دعا کرد و وصیت نمود پس از او با امامه ازدواج کند که به فرزندان او مأنوس ترند.
وصیت کرد که نعش او را در تابوت خاص که طرح آن را داده بود قرار دهد - احدی از آنها که بر او ستم کرده اند در سر جنازه اش حاضر نشوند و بر او نمازنگذارند... آنگاه فرمود مرا شب غسل ده، شب کفن کن وشب دفن کن (غسلنی باللیل، فاکفنی فی اللیل وادفنی فی اللیل[11]...)
در سخنی آمده است که درباره فرزندان سفارش کرد: علی جان فرزندانم یتیم می شوند - با آنها مدارا کن و از آنها دلجوئی فرما[12] و نمونهاین گونه مباحث بسیار و از نظر محتوا با مختصر تفاوتی در کتب روائی موجود است.
وصیتنامه او
براساس پاره ای از اسناد وصیتنامه ای بصورت مکتوب از حضرت فاطمه - سلام الله علیها - نقل شده که متن آن را از کتاب بحارالانوار مجلسی نقل می کنیم:
هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله - صلی الله علیه و آله - - اوصت و هی تشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الجنه حق و النار حق و ان الساعه آتیه لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور.
یا علی انا فاطمه بنت محمد ص زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الاخره - انت اولی لی من غیری حنطنی و غسلنی و کفنی باللیل و لا تعلم احداً و استود عک اللّه و اقرء علی و لدی السلام الی یوم القیامه[13].
ترجمه ساده آن این است: این وصیت فاطمه - سلام الله علیها - دختر رسول الله است. و او شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد - صلی الله علیه و آله - می دهد و گواهی می دهد که بهشت و دوزخ حق است و قیامت آمدنی است در آن شک نیت و خداوند همه آنها را که روزی در قبر می خوابند مبعوث می گرداند.
ای علی من فاطمه دختر پیامبرم، خدای مرا به همسری تو در دنیا و آخرت مفتخر گردانیده - توبه من سزاوارتر از دیگرانی مرا شب غسل ده و کفن و دفن کن و احدی را بر آن مطلع مساز - با تو خداحافظی کرده، و به فرزندانم را تا روز قیامت سلام می فرستم.
ساعت قبل از شهادت
قبل از شهادت، خود را نظافت و شستشو کرد. به اسماء گفت آبی بیاور که غسل کنم، کمکم کن که لباسم را عوض کنم غسل کرد و لباس تازه تری پوشیده به سوی قبله خوابیده و پارچه ای بر روی خود کشید. به اسما گفت مدتی درنگ و آنگاه مرا صدا کن. اگر جواب ندادم بدان از دنیا رفته ام و برو علی را خبر کن[14].
در وسط اطاق، او در بستر بود و در اندیشه فرزندان خردسال، تنهائی امام علی - علیه السلام -، دور نمای آینده نسل و ذریه خود در شهادت و مسمومیت و سرگرم دعا که خدا و ندا: را برای من چنان کن که وقتی بر من وارد می شود گوئی محبوب من است که از سفر برگشته و من دیده براهش داشته ام... خداوندا آنگاه که به خانه قبر درافتادم و تنها و بیچاره و محتاج رحمت تو شدم رحمت و عنایت خویش بر من فرست روشنائی در قبر و ثوابی که بر مؤمنین وعده فرموده ای بر من نازل گردان، روح مرا در کنار ارواح پاک و جان مرا همدم جانهای صالح و جسد مرا در کنار اجساد مطهر و اعمال مرا در ردیف اعمال مقبوله قرار ده...
کلماتش را در حین شهادت چنین ضبط کرده اند: السلام علیک یا جبرائیل السلام علیک یا ملائکه ربی الیک ربی لا الی النار، الی رحمتک لا الی غضبک، رضاک رضاک...
فاصله اش با وفات پیامبر
در فاصله زمانی شهادت او با رسول خدا - صلی الله علیه و آله - این فاصله ها ذکر شده: 40 روز، 45 روز، 2 ماه، 6 روز، 72 روز، 75 روز نوشته اند و این فاصله اخیر مورد تأکید مورخان شیعه است مثل ابن شهر آشوب و کلینی در اصول کافی.
گروهی 83 روز، 90 روز، شهید اول در کتاب الدروس 100 روز، صحیح بخاری 6 ماه، و برخی هم 8 ماه نوشته اند در کل کمترین مدت 40 روز[15] و بیشترین مدت 8 ماه است.[16]
بهمین علت درباره تاریخ وفات او هم اختلاف نظر است برخی آن را سیزدهم جمادی الاولی، گروهی سوم جمادی الاخر نوشته اند، تاریخ های دیگر سوم ماه رمضان، بیستم جمادی الثانی، سیزدهم ربیع الاول و... نوشته اند که دو سند اول مهمتر است.
اما سنش در حین وفات بصورت مشهور 18 سال و 2 ماه نوشته اند در حالیکه کلینی و طبری 29 سال، مجلسی و زبیر بن بکار 30 سال، برخی از علمای عامه 28 سال، یعقوبی 23 سال و... نوشته اند در کل هیچکس از 18 سال کمتر[17] و از 30 سال بیشتر ذکر نکرده است.[18]
غسل و کفن
اسماء بنت عمیس گوید فاطمه - سلام الله علیها - سفارش کرده بود که چون در گذشت کسی جزمن و امام علی - علیه السلام - او را غسل ندهد. در برخی از روایات آمده است که ام سلمه هم با او همکاری داشت. اسنادها گویند که حتی عایشه را اجازه نداد که کنار جنازه اش باشد.[19]
امام علی - علیه السلام - به ام سلمه گفت آب بریزد و آب ریخت و امام علی - علیه السلام - فاطمه - سلام الله علیها - را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبل قرار داده و کفنش کرد[20] و امام علی - علیه السلام - فرماید بخدا قسم او را شستم و کفن کردم در حالیکه بدنش پاک و مطهر بود. او پاک بدنیا آمد و پاک از دنیا رفت.
او فرماید به هنگامی که خواستم سر کفن را ببندم فرزندان را صدا کردم که بیایند با مادر وداع کنند. زمان فراق رسیده و دیدار بعدی در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر کدام سخنی و مرثیه ای گفتند:
- حسن آمد که ای مادر پیش از اینکه جان از تنم بیرون رود با من سخنگوی (کلمنی قبل ان تفارق روحی بدنی).
- حسین آمد که ای مادر پیش از آنکه قلبم ازکار بایستد با من حرف بزن (کلمنی قبل ان ینصدع قلبی فاموت).
- زینب آمد که یا رسول الله هنوز لباس عزای تو بر تن داریم و...
- امام علی - علیه السلام - فرمود ای دختر پیامبر چگونه خود را تسلی دهم.
- و هم او فرمود خدای را شاهد می گیرم که دستهای فاطمه - سلام الله علیها - از کفن بیرون آمد بچه هارا در بغل گرفت و بسینه چسبانید (الی اشهد الله - انهاقد حنت و انّت و مدّت یدیها و ضمتها الی صدرها بکیا).
- در این هنگام ندائی از آسمان برخاست که یا علی فرزندان را از روی سینه مادر بردار، بخدا سوگند که فرشتگان آسمان را بگریه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ینادی یا اباالحسن ارفعهما فلقد بکیا و الله ملائکه السماوات فقد اشتیاق الحبیب الی المحبوب) [21]
دفن حضرت فاطمه - سلام الله علیها -
مردم در کنار خانه حضرت فاطمه - سلام الله علیها - منتظر جنازه بودند - ابوذر به آنان اعلام کرد که حرکت جنازه به تأخیر افتاد. مردم پراکنده شدند و ابوبکر خبر نیافت تا بر جنازه اش حاضر شود[22]. در تشیع او عمار، مقداد، عقیل، زبیر، سلمان، ابوذر، حذیفه و... بودند.[23] و حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را در تاریکی شب و در سکوت دفن کردند. [24]
در دفنش غوغائی برخاست، همه می گریستند، امام علی - علیه السلام - فرمود فاطمه جان راحت شدی، سلام ما را به پدرت برسان...، در حین دفن خواست، حضرت فاطمه - سلام الله علیها - را داخل قبر کند، خطاب به رسول خدا - صلی الله علیه و آله - السلام علیک یا رسول الله عنی و عن ابنتک النازله بک و السریعه اللحاق الیک...سلام من و دخترت را که بر تو مهمان می شود بپذیر که چه زود به تو ملحق شد... لقد استرجعت الودیعه و اخذت الرضینه،[25]... و دیعه ای که در نزد من داشتی برگردانده شد، و گروئی و امانت تو پس داده شد...
اما حزنی فسرمد، و اما لیلی فمستهد...اندوهم پایان ندارد، شبم هرگز صبح شدنی نیست... تا روزی که مرگم فرا رسد و در کنار تو قرار گیرم... امام علی - علیه السلام - از دفن فارغ شد، برخاست که برود، اما احساس کرد توان قلبی آن را ندارد که ای وای من خود فاطمه - سلام الله علیها - را بدست خویش به خاک سپردم؟ یکباره دچار اندوه شد و به کمک دو رکعت نماز خود را آرامش و سکون بخشید که قرآن فرمود: و استعینوا بالصبر و الصلوه و انهالکبیره الا علی الخاشعین[26].
اما قبرش
اینکه قبر او در کجاست نظرات مختلفی در این زمینه وجود دارد، حق این است که حضرت فاطمه - سلام الله علیها - خود خواسته بود که قبرش مخفی باشد تا سندی برای اعتراض او در عرصه جهان باقی بماند. اما مجلسی و صدوق قبر او را در خانه اش می دانند و آن را صحیح ترین خبر می شناسند: (ان الا صح انهامدفونه فی بیته)[27].
بسیاری ازاهل سنت باستناد این سخن پیامبر که فرمود بین قبر و منبرم باغی از باغهای بهشت است ما بین بیتی و منبری روضه من ریاض الجنه[28].
می گویند قبر او در همان محل است. گروهی قبر او را در بقیع می دانند و ابن جوزی آن را در کنار خانه عقیل... و حق این است که به هیچکدام از آنها نمی توان اعتماد کرد، آنچه که عرضه می شود در حد یک استحسان عقلی است.
امام علی - علیه السلام - بر سر مزاش
وضع حال امام علی - علیه السلام - و زمزمه هایش در کنار مزار یارش مشخص است از چه قبیل خواهد بود. زیرا تاریخ انس و صفا را بمانند انس و صفای علی - علیه السلام - و فاطمه - سلام الله علیها - نمی شناسد جز در رابطه با پیامبر و خدیجه. و طبیعی است که از دست دادن حضرت فاطمه - سلام الله علیها - برای او گران است روزی از مشتی خاک برداشت و گریان شد، اندوهی شدید بر او غالب آمد، روی به مرقد پیامبر کرد و چنین زمزمه نمود:
- جانم فدای جگر کوشه پیامبر که میراثش تباه شد، بعد از رحلت پیامبر حرمت او را در هم شکستند، او به خواسته خود نائل آمد، اما نزار و خسته، فقدان پدر توانش را کاست و اشک از دیدگانش جاری ساخت شبانه به خاک سپرده شد و هیچکس دیگر او را ندید...[29].
ای کاش این جان دردمند همراه با نفس هایم ازسینه برون می رفت نفسی علی زفراتها محبوسه - یا لیتها نخرجت مع الزفراتی) پس از تو چیزی برای زندگی نیست گریه ام برای این است که زندگیم پس از تو طولانی شد «لا خیر بعدک فی الحیوه و انما ابکی مخافه ان تطول حیاتی».
و فرمود اگر از سر کویت برمی خیزم بدان خاصر نیست که از ماندن در کنارت خسته و ملول شده ام و اگر میمانم بدان خاطر نیست که به وعده خدا به صابران بدگمانم...[30].
سلام بر پیکر نحیف تو ای فاطمه، سلام بر بدن کبود وتازیانه خورده ات، سلام بر جنازه ات که رسواگر شکنجه خصم است و سلام بر قبر پنهانت که سند اعتراض است.
[1] . سوره زمر، آیه 30.
[2] . الوافی بالوفیات ج 5، ص 347.
[3] . لسان المیزان، ج 1 ، ص 268.
[4] . بحار، ج 43 ، ص 170.
[5] . تلخیص الشافعی، ص 415.
[6] . نهج البلاغه.
[7] . بررسی تاریخ عاشورا.
[8] . مناقب، ج 3، ص 362.
[9] . روضه الواعظین.
[10] . همان - و نیز ناسخ، ج 4 ، ص 1609.
[11] . احتجاج طبرسی، ص 59 .
[12] . بحار، ج 43، ص 178.
[13] . بحار،ج 43 ، ص 214.
[14] . کشف الغمه.
[15] . بحار، ج 43 ، ص 191.
[16] . الاستیعاب، ص 749.
[17] . مناقب ابن شهر آشوب.
[18] . مجلسی در بحار.
[19] . طبقات الکبری، ج 8، ص 18.
[20] . وفاه فاطمه الزهرا(س)، ص 77.
[21] . فاطمه الزهرا(س)، رحمانی، ص 538.
[22] . صحیح بخاری، ج 5 ، ص 177.
[23] . روضه الواعظین، ج 1، ص 151.
[24] . مناقب، ج 3، ص 363.
[25] . نهج البلاغه.
[26] . سوره بقره، آیه 45.
[27] . بحار، ج 43 ، ص 188.
[28] . صحیح مسلم.
[29] . الزهراء(س)، ص 188
[30] . کشف الغمه، ص 127.
شراب خواری جناب عمر بن خطاب
بسم رب الحق
شراب خواری عمر بن خطاب
از محرمات شرعی به نص قرآن کریم شرب خمر است، و یکی از علل تحریم آن عادت عرب قبل از اسلام به نوشیدن آن است و چون این عادت اندکی پس از آمدن اسلام هنوز رواج داشت، تحریم آن طی مراحلی از طرف خداوند آغاز شد.
در کتب اهل سنت آمده: با وجود تحریم شرابخواری و ابلاغ آن توسط رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم، افرادی با حالت مستی به نماز می ایستادند و خداوند با فرستادن فرمان دیگر آنان را از این عمل زشت نهی فرمود.
پس از آن گروهی نوشیدن خمر را ترک کردند، و از کسانی که به این عمل خبیث مبتلا بود، شخص عمر بن خطاب است که در حالت مستی با استخوان شتر فرق سر "عبد الرحمان عوف" را شکافت سپس نشست و بر کشته های بدر گریه می کرد. خبر به رسول خدا (ص) رسید، حضرت خشمگین شدند و در حالیکه عبایشان روی زمین کشیده می شد، نزد عمر آمدند و با وسیله ای که در دست مبارکشان بود بر سر عمر کوبیدند.
مر فریاد: زد از خشم خدا و رسول، به خدا پناه می برم، پس از این قضیه بود که این آیه نازل شد: همانا شیطان بوسیله شراب و قمار می خواهد بین شما دشمنی ایجاد کند. عمر با شنیدن آیه گفت: قبول کردیم حکم خدا را.
لازم به ذکر است، این ماجرای این داستان در کتاب «مکاشفة القلوب المقرب من علام الغیوب» تألیف عالم سرشناس اهل سنت یعنی "أبو حامد غزالی" بیان شده است.
بسمه تعالی
چرا باید حادثه عاشورا را گرامى بداریم؟
چرا باید خاطره حادثه اى را که 1360 سال پیش اتفاق افتاده است، زنده کرد و مراسمى به یاد آن خاطره برگزار کرد؟ این رویداد جریانى تاریخى بوده است که زمان آن گذشته است؛ تلخ یا شیرین، هر چه بوده است آثار آن تمام شده است. چرا باید بعد از گذشت نزدیک به چهارده قرن، یاد آن جریان و آن حادثه را زنده نگه داریم و مراسمى براى آن بر پا داریم؟
پاسخ این سؤال، چندان مشکل نیست. براى این که به سادگى مىتوان به هر نوجوانى تفهیم کرد که حوادث گذشته هر جامعه مىتواند در سرنوشت و آینده آن جامعه آثار عظیمى داشته باشد. تجدید آن خاطره ها در واقع نوعى بازنگرى و بازسازى آن حادثه است، تا مردم از آن جریان استفاده کنند. اگر حادثه مفیدى بوده است و در جاى خود منشأ آثار و برکاتى به شمار مىرفته است، بازنگرى و بازسازى آن نیز مىتواند مراتبى از آن برکات را داشته باشد.
علاوه بر این، در همه جوامع انسانى مرسوم است که به نوعى، از حوادث گذشته خود یاد مىکنند؛ آن ها را بزرگ شمرده و به آن ها احترام مىگذارند. خواه مربوط به اشخاصى باشد که در پیشرفت جامعه خود مؤثر بوده اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه مربوط به کسانى باشد که از جنبه سیاسى و اجتماعى، در رهایى ملت خود نقش مؤثرى داشته اند و قهرمان ملى بوده اند. همه عقلاى عالم براى این گونه شخصیت ها آیین هاى بزرگداشتى را منظور مىکنند. این کار بر اساس یکى از مقدس ترین خواسته هاى فطرى است که خدا در نهاد همه انسان ها قرار داده است، و از آن به «حس حق شناسى» تعبیر مىکنیم. لذا این خواسته فطرى همه انسان ها است که در برابر کسانى که به آن ها خدمت کرده اند حق شناسى و شکرگزارى کنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند. علاوه بر این، یاد آن خاطره ها، در صورتى که در سعادت جامعه تأثیرى داشته، مىتواند عامل مؤثر دیگرى را در زمان بیان خاطره ها بیافریند. در این صورت، گویا خود آن حادثه تجدید مىشود.
عبدالرزاق صنعانی در المُصَنّف می گوید :
لما مات خالد بن الولید اجتمع فی بیت میمونة نساء یبکین ، فجاء عمر ومعه ابن عباس ومعه الدرة ، فقال : یا أبا عبد الله ! ادخل على أم المؤمنین فأمرها فلتحتجب ، وأخرجهن علی قال : فجعل یخرجهن علیه وهو یضربهن بالدرة ، فسقط خمار امرأة منهن ، فقالوا : یا أمیر المؤمنین ! خمارها ، فقال : دعوها ولا حرمة لها ، کان معمر یعجب من قوله : لا حرمة لها .
المصنف ـ عبد الرزاق ـ ج 3 ، ص 557 ، باب الصبر ، والبکاء ، والنیاحة ، حدیث 6681 ؛ کنز العمال ج 15 ، ص 730 ، باب النیاحة ، حدیث 42905 .
زمانی که خالد بن ولید ( در زمان خلافت عمر )از دنیا رفت زنان در خانه میمونة همسر رسول خدا جمع شدند و برای او گریستند ، در این هنگام عمر تازیانه به دست به همراه ابن عباس از راه رسید و خطاب به ابن عباس گفت : یا ابا عبدالله ! بر ام المؤمنین میمونة وارد شو و او را امر کن حجاب کند و بگو زنانی که در خانه جمع شده اند پیش من بیایند . ابن عباس می گوید : زنان خارج شدند و عمر آنها را با تازیانه می زد ، همینطور که عمر زنان را می زد پوشش از روی سر یکی از زنان افتاد ، به عمر گفتند : پوشش ( چادرش ) از سرش افتاد ( رهایش کن ) ، عمر گفت : شما را با او چکار؟ ( بعد از این گریه ها ) او احترامی ندارد .
عبد الرزاق عن إبراهیم بن محمد عن عبد الکریم قال : حدثنی نصر بن عاصم ، أن عمر بن الخطاب سمع نواحة بالمدینة لیلا ، فأتى علیها فدخل ففرق النساء ، فأدرک النائحة فجعل یضربها بالدرة فوقع خمارها ، فقالوا : شعرها یا أمیر المؤمنین ، فقال : أجل فلا حرمة لها .
المصنف ـ عبد الرزاق ـ ج 3 ، ص 557 و 558، باب الصبر ، والبکاء ، والنیاحة ، حدیث 6682 ؛ کنز العمال ج 15 ، ص 730 ، باب النیاحة ، حدیث 42906 .
شبی در مدینه صدای نوحه و گریه و زاری به گوش عمر بن خطاب رسید ، به دنبال صدا رفت و داخل خانه ای شد که آن صدا از آنجا بیرون می آمد و شروع به پراکنده نمودن زنان کرد ، همین که به زن نوحه خوان رسید ، شروع کرد به تازیانه زدن او در این هنگام روپوش ( چادر ) زن نوحه خوان از سرش افتاد به عمر گفتند روپوش او از سرش افتاد ، گفت : آری ولیکن این زن احترامی ندارد .
جالب است با اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان حیاتش او را از این کارها نهی کرد باز هم در دوران حکومتش دست از اینکار برنداشت آن هم نسبت به زن نامحرم ! .
عمر و کتک زدن خواهر ابوبکر
وأول من ضرب عمر بالدرة أم فروة بنت أبی قحافة ، مات أبو بکر فناح النساء علیه ، وفیهن أخته أم فروة ، فنهاهن عمر مرارا ، وهن یعاودن ، فأخرج أم فروة من بینهن ، وعلاها بالدرة فهربن وتفرقن .
کان یقال : درة عمر أهیب من سیف الحجاج . وفی الصحیح أن نسوة کن عند رسول الله صلى الله علیه وآله قد کثر لغطهن ، فجاء عمر فهربن هیبة له ، فقال لهن : یا عدیات أنفسهن ! أتهبننی ولا تهبن رسول الله ! قلن : نعم ، أنت أغلظ وأفظ .
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 181.
پس از مرگ ابوبکر زنها بر مرگ او گریه می کردند عمر چندین مرتبه آنان را نهی کرد ولی گوش نمی دادند تا آنکه ام فروه دختر ابوقحافه خواهر ابو بکر را از بین زنان بیرون آورد وبا تازیانهاش اورا کتک زد که بقیه زنان فرار کرده ومتفرق شدند، واو اولین کسی که بود که عمر اورا با تازیانه زد.
گفته می شود تازیانه عمر از شمشیر حجاج وحشتناکتر بود ، ودر خبر صحیح است که زنان در خدمت پیامبر خدا صدایشان بسیار بلند وهمهمه می کردند تا عمر وارد می شد از ترس عمر فرار می کردند به آنان می گفت : ای کسانی که به جان خودتان رحم نمی کنید آیا ازمن می ترسید واز رسول خدا صلی الله علیه وآله واهمه ندارید ؟ گفتند : آری چون تو خشن وبی رحم هستی
حال سؤال ما این است : این فرد که تا به این حد با گریه مخالف است که در حضور پیامبر با تازیانه زنان را از گریه منع می کند و علی رغم فرمایشات پیامبر مبنی بر جواز گریه بازهم در زمان حکومتش همانطور که ذکر شد زن نامحرمی را چنان با تازیانه می زند که روپوش از سرش می افتد ، و به عبارت دیگر چنان خفقانی در زمان حکومتش بر جامعه حاکم نموده است که حتی زنان گریه کننده در خانه همسر پیامبر امنیت ندارند ، چگونه ممکن است این جو خفقان به سرعت و بلا فاصله پس از مرگ او از بین برود و فردی گریه کنان این مطالب را درباره او بعد از مرگش بگوید ؟ آیا اینها برای تبلیغات نبود ؟ آیا این کارها از قبل برنامه ریزی نشده بود ؟
مواضع امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه در مقابل عمر
با توجه به موضع حضرت امیر ع نسبت به عمر صدور چنین سخنی از آن حضرت ممکن نیست . به برخی از موضعگیرای تند حضرت امیر علیه ا لسلام نسبت به عمر اشاره می شود:
1. حضرت از همنشینی با عمر کراهت داشت
... فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِی بَکْرٍ أَنْ ائْتِنَا وَلَا یَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَکَ کَرَاهِیَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ ...
صحیح البخاری کتاب المغازی باب غزوة الخیبر ج 5 ، ص 83 ، حدیث 3913 ، طبع : دارالفکر ـ بیروت .
... حضرت امیر علیه السلام به دنبال ابوبکر فرستاد وبخاطر اینکه از همنشینی با عمر کراهت داشت ، فرمود به او بگوئید تنها بیاید و کسی را با خودش نیاورد .
2- امیرالمؤمنین عمر را درغگو،گناهکار،پیمان شکن وخائن می داند
3302 - ... عَنْ الزُّهْرِیِّ أَنَّ مَالِکَ بْنَ أَوْسٍ حَدَّثَهُ قَالَ أَرْسَلَ إِلَیَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَجِئْتُهُ حِینَ تَعَالَى النَّهَارُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِی بَیْتِهِ جَالِسًا عَلَى سَرِیرٍ ... فجاء یرفا ... فَقَالَ هَلْ لَکَ فِی عَبَّاسٍ وَعَلِیٍّ قَالَ نَعَمْ فَأَذِنَ لَهُمَا ... ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ...
صحیح المسلم کتاب الجهاد باب حکم الفئ ج5 ، ص 152، طبع : دارالفکر ـ بیروت .
زهری از مالک بن اوس نقل می کند : عمر بن خطاب به دنبال من فرستاد پیش او رفتم در حالی که روز ( خورشید ) بالا آمده بود ، دیدم بر تختی نشسته است ... مالک بن اوس می گوید : یرفا آمد و گفت عباس (عموی پیامبر اکرم ) و علی بن ابی طالب ( صلوات الله و سلامه علیه ) آمده اند ، می خواهند پیش تو بیایند ، عمر گفت بگو بیایند ... ( سپس عمر خطاب به عباس و حضرت امیر می گوید ) ابوبکر از دنیا رفت ومن خود را جانشین رسول خدا و ابوبکر شمردم و شما دو نفر مرا دروغگو و گناهکار و پیمان شکن و خائن پنداشتید .
3. در قضایای خلافت ، حضرت امیر می فرمایند :
وقال علیه السلام : واعجبا أن تکون الخلافة بالصحابة ولا تکون بالصحابة والقرابة . وروی له شعر فی هذا المعنى :
فإن کنت بالشورى ملکت أمورهم * فکیف بهذا والمشیرون غیب
وإن کنت بالقربى حججت خصیمهم * فغیرک أولى بالنبی وأقرب
نهج البلاغة - خطب الامام علی علیه السلام ج 4 ص 43 ، خطبه 190 .
( حضرت امیر در جواب ابوبکر، می فرمایند ) عجیب است مگر خلافت بمصاحبت است ، و بمصاحبت و قرابت و خویشاوندى نیست .
سیّد رضى می گوید : دو بیت شعر فوق هم در آن هنگام از آن حضرت ( علیه الصلاة و السلام ) روایت شده است و ترجمه اش این است :
که اگر تو بواسطه اجماع امّت زمام امور را در دست گرفتى ، چگونه چنین اجماعی درست است در صورتیکه اهل حلّ و عقد و مشورت ( من و بنى هاشم ) غایب بوده اند
و اگر بسبب خویشى با مخاصمه جوى آنان حجّت آوردى و برترى جستى که در این صورت هم آن کس که با پیمبر نزدیکتر است باین امر سزاوارتر است .
4. اعتراض به عمر و ابوبکر در غصب خلافت
ولو لا خاصّة ما کان بینه وبین عمر، لظننت أنّه لا یدفعهاعنّی .
شرح نهج البلاغة: 95/6.
اگر آن ارتباط ویژه میان ابوبکر و عمر نبود، امر خلافت را از من دفع نمىکردند.
در عبارت طبرى آمده :
ولولا خاصّة ما بینه وبین عمر ، وأمر قد عقداه بینهما ، لظننت أنّه لا یدفعها .
المسترشد لمحمد بن جریر الطبری: 413.
آنچه که مانع خلافت من شد، همان پیمان سرّى بود که میان ابوبکر و عمر منعقد شده بود.
5. مخالفت با سیره و روش ابوبکر و عمر
به حضرت امیر پیشنهاد دادند بعد از عمر خلیفه شود به شرط اینکه به سنت شیخین عمل کند حضرت جواب دادند من به قرآن و سنت رسول خدا و رأی خودم عمل می کنم . در نتیجه حضرت بخاطر عمل کردن به قرآن و سنت رسول خدا و عمل نکردن به سنت شیخین از خلافت کنار زدند .
عن عاصم عن أبى وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان وترکتم علیا رضى اللّه عنه قال ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعک على کتاب اللّه وسنة رسوله وسیرة أبی بکر وعمر رضى اللّه عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها .
مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباری ج 13 ص 170.
ابن وائل گوید: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیتى مانند على با عثمان بیعت کردید؟ پاسخ مىدهد: گناه من چیست که سه مرتبه به على پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ابوبکر وعمر بپذیرد ولى قبول نکرد. ولى عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت .
حال چطور می شود از عمر اینگونه تعریف کنند :
أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب ...
اما بخاطر عمل نکردن به سنت او خلافت را رد کنند .
چگونه می شود عمر احیاگر سنت پیامبر باشد ، در حالی که خودش اعتراف می کرد:
متعتان محللتان کانتا علی عهد رسول الله و أنا أحرمهما .
و از طرفی چطور می شود فردی اینگونه باشد :
( أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب )
ولی مواضع حضرت در مورد او اینچنین باشد ؟!!!
نتیجه :
از تمامی عبارات بالا بدست می آید که این مطالب اگر در مورد عمر هم باشد ، حضرت در مقام إخبار نبوده اند . بلکه یا در مقام کنایه زدن به عثمان و یا تعجب و یا استفهام و یا تقیه و یا توریه بوده اند .
حقانیت مولا امیرالمومنین
بسم رب الحق
مولا امیرالمومنین اسدالله الغالب حیدر کرار علی مرتضی علیه السلام به اعتراف مورخ شهیر ابن قتیبه و دیگران در لحظه ای که ابن مجلم به آن حضرت حمله کرد و شمشیر بر فرق مبارکش وارد کرد فرمود: فزت و رب الکعبه (1) به خدای کعبه رستگار شدم. ولی آرزوی قلبی عمر و ابوبکر در آخرین لحظات مرگ این بود که ای کاش عذره ای بودند که دفع می شدند و اصلا انسان نبودند!
در اینجا برخی از آرزوهای عمر و ابوبکر را بیان می کنیم:
1) حافظ ابن ابی شبیه و دیگران روایت کرده اند:
ابوبکر نگاهش بر پرنده ای بر فراز درختی افتاد. پس گفت:
طوبی لک یا طائر تاکل الثمر و تقع علی الشجر و ما من حساب و لاعقاب علیک لوددت انی شجره علی جانب الطریق مر علی جمل فاکلنی و اخرجنی فی بعره و لم اکن من البشر
یعنی: خوشا به حالت ای پرنده بر درخت می نشینی و میوه اش را میخوری در حالی که نه حسابی بر تو باشد و نه عذاب وگرفتاری من دوست دارم درختی در کنار راه بودم و شتر راهگذار مرا میخورد ودر لابلای سرگین خود مرا بیرون می انداخت و من هرگز بشر نبودم. (2)
2) و به روایت دیگر گفت:
طوبی لک یا عصفور تاکل من الثمار و تطیر فی الاشجار لا حساب علیک و لا عذاب و الله لوددت انی کبش یسمننی اهلی فاذا کنت اعظم ما کنت و اسمنه یذبحونی فیجعلونی بعضی شواء و بعضی قدیدا ثم اکلونی ثم القونی عذره فی الحش و انی لم اکن خلقت بشرا
یعنی: خوشا به حالت ای گنجشک! از میوه های درختان میخوری و بر فرازشان پرواز می کنی نه حسابی برتو باشد و نه عذابی به خدا سوگند دوست داشتم قوچی بودم و آن قدر کسانم مرا پرورش می دادند که چاق ترین قوچ می شدم آنگاه مرا ذبح میکردند پس مقداری از گوشتم را بر روی آتش سرخ میکردند و مقدار دیگرش را می پختند سپس مرا می خوردند و آنگاه...و من به صورت بشر خلق نشده بودم.(3)
3) و در روایت دیگر آمده که گفت:
وددت انی شعره فی جنب عبد مومن
ای کاش من موئی بودم در پهلوی بنده مومنی.(4)
4) و در روایت ابن تیمیه آمده که گفت:
لیت امی لم تلدنی لیتنی کنت تبنه فی لبنه
ای کاش مادرم مرا نزائیده بود. ای کاش من کاهی بودم در خشتی.(5)
5) به روایت بخاری ابن عباس گوید:
دخلت علی عمر لما طعن فرایته جزعا و فزعا. فقلت: لاباس علیک یا امیرالمومنین. فقال: یاابن عباس لو ان لی طلاع الارض ذهبا لافتدیت به من عذاب الله قبل ان اراه
یعنی: به هنگامیکه عمر ضربه خورده بود بر وی وارد شدم و او را در حال پریشانی و وحشت زدگی دیدم. پس گفتم: باکی بر تو نباشد ای امیرالمومنین. عمر گفت: ای ابن عباس اگر به اندازه ظرفیت زمین برای من طلا بود همه را از ترس عذاب الهی فدیه میکردم. پیش از آنکه آن را ببینم. (6)
6) نیز در روایت دیگری که در این زمینه از ابن عباس روایت شده و نامبرده به عمر بشارت بهشت داده- عمر گفت:
اما تبشیرک ایای بالجنه. فوالله الذی لااله الا هو لو ان لی ما بین السماء و الارض لافتدیت به مما هو امامی قبل ان اعلم الخبر
یعنی: اما بشارت تو مرا به بهشت پس به خدای قسم اگر آنچه بین آسمانها و زمین است از من بود. همه را به خاطر آنچه در پیش دارم فدیه می دادم قبل از آنکه بدانم چه خبر است. (7)
7) نیز به روایت ابن سعد آمده: عمر گفت:
لیتنی لم اک شیئا قط لیتنی کنت نسیا منسیا. قال: ثم اخذ کالتبنه او کالعود عن ثوبه. فقال:لیتنی کنت مثل هذا
یعنی: ای کاش من چیزی نبودم. ای کاش فراموش شده بودم. آنگاه خورده آشغالی که همانند کاه یا چوب بود از لباسش برگرفت و گفت ای کاش من مثل این بودم. (8)
8) و نیز گفت:
یا لیتنی کنت کبش اهلی یسمنوننی ما بدالهم. حتی اذا کنت اسمن ما اکون زارهم بعض من یحبون فجعلوا بعضی شواء و بعضی قدیدا. ثم اکلونی و اخرجونی عذره و لم اکن بشرا
یعنی: ای کاش من قوچ خانواده بودم و آن قدر مرا می پروراندند که چاق ترین قوچان می نمودم آنگاه هرکس را دوست می داشتند به دیدار آنها می آمد و بر آنها وارد می شد. پس مرا می کشتند و مقداری از گوشتم را می پختند و مقدار دیگرش را سرخ می کردند پس مرا میخوردند و در حال...بودن مرا خارج می نمودند و من آدم نبودم. (9)
9) نیز در روایت عمر به هنگام ضربه خوردن از ابولولو گفت:
اگر آنچه بین آسمان و زمین است از آن من بود همه را در راه آنچه از عذاب الهی در پیش دارم فدیه می دادم پیش از آنکه بفهمم اوضاع از چه قرار است. (10) و در روایت متقی هندی بجای آنچه بین آسمانها و زمین است آنچه خورشید برآن تابیده آمده است. (11)
به طور خلاصه این احادیث بیانگر آن است که ابوبکر و عمر در حالی که به عقیده اهل تسنن برترین مردم بعد از پیامبر خدا و خلیفه اول و دوم آن حضرت بودند. به عللی که خود بهتر میدانستند به هنگام مرگ صریحا و علنا آرزو میکردند کاه در خشت-یا موی بدن مومن-یا درخت سر راه-یا قوچ خانواده-و در پایان...و ... بودند ولی انسان نبودند. و نیز اگر آنچه بین آسمان و زمین بود یا زمین مملو از طلا در اختیار آنها بود همه را از ترس مراحل آینده به خاطر عذابی که در پیش داشتند فدیه داده و بخشش میکردند تا اصلا آن را نبینند.
اسناد:
1) الامامه و السیاسه ص160 چ بابی حلبی مصر-- اسدالغابه: ابن اثیر 4/38 چ مصر 1-- الاتحاف سیدمرتضی زیبدی 10/319 چ قاهره-- تاریخ ابن عساکر بخش امام علی ع 3/367 شماره 1424 و.....
2) ریاض النظره. محب طبری:1/134--تاریخ الخلفاء سیوطی ص 142 اواخر شرح حال عمر نیز جامع الاحادیث سیوطی به شرح: کنز العمال 12/528 با اسناد متعدد و مضامین مختلف به نقل ابن ابی شبیه و حاکم هناد سری.
3) کنز العمال 12/528
4) کنز العمال 12/528 به روایت از احمد حنبل
5) منهاج السنه 3/120 و ابن شبه در تاریخ مدینه ص 921-922 کلمه یا لیتنی کنت تبنه را به عمر نسبت داده اند.
6) صحیح بخاری 2/179 باب مناقب عمر
7) کنز العمال به نقل از عبدالرزاق طیالسی احمد حنبل و ابن سعد.12/676
8) طبقات ابن سعد .3/262
9) حلیه الاولیاء: ابونعیم 1/52-- منهاج السنه: ابن تیمیه به شرح فوق و اعتراف به صحت آن.
10) همان
11) کنز العمال 12/677 به نقل از ابن مبارک. ابن سعد. الغریب ابوعبید. کتاب عذاب القبر بیهقی
مخالفت مردم با نصب عمر
* عن إسماعیل بن أبی خالد عن زبید ( ابن الحارث ) الیامی . قال : لما حضرت أبا بکر الوفاة بعث إلى عمر یستخلفه . فقال الناس : استخلف علینا فظا غلیظا . لو قد ملکنا کان أفظ وأغلظ . فماذا تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر ؟
المصنف ـ ابن ابی شیبة ـ ج 8 ، ص 574 ، باب ( 44 ) ما جاء فی خلافة عمر بن الخطاب ؛ تاریخ المدینة ـ ابن شبة النمیری ـ ج 2 ، ص 671 ، باب أقوال الناس عن تو لیة عمر ... .
ابو بکر لحظه وفاتش کسی را نزد عمر فرستاد تا وی را جانشین خویش سازد، مردم اعتراض کردند وگفتند: آیا کسی را که درشتخو وبد اخلاق است می خواهی بر ما حاکم کنی؟ او اگر بر ما حاکم شود بد اخلاق تر وخشن تر خواهد شد،
چه جوابی فردای قیامت برای پروردگارت هنگام ملاقات آماده کرده ای؟
مخالفت مهاجرین و انصار با نصب عمر
«دخل علیه المهاجرون والأنصار حین بلغهم أنّه استخلف عمر ، فقالوا : نراک استخلفت علینا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بوائقه فینا وأنت بین أظهرنا ، فکیف إذا ولیّت عنّا وأنت لاق اللّه عزّوجل فسائلک ، فما أنت قائل؟» .
الإمامةوالسیاسة بتحقیق الشیری:ج1ص37، و بتحقیق الزینی : ج1 ص24 ، باب مرض أبی بکر و استخلافه عمر .
مهاجران وانصار پس از شنیدن خبر جانشینی عمر نزد ابوبکر رفتند وگفتند: شنیده ایم عمر را جانشینت قرار داده ای، وحال آنکه تو اورا خوب می شناسی واز شرارتهایش در بین ما آگاهی ؟ پس چرا اورا جانشینت قرار داده ای تو که بزودی پر وردگارت را ملاقات می کنی آیا در برابر پرسش خداوند پاسخی آماده کرده ای؟
مخالفت ، علی علیه السلام ، طلحه و زبیر :
دخل على أبی بکر طلحة والزبیر وعثمان وسعد وعبد الرحمن وعلى بن أبی طالب (علیه السلام) فقالوا: ماذا تقول لربّک وقد استخلفت علینا عمر .
تاریخ مدینة دمشق:ج44 ص248، ذیل ترجمه عمر بن الخطاب بن نفیل ... ؛ تاریخ المدینة لابن شبة النمیری: ج 2 ص 666 ، باب ذکر عهد أبی بکر " إلى عمر " واستخلافه إیاه ووصیته إیاه .
چه بسا این عبارات بعد از مرگ عمر برای برطرف ساختن این جو بدبینی بوده است .
عمر در زمان خلافت
عمر مایه عذاب برای اصحاب رسول خدا
در قضیه ابوموسی اشعری أبی بن کعب می گوید :
سمعت رسول الله صلى الله علیه وآله یقول ذلک یا ابن الخطاب فلا تکونن عذابا على أصحاب رسول الله صلى الله علیه و سلم ... .
از رسول خدصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: ای پسر خطاب بر یارانم عذاب مباش0
صحیح مسلم ج6 ، ص 180 ، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ سنن ابی داود ج2 ، ص 514 ، کتاب الأدب باب ( 138) کم مرة یسلم الرجل فی الاستئذان ؛ شرح صحیح مسلم ـ نووی ـ ج 14 ، ص 132، کتاب الآداب ، باب الإستئذان ؛ فتح الباری ج 11، ص 24و 25، کتاب الإستئذان، باب التسلیم و الإستئذان ثلاثا ؛ عمدة القاری ـ عینی ـ ج 22، ص 242 ؛ الإستذکار ـ ابن عبدالبر ـ ج 8 ،ص 478؛ التمهید ـ ابن عبد البر ـ ج 3،ص 195؛ الأذکار النوویة ـ یحیی بن شرف النووی ـ ص 330 ، کتاب اذکار المتفرقة ، باب ( باب جواز التعجب بلفظ التسبیح والتهلیل ونحوهما ) ، حدیث 1008 ؛ فیض القدیر شرح جامع الصغیر ـ المناوی ـ ج 3 ، ص 228، باب ( فصل فی المحلى بأل من هذا الحرف ـ أی حرف الهمزة ـ ) ؛ الاحکام ـ ابن حزم ـ ج 6 ، ص 815 ، باب الباب السادس والثلاثون فی إبطال التقلید .
تازیانه عمر و رعب و وحشت مردم
قال الشعبی: «کانت دِرَّة عمر أهیب من سیف الحجاج».
مغنی المحتاج لمحمد بن الشربینی: 390/4، حواشی الشروانی على تحفة المحتاج: 134/10، وفیات الأعیان لابن خلکان، ج 3، ص 14.
هذه قولة مشهورة ، ولها موارد کثیرة جدا ، والمضحک أنهم یتبجحون بها ناسین أو متناسین أن سیف الحجاج ما قام إلا ظلما وإجحافا ، ودرة عمر أکثر منه . . وهی کلمة حق ، إذ لولا فتح باب المظالم والتعدی من الأوائل لما أمکن الحجاج وغیره أن یفعلوا ما فعلوا.
بحار الأنوار ج 31 - پاورقى ص 28.
شعبی می گوید: دره (تازیانه) عمر ترس ناکتر ازشمشیر حجاج بود
در توضیح این سخن باید گفت: داستان مهیب بودن ووحشت ناک بودن تازیانه عمر بسیار مشهور است وتعجب این است که طرفداران خلیفه آنرا با افتخار نقل می کنند وگویا توجه ندارند که تشبیه آن به شمشیر حجاج وبلکه بدتر بودن آن افتخاروامتیازی را برای عمر ثابت نمی کند زیرا شمشیر حجاج جز برای ظلم وستم وریختن خون بناحق افراشته نشده است
أبو هریرة و کتمان حدیث از ترس تازیانه عمر
وإنما نشر واحدا فقط : لقد عرفنا أن أبا هریرة کان ممن هدده عمر بالإبعاد بسبب روایته الحدیث ، وقد خضع أمام التهدیدات ، کما یظهر من الآثار التالیة :
روى البخاری عن سعید المقبری ، عن أبی هریرة قال : حفظت من رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم وعائین : فأما أحدهما فبثثته فی الناس ، وأما الآخر فلو بثثته لقطع هذا البلعوم.
صحیح البخاری: 38/1، کتاب العلم، باب حفظ العلم.
ابو هریره فقط بخشی از احادیثی را که از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیده بود بین مردم رواج داد چون از تهدید عمر ترسید وسکوت کرداز خود او نقل است که گفت: دو ظرف( کنایه از تعداد زیاد) از احادیث رسول خدا صلی الله علیه وآله پر نموده وحفظ کردم یکی از آن دورا بین مردم ترویج وپخش کردم و اما آن دیگری را اگر برای مردم بازگو کنم حنجره ام قطع خواهد شد
قال أبو سلمة : سألت أبا هریرة : أکنت تحدث فی زمان عمر هکذا ؟ قال أبو هریرة : لو کنت أحدث فی زمان عمر - مثل ما أحدثکم - لضربنی بمخفقته.
تذکرة الحفّاظ: 7/1.
ابو سلمه می گوید: از ابو هریره سؤال کردم: آیا تو زمان عمر هم اینگونه حدیث نقل می کردی ؟ گفت: اگر در زمان او این چنین حدیث نقل می کردم از شکنجه وتازیانه عمر در امان نبودم0
وقال أبو هریرة : لقد حدثتکم بأحادیث لو حدثت بها زمن عمر لضربنی بالدرة.
جامع بیان العلم لابن عبد البر: 348 ح1694. (121/2).
ابو هریره می گوید: احادیثی که امروز برای شما نقل می کنم اگر در زمان عمر آن را نقل می کردم از دره عمر بی بهره نمی ماندم
روى ابن عساکر عنه قال : ما کنّا نستطیع أن نقول : قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم حتى قبض عمر، قال أبو سلمة: فسألته بم؟ قال کنّا نخاف السیاط وأومأ بیده إلى ظهره.
تاریخ مدینة دمشق: 344/67، رواه ابن کثیر فی البدایة والنهایة: 115/8، من دون کلام أبی سلمة.
ابن عساکر و ابن کثیر از أبو هریرة نقل می کنند که گفت : از ترس بازداشت شدن بوسیله عمر، ما قدرت وجرات نداشتیم بگوییم: قال رسول الله ، پرسیدم: چرا؟ گفت: از ترس تازیانه عمر، سپس به پشتش اشاره کرد، کنایه از شلاقهایی که بر پشت وپهلو نواخته می شد
کان یقول: إنّی لأحدث أحادیث لو تکلمت بها فی زمان عمر أو عند عمر، لشجّ رأسی.
البدایة والنهایة: 115/8.
ونیز ابوهریره می گفت: امروز احادیثی نقل می کنم که اگر در زمان عمر آنرا نقل می کردم سرم شکسته می شد0
ترس ابن عباس از اظهار نظردر زمان عمر
وقیل لابن عباس لما أظهر قوله فی العول بعد موت عمر - ولم یکن قبل یظهره - : هلا قلت هذا وعمر حیّ؟ قال : هبته ، وکان امرأ مهاباً.
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 173 - 174.
ازابن عباس که پس از مرگ عمرنظرش را در باره عول( زیاد آمدن میراث بر سهام) بیان کرده بود سؤال کردند که چرا در زمان عمر نگفتی؟ گفت: از عمر ترسیدم
ترس ابن عباس از پرسیدن حکم شرعى
روى البخاری: بإسناده عَنْ عُبَیْدِ بْنِ حُنَیْنٍ، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رضى الله عنهما یُحَدِّثُ أَنَّهُ قَالَ مَکَثْتُ سَنَةً أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ عَنْ آیَةٍ، فَمَا أَسْتَطِیعُ أَنْ أَسْأَلَهُ هَیْبَةً لَهُ، حَتَّى خَرَجَ حَاجًّا فَخَرَجْتُ مَعَهُ فَلَمَّا رَجَعْتُ وَکُنَّا بِبَعْضِ الطَّرِیقِ عَدَلَ إِلَى الأَرَاکِ لِحَاجَةٍ لَهُ قَالَ: فَوَقَفْتُ لَهُ حَتَّى فَرَغَ سِرْتُ مَعَهُ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَنِ اللَّتَانِ تَظَاهَرَتَا عَلَى النَّبِیِّ صلى الله علیه وسلم مِنْ أَزْوَاجِهِ فَقَالَ تِلْکَ حَفْصَةُ وَعَائِشَةُ. قَالَ فَقُلْتُ وَاللَّهِ إِنْ کُنْتُ لأُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ هَذَا مُنْذُ سَنَةٍ، فَمَا أَسْتَطِیعُ هَیْبَةً لَکَ.
صحیح البخاری: 69/6، ح 4913، کتاب التفسیر، باب تَبْتَغِی مَرْضَاةَ أَزْوَاجِکَ.
بخاری به سندش از عبید بن حنین واو از ابن عباس نقل می کند که گفت: از ابن عباس شنیدم که گفت: مدت یک سال منتظر بودم تا درباره آیه ای از قرآن از عمر مطالبی به پرسم ولی می ترسیدم تا اینکه برای زیارت خانه خدا به طرف مکه حرکت کرد من نیز با وی همراه شدم ودر وقت بازگشت از سفر حج دربین راه برای انجام کاری از راه کناره گرفت وبه طرف درخت اراک رفت، تا وقت بازگشتنش به انتظار ماندم ، وقتی که بازگشت، گفتم: آن دو زن که بر آزار واذیت رسول خدا صلی الله علیه وآله هم پیمان شدند چه کسانی بودند؟ گفت: حفصه وعائشه گفتم: به خدا سوگند، دو سال است که می خواهم در باره این آیه از تو به پرسم ولی از ترس چیزی نگفتم
مشابه حدیث قبل ابن عبد البرّ نیز از ابن عباس نقل کرده است که گفت :
مکثت سنتین أرید أن أسأل عمر بن الخطاب عن حدیث ما منعنی منه إلا هیبته حتى تخلف فی حج أو عمرة فی الأراک الذی ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء وخلوت به قلت یا أمیر المؤمنین أنی أرید أن أسألک عن حدیث منذ سنتین ما یمنعنی إلا هیبة لک قال فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلنی فإن کان منه عندی علم أخبرتک وإلا قلت لا أعلم فسألت من یعلم قلت من المرأتان اللتان ذکرهما إنهما تظاهرتا على رسول الله صلى الله علیه وسلم قال عائشة وحفصة.
جامع بیان العلم وفضله، ج 1، ص 112، فتح القدیر، ج 1، ص 14، ص 26، تفسیر القرطبی، ج 1.
خشونت عمر و ارتداد جبلة بن أیهم
وعمر هو الذی أغلظ على جبلة بن الأیهم حتى اضطره إلى مفارقة دار الهجرة ، بل مفارقة دار الاسلام کلها ، وعاد مرتدا داخلا فی دین النصرانیة ، لأجل لطمة لطمها . وقال جبلة بعد ارتداده متندما على ما فعل:
تنصرت الأشراف من أجل لطمة
وما کان فیها لو صبرت لها ضرر !
فیا لیت أمی لم تلدنی ولیتنی
رجعت إلى القول الذی قاله عمر
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 183.
جبله بن ایهم از جمله کسانی است که سختگیریها وسیلی خوردنش از عمراو را وادار به فرار از سرزمین اسلام وخارج شدن از دین اسلام ونصرانی شدن نمودوبه اصطلاح مرتد شد، وهمواست که پس از ارتدادش وبا ندامت وپشیمانی می گفت: بزرگان به جهت یک سیلی ترک مذهب نموده ونصرانیت را بر می گزینند که اگر در برابر آن صبر میکردند ضرری نداشت، ایکاش مادر مرا نمی زائید وایکاش آنه عمر گفت قبول می کردم0
زنی از ترس عمر به خود ادرار کرد
عبد الرزاق عن ابن عیینة عن الأعمش عن إبراهیم قال : طاف عمر بن الخطاب فی صفوف النساء ، فوجد ریحا طیبة من رأس امرأة ، فقال : لو أعلم أیتکن هی لفعلت ولفعلت ، لتطیب إحداکن لزوجها ، فإذا خرجت لبست أطمار (ثوب البالى) ولیدتها (أمة).
قال : فبلغنی أن المرأة لتی کانت تطیبت، بالت فی ثیابها من الفرق (أى الخوف).
المصنف لعبد الرزاق، ج 4، ص 373 - 374 ح 8117 .
عمر در بین صفهای بانوان عبور می کرد، بوی خوشی ازیکی از خانمها به مشامش رسید، گفت: اگر می دانستم که کدام زن خودش را خوشبو کرده است با وی چنین وچنان می کردم، شما زنان باید خودتان را برای همسرتان خوشبو کنیدوهنگام بیرون آمدن ازمنزل لباسهای کهنه به پوشید0
راوی می گوید: شنیدم زنی که خودش را خوشبو کرده بود از ترس خودش را نجس کرده بود
زنی از ترس عمر سقط جنین کرد
استدعى عمر امرأة لیسألها عن أمر - وکانت حاملا - فلشدة هیبته ألقت ما فی بطنها فأجهضت به جنینا میتا ، فاستفتى عمر أکابر الصحابة فی ذلک ، فقالوا : لا شئ علیک إنما أنت مؤدب . فقال له علی علیه السلام : إن کانوا راقبوک فقد غشوک ، وإن کان هذا جهد رأیهم فقد أخطأوا علیک غرة - یعنی عتق رقبة - فرجع عمر والصحابة إلى قوله.
سیرة عمر لابن الجوزی: ص 125، (ص117) جامع بیان العلم لابن عبد البرّ: ص 306 ح1537، کنز العمال: 84/15 ح40201، المصنف: 458/9 ح18010،السنن الکبرى للبیهقی: 123/6، والسیوطی فی جمع الجوامع کما فی ترتیبه (300/7) نقلا عن عبدالرزاق، والبیهقی، شرح نهج البلاغة: 174/1 خطبة 3.
عمر زنی باردار را احضار کرد تا از وی چیزی به پرسد آن زن از ترس عمر جنینش را سقط کرد
از فقیهان وبزرگان دین در باره این موضوع پرسش نمود ، گفتند: چیزی بر تو نیست، زیرا تو پرسشگر وآموزگاری
علی علیه السلام فرمود: اگر این فقیهان موقعیت وجایگاه تو را رعایت کردهاند پس تو را گمراه ساخته اند واگر آنچه فتوا داده اند نتیجه اجتهاد آنان باشد به خطا رفته اند ، پس باید یک بنده آزاد کنی ، عمر واصحاب فتوا سخن وفتوای علی علیه السلام را پذیرفته ودر برابر آن تسلیم شدند
عبد الرزاق عن معمر عن مطر الوراق وغیره عن الحسن قالت : أرسل عمر بن الخطاب إلى امرأة مغیبة کان یدخل علیها ، فأنکر ذلک ، فأرسل إلیها ، فقیل لها : أجیبی عمر ، فقالت : یا ویلها ما لها ولعمر ! قال : فبینا هی فی الطریق فزعت ، فضربها الطلق ، فدخلت دارا فألقت ولدها ، فصاح الصبی صیحتین [ثم مات]، فاستشار عمر أصحاب النبی صلى الله علیه وسلم ، فأشار علیه بعضهم أن لیس علیک شئ ، إنما أنت وال ومؤدب قال : وصمت علی ، فأقبل علیه ، فقال : ما تقول ؟ قال : إن کانوا قالوا برأیهم فقد أخطأ رأیهم ، وإن کانوا قالوا فی هواک فلم ینصحوا لک ، أرى أن دیته علیک ، فإنک أنت أفزعتها وألقت ولدها فی سببک ، قال : فأمر علیا أن یقسم عقله على قریش ، یعنی یأخذ عقله من قریش ، لأنه خطأ.
المصنف، ج 9، ص 458 - 459 ح 18010، کنز العمال، ج 15، ص 84 ح 40201..
عمر زنی را احضار کرد، آن زن پس از شنیدن خبر فریاد زد: وای بر من مرا با عمر چکار!
در بین راه که می آمد ناگهان درد زایمان آن زن را فرا گرفت واردخانه ای شد فرزندش را به دنیا آورد ؛ اما آن کودک دو بار فریاد زد ومرد ، عمر با اصحاب پیامبر مشورت کرد ، گفتند : برتو چیزی نیست چون تو والی وآموزگار مردم هستی0 علی علیه السلام نیز ساکت نشسته بود ، عمر از علی پرسید ، فرمود : اگر آنچه گفتند رای ونظر آنان باشد به خطا رفته اند واگر از روی ترس باشد رای آنان دوستانه نخواهد بود ، نظر من این است که دیه این کودک بر عهده تو است ؛ چون تو سبب ترس ووحشت زن ودر نتیجه سقط ومرگ بچه اش شدهای
قال البیهقى: وقیل بعث عمر بن الخطاب رضی الله عنه إلى امرأة فی شئ بلغه عنها فأسقطت فاستشار فقال له قائل أنت مؤدب فقال له على إن کان اجتهد فقد أخطأ وان لم یجتهد فقد غش - علیک الدیة.
السنن الکبرى، ج 6، ص 123.
بیهقی می گوید: نقل است که به عمرخبردادند : زنی اعمال ناشایستی مرتکب می شود ، دنبال وی فرستاد ، زن تا خبردار شد جنینش را سقط کرد ، عمر مشورت کرد گفتند : بر تو چیزی نیست چون تو قصدت تربیت افراد است ، علی علیه السلام فرمود : این حکم اجتهادی و اشتباه است واگر با هدف اجتهاد نیست خیانت به تو است ، تو باید دیه این بچه را به پردازی
واستدعى عمر امرأة لیسألها عن أمر وکانت حاملا ، فلشدة هیبته ألقت ما فی بطنها ، فأجهضت به جنینا میتا ، فاستفتى عمر أکابر الصحابة فی ذلک ، فقالوا : لا شئ علیک ، إنما أنت مؤدب ، فقال له علی علیه السلام : إن کانوا راقبوک فقد غشوک ، وإن کان هذا جهد رأیهم فقد أخطئوا علیک غرة - یعنى عتق رقبة - فرجع عمر والصحابة إلى قوله.
شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 174.
ابن ابی الحدید می نویسد: عمر زنی حامله را که از اخباری در باره اوشنیده بود احضار کرد تا از وی پرس وجو نماید ، آن زن ازترس عمر بچه اش سقط شد ، عمر از بزرگان صحابه حکم مساله را پرسید، گفتند: تو جرمی مرتکب نشده ای هدف تو تادیب آن زن بوده است علی علیه السلام فرمود: اگر به جهت خوش آیند تو این چنین فتوا داده اند یقین بدان که تو را گمراه کرده اند، واگر واقعا فتوای علمی آنان است اشتباه کرده اند وظیفه تو دیه دادن است وآن آزاد نمودن یک برده است، عمر وصحابه فتوای علی علیه السلام را قبول کردند
نهی از گریه
زمانی که زینب بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفتند زنان و اهل و عیال رسول خدا مشغول گریه و عزاداری بودند در این هنگام عمر در حضور پیامبر خدا شروع کرد به تازیانه زدن آنها که با مخالفت شدید رسول خدا مواجه شد . به این عبارات توجه کنید :
کتک زدن اهل و عیال رسول الله
عن ابن عباس قال : لما ماتت زینب بنت رسول الله صلى الله علیه (وآله) وسلم قال رسول الله صلى الله علیه وسلم : ألحقوها بسلفنا الخیر عثمان بن مظعون فبکت النساء فجعل عمر یضربهن بسوطه فأخذ رسول الله صلى الله علیه وسلم یده وقال : مهلا یا عمر دعهن یبکین ، وإیاکن ونعیق الشیطان . إلى أن قال : و قعد رسول الله صلى الله علیه وسلم على شفیر القبر وفاطمة إلى جنبه تبکی فجعل النبی صلى الله علیه وسلم یمسح عین فاطمة بثوبه رحمة لها .
مسند أحمد 1 ص 237 ، 335 ، مستدرک الحاکم 3 ص 191 وصححه وقال الذهبی فی تلخیص المستدرک : سنده صالح ، مسند أبی داود الطیالسی ص 351 ، الاستیعاب فی ترجمة عثمان بن مظعون ج 2 ص 482 ، مجمع الزوائد 3 ص 17 . وأخرج البیهقی فی السنن الکبرى 4 ص 70
زمانی که زینب دختر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از دنیا رفت رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند خداوند او را به سلف خیر و نیکوی ما ( یعنی ) عثمان بن مظعون ملحق نمود . وقتی پیامبر خدا این عبارت را فرمودند زنان بر مصیبت وفات زینب گریستند ، در این هنگام عمر با تازیانهای که در دستش بود در حضور رسول خدا شروع به زدن زنان کرد که با برخورد تند پیامبر رحمت مواجه شد ، حضرت تازیانه را از او گرفتند و فرمودند آرام باش تورا با این زنها چکار ؛ بگذار گریه کنند ، و ای زنان شما هم از ناله های شیطانی ( ناله هایی که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشید ... ( تا آنجا که ابن عباس می گوید ) رسول خدا صلی الله علیه (و آله) و سلم کنار قبر زینب نشستند و فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) در کنار پدر بزرگوارش بر مصیبت خواهرش زینب می گریست و پیامبر رحمت اشکهای دردانه هستی را با لباس مبارکش پاک می نمود .
عن ابن عباس قال : بکت النساء على رقیة ( بنت رسول الله ) رضی الله عنها فجعل عمر رضی الله عنه ینهاهن فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم : مه یا عمر . قال : ثم قال : إیاکن ونعیق الشیطان فإنه مهما یکن من العین والقلب فمن الرحمة ، وما یکون من اللسان والید فمن الشیطان - قال : وجعلت فاطمة رضی الله عنها تبکى على شفیر قبر رقیة فجعل رسول الله صلى الله علیه وسلم یمسح الدموع على وجهها * بالید . أو : قال : بالثوب .
( زمانی که رقیه (دختر رسول خدا) از دنیا رفت) زنان و اهل بیت پیامبر بر مصیبت از دست دادن رقیه گریستند در این هنگام عمر در حضور رسول خدا و با وجود ایشان ، آنها را از گریه کردن نهی کرد ، رسول خدا فرمودند : ای عمر آرام باش تو را با این زن ها چکار ، سپس فرمودند : ای زنان شما هم از ناله های شیطانی ( ناله هایی که با گناه و اعتراض به خداوند همراه است ) بر حذر باشید ؛ زمانی که در مصیبت فردی قلب محزون شود و اشک از چشم جاری شود ، منشأ این عمل رحمت و شفقت و مهر و محبت انسان است و عملی که در مصیبت فردی با دست و زبان صورت بگیرد ( کنایه از صورت خراشیدن و اعتراض به خداوند و حرفهای کفر آمیز ) از شیطان است . ابن عباس در ادامه می گوید : فاطمه زهرا ( سلام الله علیها ) کنار قبر رقیه نشسته بود و بر مصیبت از دست دادن رقیه می گریست و رسول خدا اشک های یگانه دخترش را از صورت مبارکش پاک می نمود.
مؤلف می گوید : شاید ابن عباس گفته باشد : رسول خدا اشکهای فاطمه را با لباس مبارکش پاک می نمود .
آری روزی رسول رحمت با مهر و محبت اشکهای فاطمه را از صورت ملکوتی و مبارکش پاک می کند ، ولی در واپسین روزهای وفات پدر این امت نابکار همین صورت را آماج سیلی قرار دادند و اینگونه اجر رسالت را ادا کردند .
عینی در عمدة القاری می گوید :
وأخرج النسائی وابن ماجة عن أبی هریرة أنه قال : مات میت فی آل رسول الله صلى الله علیه وسلم فاجتمع النساء یبکین علیه فقام عمر ینهاهن ویطردهن فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم : دعهن یا عمر فإن العین دامعة ، والقلب مصاب ، والعهد قریب .
عمدة القاری ج 4 ، ص 87 .
نسائی وابن ماجة از أبی هریرة نقل کرده اند که گفت : شخصی از آل رسول خدا صلی الله علیه ( وآله ) و سلم از دنیا رفت زنان آل رسول جمع شدند و در مصیبت شخص از دست رفته گریستند در این هنگام عمر بلند شد و ( با وجود رسول خدا ) آنها را از گریه کردن منع کرد و شروع به پراکنده نمودن آنها کرد ، در این زمان رسول خدا صلی الله علیه ( وآله ) و سلم فرمود : ای عمر آنها را رها کن ، چشمها گریان است و قلبها مصیبت زده و این شخص نیز تازه از میان اینها رفته است .
ثانیا : در سند این روایت فردی به نام عمر بن سعد بن أبی الصید الأسدی است که از نظر علمای رجالی فردی ضعیف است . ذهبی در مورد او می نویسد :
قال ابوحاتم : متروک الحدیث .
میزان الإعتدال ج 3 ، ص 199 ، ترجمه عمر بن سعد ، رقم 6118؛ الجرح و التعدیل ج 6 ، ص 112 ، باب السین ، ترجمه عمر بن سعد الأسدی رقم 595 .
ابوحاتم می گوید : احادیث او را علما ترک می کنند ( کنایه از اینکه احادیثش مورد قبول علما نیست ) .
اما نکته ای که غفلت از آن شایسته نیست این است که (بر فرض صحت چنین نقلی ) آقا امیرالمؤمنین علیه السلام این عبارات را در جواب نامه معاویه نوشته اند نامه ای که معاویه در آن حضرت را متهم به قتل عثمان می کند ! و اگر کسی ذره ای از تاریخ مطلع باشد در می یابد که یکی از عناصر اصلی ترور و قتل عثمان ، خود معاویه بن ابی سفیان بوده است و معاویه برای عوام فریبی و تبرئه کردن خود در میان مردم چنین اکاذیبی را می نویسد .
پاسخ شبهه دوم :
اما این که امیر المؤمنین علیه السلام فرموده باشند :
«پاداش نیک فلانی (عمر) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت ... » .
این مطلب که مشار الیه این خطبه عمر بن خطاب ، باشد قابل اثبات نیست ؛ بلکه میان علما در این که مراد حضرت چه کسی بوده چند نظریه وجود دارد :
1. یکی از اصحاب حضرت امیر علیه السلام :
صبحی صالح از علمای اهل سنت ـ می گوید : مراد یکی از اصحاب حضرت علی علیه السلام است ، او عنوان خطبه را این گونه قرار می دهد :
( من کلامه علیه السلام : ما یرید به بعض أصحابه )
شرح نهج البلاغة صبحی صالح خطبه 228 ، ص 350 .
این خطبه از خطبه های علی علیه السلام است که منظور ایشان در این خطبه بعضی از اصحابش می باشد .
در میان علمای شیعه نیز راوندی این قول را اختیار نموده است .
صاحب منهاج البراعة می نویسد :
قال الراوندی : إنّه علیه السّلام مدح بعض أصحابه بحسن السیرة.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ـ میر حبیب اللّه الهاشمی الموسوی الخوئی ـ ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
2. مالک اشتر نخعی :
شیخ حبیب الله خویی می نویسد:
فلا یبعد أن یکون مراده علیه السّلام هو مالک بن الحرث الأشتر ...
بعید نیست که مراد حضرت امیر علیله السلام مالک اشتر باشد .
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ، ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
3- تعریض به عثمان :
جارودیه ( یکی از فرق زیدیه ) می گویند که مراد حضرت تعریض به عثمان است .
ابن ابی الحدید می نویسد :
واما الجارودیة من الزیدیة فیقولون : انه کلام قاله فی أمر عثمان أخرجه مخرج الذم له ، والتنقص لأعماله ، کما یمدح الان الأمیر المیت فی أیام الأمیر الحی بعده ، فیکون ذلک تعریضا به .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 .
«جارودیه» که گروهى از «زیدیه» هستند معتقدند که امام علی علیه السلام این سخن را درباره «عثمان» گفته است، و در واقع حضرت در مقام انتقاد از کارهای عثمان و اعتراض به او این جملات را بیان نموده است همانطور که به جهت تعریض بر حاکم حاکم فعلی، حاکم گذشته را مدح می کنند.
4. عمر بن خطاب از باب تقیه :
برخی از علمای شیعه می گویند که حضرت از باب توریه و تقیه این جملات را در مورد عمر بیان کردهاند .
ابن ابی الحدید می نویسد:
أمّا الامامیّة فیقولون : إنّ ذلک من التقیة و استصلاح أصحابه .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 .
مرحوم خوئی بعد از بیان اقوال مختلف در مورد مشار الیه این خطبه می گوید :
وسالحاصل أنّه على کون المکنّى عنه عمر لا بدّ من تأویل کلامه و جعله من باب الایهام و التّوریة على ما جرت علیها عادة أهل البیت علیهم السّلام ... سلکوا فی کلماتهم کثیرا مسلک التّوریة و التقیّة حقنا لدمائهم و دماء شیعتهم ، حیث لم یتمکّنوا من إظهار حقیقة الأمر .
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ، ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
5- عمر بن خطاب :
ابن أبی الحدید و محمد عبده ، می گویند :
أی عمر علی الارجح ، نظر بهتر این است که در مورد عمر است .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 ؛ نهج البلاغه، شرح محمد عبده: 430.
ظاهرا ابن ابی الحدید این مطلب را از طبری گرفته است . طبری در تاریخش مینویسد :
حدثنا عمر قال حدثنا علی قال حدثنا ابن دأب وسعید بن خالد عن صالح بن کیسان عن المغیرة بن شعبة قال لما مات عمر رضى الله عنه بکته ابنة أبی حثمة فقالت واعمراه أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب قال وقال المغیرة ابن شعبة لما دفن عمر أتیت علیا وأنا أحب أن أسمع منه فی عمر شیئا فخرج ینفض رأسه ولحیته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا یشک ان الامر یصیر إلیه فقال یرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة أبی حثمة لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها أما والله ما قالت ولکن قولت .
تاریخ الطبری الطبری ج 3 ، ص 285 ؛ حوادث سنة ثلاث و عشرین من الهجرة ، باب من ندب عمر و رثاه.
سند روایت طبری هم ضعیف است ؛ زیرا در این سند ابن دأب وجود دارد که از نظر علمای رجال ضعیف است:
تشخیص ابن دأب :
وقتی « ابن دأب » به صورت مطلق می آید منظور محمد بن دأب می باشد همانطوری که ابن حجر عسقلانی از استوانه های علمی اهل سنت می نویسد :
وقیل إن ابن داب الذی ذکره خلف هو عیسى بن یزید ... قلت : عیسى بغدادی کان ینادم المهدی فلعل خلفا إن کان قصده عنى مدینة المنصور وإلا فظاهر الاطلاق یدل على أنه أراد الأول .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، ذیل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 .
بعضی گفته اند منظور از ابن دأب که خلف (از رجالیون اهل سنت) او را جعّال حدیث معرفی کرد ، عیسى بن یزید است ... اما نظر من این است که عیسی بغدادی ( بن یزید بن بکر بن دأب ) از ملازمین مهدی بوده است پس چه بسا منظور خلف ( اگرمقصودش عیسی بغدادی باشد ) از مدینه که گفت : ( ابن دأب در مدینه حدیث جعل می کرد ) مدینه منصور (کوفه) باشد و اگر منظورش مدینه منصور (کوفه) نباشد ، اطلاق عبارت خلف دلالت بر این دارد که منظور او محمد بن دأب است .
ابن حجر در جای دیگر می گوید :
ابن داب هو محمد .
تهذیب التهذیب ج 12 ، ص 262، حرف الدال .
مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .
مزی نیز می گوید :
ابن داب ، هو : محمد بن داب .
تهذیب الکمال ج 34 ، ص 439 .
مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .
دیدگاه علمای اهل سنت در ضعف ابن دأب
قال أبو زرعة : ضعیف الحدیث کان یکذب .
ابو زرعة می گوید : احادیث محمد بن دأب ضعیف است و وی فردی دروغگو است .
قال الأصمعی قال لی خلف الأحمر: ابن داب یضع الحدیث بالمدینة
اصمعی می گوید : خلف الاحمر به من گفت : ابن دأب در مدینه حدیث جعل می کرد .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، رقم 222 .
ذهبی ذیل ترجمه محمد بن داب می گوید :
محمد بن داب المدینی . کذبه ابن حبان ، وغیره .
میزان الإعتدال ج3 ، ص 540 ، رقم 7498 .
ابن حبان و دیگران محمد بن دأب را تضعیف نموده اند .
و اگر مراد از ابن دأب محمد بن دأب نباشد ، ابن دأب بین محمد بن دأب و عیسی بن یزید بن بکر بن دأب مشترک است همانطوری که ذهبی از علمای بزرگ رجال اهل سنت می گوید :
ابن دأب . هو محمد بن دأب . وعیسى بن یزید بن بکر بن دأب .
میزان الإعتدال ج 4 ، ص 591 ، رقم 10781.
و این در حالی است که عیسی بن یزید نیز همانند محمد بن دأب فردی ضعیف است:
بخاری احادیث او را منکر می داند .
تاریخ الکبیر ج 6 ، ص 402 ، ترجمه عیسى بن یزید اللیثی المدینی ، رقم 2782 ؛ ضعفاء الکبیر ـ العقیلی ـ ج 3 ، ص 391 ، ترجمه عیسى بن یزید المدنی ، رقم 1430 ؛ تاریخ بغداد ـ خطیب بغدادی ـ ج 11 ، ص 150 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر بن داب ، أبو الولید ، رقم 5845 .
ذهبی می گوید :
وکان أخباریا علامة نسابة ، لکن حدیثه واه ... وقال البخاری وغیره : منکر الحدیث ... وقال أبو حاتم : منکر الحدیث .
میزان الاعتدال ج 3 ، ص 328 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر داب اللیثی المدنی ، رقم 6625 ؛ الجرح و التعدیل ج 6 ، ص 291 ، ترجمه عیسى بن یزید اللیثی ، رقم 1615 .
او اخباری بود ، علامه بود و از علمای نسب شناسی به شمار می رفت ولی احادیث او واهی و بی ارزش است ... بخاری و ابوحاتم احادیث او را منکر می دانند .
ابن حجر عسقلانی ذیل ترجمه مرداس بن قیس الدوسی بعد از نقل روایتی می گوید:
عیسى أظنه بن دأب وهو کذاب .
گمان می کنم منظور ازعیسی (در این روایت)عیسی بن دأب است که او فردی کذاب( بسیار درغگو) است .
الإصابة فی معرفة الصحابة ج 6 ، ص 58 ، ذیل ترجمه مرداس بن قیس الدوسی ، رقم 7903.
ابن حجر عسقلانی ذیل ترجمه محمد بن دأب می گوید :
وفی عیسى یقول الشاعر :
خذوا عن مالک وعن ابن عون * ولا ترووا أحادیث ابن داب
شاعر درمورد عیسی بن یزید گفته است:از مالک وابن عون روایت نقل کنید ولی احادیث ابن دأب را روایت نکنید .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، ذیل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 ؛ تاریخ بغداد ـ خطیب بغدادی ـ ج 11 ، ص 153 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر بن داب ، أبو الولید ، رقم 5845 .
و اما بر فرض صحت چنین نقلی ، همانطور که در روایت آمده بود این عبارات را به بنت أبی حثمة یاد داده بودند تا برای خلیفه تبلیغ کند و به این وسیله مقداری از جرائم خلیفه کاسته شود .
دلایل بر این مدعا :
اعتراضات به انتخاب عمر
1 - اعتراض مردم نسبت به خلافت عمر و خشونت او که زمینه ساز جو بدبینی مردم نسبت به عمر شده بود
باسم الله المنتقم خداوند متعال در قرآن میفرماید: «وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَآؤُوْاْ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُواْ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعْتَدُونَ»
«و بر آنها ذلّت و خواری مقدّر گردید، و چون دست از ستمکاری و عصیان برنداشته و به آیات خدا کافر میگشتند و انبیا را به ناحق کشتند دیگر بار به خشم و قهر خدا گرفتار شدند» - آیه 61 سوره بقره
با کمال تاسف باید گفت که: هر روز دهها بلکه صدها مسلمان در نقاط مختلف جهان مانند یمن، عراق، سوریه، پاکستان، افغانستان، برمه و غیره، با حمایت دولتهای بزرگ استکباری و در میان سکوت مدعیان حقوق بشر کشته میشوند، انگار که خون مسلمان ـ که خدا از ریختن خون او باز داشته است ـ بیارزشترین خونها در جهان است؛
از طرفی دیگر برخی دولتهای به ظاهر اسلامی زیر سنگینی ظلم و جنایت دولتهای استکباری نسبت به سرنوشت مردم مسلمان و چپاول و غارت منابع و ثروت ملتشان، کمر خم نموده اند، گویی حاکمان کشورهای اسلامی برای خود و ملت خود به این ظلمها رضایت دادهاند؛
و هم اکنون نیز کار به جایی رسیده است که گروه سازنده فیلم توهین آمیز با حمایت صهیونیست ها که هیچ بویی از انسانیت نبرده اند، دست به ساخت فیلمی میزنند که در آن به عظیمترین شخصیت آفرینش یعنی وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و ذات مقدس و مقام شامخ آن حضرت در مرأی و منظر حاکمان دولتهای مسلمان اهانت می شود، اما همچنان هیچ کدام از آن حکام عکس العملی نشان نمی دهند و به سکوت خفت بار خود ادامه می دهند، در صورتی که اگر مقام و جایگاه یکی از آنان با انتقاد و اعتراض مردمی روبرو شده بود، لحظهای در برخورد خشونت آمیز با معترضین ومردم مظلوم خود ، تردید نمی کردند.
سران دولتهای اسلامی باید سکوت خود را شکسته و توهین به کرامت پیامبر عظیم الشان (صلی الله علیه وآله) را محکوم کنند و در کنار ملتهایشان بایستند و انزجار خود را از این عمل پست شیطانی ابراز کنند؛ و بدانند که در برابر خدا و تاریخ نمیتوان جانب سکوت و بیمبالاتی را گرفت و این کارشان نتیجهای جز ذلت و خواری و عذاب دردناک نخواهد داشت.
همچنین سخن من در اینجا با رئیس جمهوری آمریکا نیست که در قبال این مسأله، موضعگیری کند و یا پرده از سکوت ننگین خود بردارد، بدون تردید او و سایر حکمرانان آمریکا با تمام موضعگیریها علیه ملت اسلامی موافق هستند، اما روی سخن من در اینجا با با ملت آمریکا و مسیحیان ـ و در رأس آنان پاپ و قسیسها ـ است که لازم است موضع شرافتمندانه ای نسبت به این کارفرومایه و دور از ارزشهای شامخ بشری بگیرند و آن را محکوم نمایند.
من با توجه به مسئولیت دینی خود، حکم تحریم کامل این فیلم شیطانی را صادر میکنم، حتی مشاهده دقایق اندکی از این فیلم حرام است، و بر همه مسلمانان واجب است که اعتراض خود را به رسانه ها و یا شبکههای ماهوارهای که این فیلم را پخش یا تبلیغ میکنند، اعلام نمایند. مضافا بر آن، از همه شخصیتها و متنفذین مسلمان و غیر مسلمان میخواهم که با تمام توان و به هر نحو ممکن سعی نمایند از انتشار این فیلم سخیف جلوگیری شود.
در پایان به همه ملتهای مسلمان به خاطر راهپیماییهای مسالمت آمیز و غیرتمندانه خود،در مقابل سفارتخانه های آمریکا در سراسر جهان تبریک میگویم، و آنان را به ادامه این کار فرامیخوانم تا صدای اعتراض و انزجار خود را به سراسر جهان برسانند و دولتهای استکباری نیز بدانند که وجود مبارک حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) خط قرمزی است که ما به هیچ کس اجازه نخواهیم داد از آن عبور کند، و اگر لازم باشد در این راه جان خود را نیز فدای حضرتش خواهیم نمود.
وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ، و إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
یا علی مدد
آیا امیر المؤمنین علیه السلام، از خلفا تمجید کرده است ؟
1. امام علی –علیه السلام- میفرماید : (سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسیار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگین و درد شدیدی برای اسلام میباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نیکوترین شیوه پاداش دهد .
2. امام علی –علیه السلام- در ستایش عمر میفرماید :
«پاداش نیک فلانی (عمر) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالی از دنیا رفت که دامانش پاکیزه و وجودش کم عیب بود. به خیر دنیا رسید و از شر آن گریخت. طاعت حق را بجای آورد و آنگونه که شایسته بود تقوا گزید »
پاسخ شبهه اول:
امام علی –علیه السلام- میفرماید : سوگند به جانم که منزلت آن دو (ابوبکر و عمر) در اسلام بسیار والاست و رحلت و کوچ آنها به آخرت، لطمه سنگین و درد شدیدی برای اسلام میباشد، خداوند آنان را رحمت کند و به نیکوترین شیوه پاداش دهد .
اولا : این روایت در نهج البلاغة نیست ؛ بلکه در شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید شافعی است و برای ما ارزش ندارد ، وی در شرح نهج البلاغه مینویسد :
... وذکرت أن الله تعالى اجتبى له من المسلمین أعوانا أیده الله بهم ، فکانوا فی منازلهم عنده على قدر فضائلهم فی الاسلام ، فکان أفضلهم - زعمت - فی الاسلام ، وأنصحهم لله ولرسوله الخلیفة وخلیفة الخلیفة ، ولعمری إن مکانهما فی الاسلام لعظیم ، وإن المصاب بهما لجرح فی الاسلام شدید ، فرحمهما الله وجزاهما أحسن ما عملا ! ...
شرح نهج البلاغة ـ ابن ابی الحدید ـ ج 15 ، ص 76 ، باب فصل فی ذکر بعض مناقب جعفر بن أبی طالب .
ثانیا : در سند این روایت فردی به نام عمر بن سعد بن أبی الصید الأسدی است که از نظر علمای رجالی فردی ضعیف است . ذهبی در مورد او می نویسد :
قال ابوحاتم : متروک الحدیث .
میزان الإعتدال ج 3 ، ص 199 ، ترجمه عمر بن سعد ، رقم 6118؛ الجرح و التعدیل ج 6 ، ص 112 ، باب السین ، ترجمه عمر بن سعد الأسدی رقم 595 .
ابوحاتم می گوید : احادیث او را علما ترک می کنند ( کنایه از اینکه احادیثش مورد قبول علما نیست ) .
اما نکته ای که غفلت از آن شایسته نیست این است که (بر فرض صحت چنین نقلی ) آقا امیرالمؤمنین علیه السلام این عبارات را در جواب نامه معاویه نوشته اند نامه ای که معاویه در آن حضرت را متهم به قتل عثمان می کند ! و اگر کسی ذره ای از تاریخ مطلع باشد در می یابد که یکی از عناصر اصلی ترور و قتل عثمان ، خود معاویه بن ابی سفیان بوده است و معاویه برای عوام فریبی و تبرئه کردن خود در میان مردم چنین اکاذیبی را می نویسد .
پاسخ شبهه دوم :
اما این که امیر المؤمنین علیه السلام فرموده باشند :
«پاداش نیک فلانی (عمر) نزد خداست، زیرا کجی را راست کرده و بیماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت ... » .
این مطلب که مشار الیه این خطبه عمر بن خطاب ، باشد قابل اثبات نیست ؛ بلکه میان علما در این که مراد حضرت چه کسی بوده چند نظریه وجود دارد :
1. یکی از اصحاب حضرت امیر علیه السلام :
صبحی صالح از علمای اهل سنت ـ می گوید : مراد یکی از اصحاب حضرت علی علیه السلام است ، او عنوان خطبه را این گونه قرار می دهد :
( من کلامه علیه السلام : ما یرید به بعض أصحابه )
شرح نهج البلاغة صبحی صالح خطبه 228 ، ص 350 .
این خطبه از خطبه های علی علیه السلام است که منظور ایشان در این خطبه بعضی از اصحابش می باشد .
در میان علمای شیعه نیز راوندی این قول را اختیار نموده است .
صاحب منهاج البراعة می نویسد :
قال الراوندی : إنّه علیه السّلام مدح بعض أصحابه بحسن السیرة.
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ـ میر حبیب اللّه الهاشمی الموسوی الخوئی ـ ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
2. مالک اشتر نخعی :
شیخ حبیب الله خویی می نویسد:
فلا یبعد أن یکون مراده علیه السّلام هو مالک بن الحرث الأشتر ...
بعید نیست که مراد حضرت امیر علیله السلام مالک اشتر باشد .
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ، ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
3- تعریض به عثمان :
جارودیه ( یکی از فرق زیدیه ) می گویند که مراد حضرت تعریض به عثمان است .
ابن ابی الحدید می نویسد :
واما الجارودیة من الزیدیة فیقولون : انه کلام قاله فی أمر عثمان أخرجه مخرج الذم له ، والتنقص لأعماله ، کما یمدح الان الأمیر المیت فی أیام الأمیر الحی بعده ، فیکون ذلک تعریضا به .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 .
«جارودیه» که گروهى از «زیدیه» هستند معتقدند که امام علی علیه السلام این سخن را درباره «عثمان» گفته است، و در واقع حضرت در مقام انتقاد از کارهای عثمان و اعتراض به او این جملات را بیان نموده است همانطور که به جهت تعریض بر حاکم حاکم فعلی، حاکم گذشته را مدح می کنند.
4. عمر بن خطاب از باب تقیه :
برخی از علمای شیعه می گویند که حضرت از باب توریه و تقیه این جملات را در مورد عمر بیان کردهاند .
ابن ابی الحدید می نویسد:
أمّا الامامیّة فیقولون : إنّ ذلک من التقیة و استصلاح أصحابه .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 .
مرحوم خوئی بعد از بیان اقوال مختلف در مورد مشار الیه این خطبه می گوید :
وسالحاصل أنّه على کون المکنّى عنه عمر لا بدّ من تأویل کلامه و جعله من باب الایهام و التّوریة على ما جرت علیها عادة أهل البیت علیهم السّلام ... سلکوا فی کلماتهم کثیرا مسلک التّوریة و التقیّة حقنا لدمائهم و دماء شیعتهم ، حیث لم یتمکّنوا من إظهار حقیقة الأمر .
منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ، ذیل خطبه 228 نهج البلاغة .
5- عمر بن خطاب :
ابن أبی الحدید و محمد عبده ، می گویند :
أی عمر علی الارجح ، نظر بهتر این است که در مورد عمر است .
شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 12 ص 3 ؛ نهج البلاغه، شرح محمد عبده: 430.
ظاهرا ابن ابی الحدید این مطلب را از طبری گرفته است . طبری در تاریخش مینویسد :
حدثنا عمر قال حدثنا علی قال حدثنا ابن دأب وسعید بن خالد عن صالح بن کیسان عن المغیرة بن شعبة قال لما مات عمر رضى الله عنه بکته ابنة أبی حثمة فقالت واعمراه أقام الاود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقى الثوب بریئا من العیب قال وقال المغیرة ابن شعبة لما دفن عمر أتیت علیا وأنا أحب أن أسمع منه فی عمر شیئا فخرج ینفض رأسه ولحیته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا یشک ان الامر یصیر إلیه فقال یرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنة أبی حثمة لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها أما والله ما قالت ولکن قولت .
تاریخ الطبری الطبری ج 3 ، ص 285 ؛ حوادث سنة ثلاث و عشرین من الهجرة ، باب من ندب عمر و رثاه.
سند روایت طبری هم ضعیف است ؛ زیرا در این سند ابن دأب وجود دارد که از نظر علمای رجال ضعیف است:
تشخیص ابن دأب :
وقتی « ابن دأب » به صورت مطلق می آید منظور محمد بن دأب می باشد همانطوری که ابن حجر عسقلانی از استوانه های علمی اهل سنت می نویسد :
وقیل إن ابن داب الذی ذکره خلف هو عیسى بن یزید ... قلت : عیسى بغدادی کان ینادم المهدی فلعل خلفا إن کان قصده عنى مدینة المنصور وإلا فظاهر الاطلاق یدل على أنه أراد الأول .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، ذیل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 .
بعضی گفته اند منظور از ابن دأب که خلف (از رجالیون اهل سنت) او را جعّال حدیث معرفی کرد ، عیسى بن یزید است ... اما نظر من این است که عیسی بغدادی ( بن یزید بن بکر بن دأب ) از ملازمین مهدی بوده است پس چه بسا منظور خلف ( اگرمقصودش عیسی بغدادی باشد ) از مدینه که گفت : ( ابن دأب در مدینه حدیث جعل می کرد ) مدینه منصور (کوفه) باشد و اگر منظورش مدینه منصور (کوفه) نباشد ، اطلاق عبارت خلف دلالت بر این دارد که منظور او محمد بن دأب است .
ابن حجر در جای دیگر می گوید :
ابن داب هو محمد .
تهذیب التهذیب ج 12 ، ص 262، حرف الدال .
مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .
مزی نیز می گوید :
ابن داب ، هو : محمد بن داب .
تهذیب الکمال ج 34 ، ص 439 .
مراد از ابن دأب محمد بن دأب است .
دیدگاه علمای اهل سنت در ضعف ابن دأب
قال أبو زرعة : ضعیف الحدیث کان یکذب .
ابو زرعة می گوید : احادیث محمد بن دأب ضعیف است و وی فردی دروغگو است .
قال الأصمعی قال لی خلف الأحمر: ابن داب یضع الحدیث بالمدینة
اصمعی می گوید : خلف الاحمر به من گفت : ابن دأب در مدینه حدیث جعل می کرد .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، رقم 222 .
ذهبی ذیل ترجمه محمد بن داب می گوید :
محمد بن داب المدینی . کذبه ابن حبان ، وغیره .
میزان الإعتدال ج3 ، ص 540 ، رقم 7498 .
ابن حبان و دیگران محمد بن دأب را تضعیف نموده اند .
و اگر مراد از ابن دأب محمد بن دأب نباشد ، ابن دأب بین محمد بن دأب و عیسی بن یزید بن بکر بن دأب مشترک است همانطوری که ذهبی از علمای بزرگ رجال اهل سنت می گوید :
ابن دأب . هو محمد بن دأب . وعیسى بن یزید بن بکر بن دأب .
میزان الإعتدال ج 4 ، ص 591 ، رقم 10781.
و این در حالی است که عیسی بن یزید نیز همانند محمد بن دأب فردی ضعیف است:
بخاری احادیث او را منکر می داند .
تاریخ الکبیر ج 6 ، ص 402 ، ترجمه عیسى بن یزید اللیثی المدینی ، رقم 2782 ؛ ضعفاء الکبیر ـ العقیلی ـ ج 3 ، ص 391 ، ترجمه عیسى بن یزید المدنی ، رقم 1430 ؛ تاریخ بغداد ـ خطیب بغدادی ـ ج 11 ، ص 150 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر بن داب ، أبو الولید ، رقم 5845 .
ذهبی می گوید :
وکان أخباریا علامة نسابة ، لکن حدیثه واه ... وقال البخاری وغیره : منکر الحدیث ... وقال أبو حاتم : منکر الحدیث .
میزان الاعتدال ج 3 ، ص 328 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر داب اللیثی المدنی ، رقم 6625 ؛ الجرح و التعدیل ج 6 ، ص 291 ، ترجمه عیسى بن یزید اللیثی ، رقم 1615 .
او اخباری بود ، علامه بود و از علمای نسب شناسی به شمار می رفت ولی احادیث او واهی و بی ارزش است ... بخاری و ابوحاتم احادیث او را منکر می دانند .
ابن حجر عسقلانی ذیل ترجمه مرداس بن قیس الدوسی بعد از نقل روایتی می گوید:
عیسى أظنه بن دأب وهو کذاب .
گمان می کنم منظور ازعیسی (در این روایت)عیسی بن دأب است که او فردی کذاب( بسیار درغگو) است .
الإصابة فی معرفة الصحابة ج 6 ، ص 58 ، ذیل ترجمه مرداس بن قیس الدوسی ، رقم 7903.
ابن حجر عسقلانی ذیل ترجمه محمد بن دأب می گوید :
وفی عیسى یقول الشاعر :
خذوا عن مالک وعن ابن عون * ولا ترووا أحادیث ابن داب
شاعر درمورد عیسی بن یزید گفته است:از مالک وابن عون روایت نقل کنید ولی احادیث ابن دأب را روایت نکنید .
تهذیب التهذیب ج 9 ، ص 125 ، ذیل ترجمه محمد بن دأب ، رقم 222 ؛ تاریخ بغداد ـ خطیب بغدادی ـ ج 11 ، ص 153 ، ترجمه عیسى بن یزید بن بکر بن داب ، أبو الولید ، رقم 5845 .
و اما بر فرض صحت چنین نقلی ، همانطور که در روایت آمده بود این عبارات را به بنت أبی حثمة یاد داده بودند تا برای خلیفه تبلیغ کند و به این وسیله مقداری از جرائم خلیفه کاسته شود .
دلایل بر این مدعا :
اعتراضات به انتخاب عمر
1 - اعتراض مردم نسبت به خلافت عمر و خشونت او که زمینه ساز جو بدبینی مردم نسبت به عمر شده بود
مخالفت مردم با نصب عمر
* عن إسماعیل بن أبی خالد عن زبید ( ابن الحارث ) الیامی . قال : لما حضرت أبا بکر الوفاة بعث إلى عمر یستخلفه . فقال الناس : استخلف علینا فظا غلیظا . لو قد ملکنا کان أفظ وأغلظ . فماذا تقول لربک إذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر ؟
المصنف ـ ابن ابی شیبة ـ ج 8 ، ص 574 ، باب ( 44 ) ما جاء فی خلافة عمر بن الخطاب ؛ تاریخ المدینة ـ ابن شبة النمیری ـ ج 2 ، ص 671 ، باب أقوال الناس عن تو لیة عمر ... .
ابو بکر لحظه وفاتش کسی را نزد عمر فرستاد تا وی را جانشین خویش سازد، مردم اعتراض کردند وگفتند: آیا کسی را که درشتخو وبد اخلاق است می خواهی بر ما حاکم کنی؟ او اگر بر ما حاکم شود بد اخلاق تر وخشن تر خواهد شد،
چه جوابی فردای قیامت برای پروردگارت هنگام ملاقات آماده کرده ای؟
مخالفت مهاجرین و انصار با نصب عمر
«دخل علیه المهاجرون والأنصار حین بلغهم أنّه استخلف عمر ، فقالوا : نراک استخلفت علینا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بوائقه فینا وأنت بین أظهرنا ، فکیف إذا ولیّت عنّا وأنت لاق اللّه عزّوجل فسائلک ، فما أنت قائل؟» .
الإمامةوالسیاسة بتحقیق الشیری:ج1ص37، و بتحقیق الزینی : ج1 ص24 ، باب مرض أبی بکر و استخلافه عمر .
مهاجران وانصار پس از شنیدن خبر جانشینی عمر نزد ابوبکر رفتند وگفتند: شنیده ایم عمر را جانشینت قرار داده ای، وحال آنکه تو اورا خوب می شناسی واز شرارتهایش در بین ما آگاهی ؟ پس چرا اورا جانشینت قرار داده ای تو که بزودی پر وردگارت را ملاقات می کنی آیا در برابر پرسش خداوند پاسخی آماده کرده ای؟
اعمال بندگان فقط با داشتن ولایت امیرالمومنین (صلوات الله علیه) پذیرفته می شود
.
آن هنگام که خدا ابلیس را به سجده آدم امر کرد، ابلیس تکبر نموده از خدا خواست که او را از این فرمان معاف داشته در عوض، عبادتی کند که هیچ کس خدا را آن گونه عبادت نکرده باشد!
خداوند در پاسخ او فرمود: عبادت آن است که من فرمان می دهم نه آن که تو می خواهی [1]
.
یعنی عبادت، اطاعت فرمان خدا است، و تنها به سجده رفتن و تضرع نمودن عبادت نیست. نماز و دعا به شرطی عبادت است که در اطاعت از فرمان خدا باشد.
امام صادق علیه السلام فرمودند: به خدا قسم اگر ابلیس پس از نافرمانی و تکبر از اطاعت دستور خدا، به مقدار عمر دنیا بر خدا سجده می کرد، برای او سودی نمی داشت و خدا از او نمی پذیرفت، مگر اینکه او طبق فرمان خدا بر آدم سجده می کرد.
.
وضعیت این امتی که بعد از پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم نافرمانی کرده گمراه شده است نیز چنین است.
.
بعد از ترک گفتن پیشوایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای آنها منصوب کرد، خداوند هرگز عملی از آنها را نمی پذیرد و نیکیهای آنها را بالا نمی برد، مگر اینکه از آن جهتی که خدا امر کرده است بیایند و امامی را که خدا به ولایتش امر کرده اطاعت کنند و از بابی که خدا و رسول برای آنها گشوده اند وارد شوند. [2]
.
امام باقر یا امام صادق علیهم السلام فرمودند:
.
خاندانی در بنی اسرائیل بودند که در پی چهل روز عبادت، هر چه از خدا طلب می کردند، خداوند به آنها مرحمت می فرمود. یکی از آنان به عبادتی چهل روزه پرداخت ولی دعای او پذیرفته نشد. به نزد حضرت عیسی شکایت کرد. حضرت عیسی علیه السلام تطهیر نموده نماز خواند. آن گاه به درگاه حق دعا کرد. وحی آمد:
.
یا عیسی ان عبدی اتانی من غیر الباب الذی اوتی منه، انه دعانی و فی قلبه شک منک فلو دعانی حتی ینقطع عنقه و تنتثر انامله ما استجبت له.
.
ای عیسی او از غیر دری که باید بیاید به نزد من آمد. او مرا خواند. اما در دلش نسبت به تو تردید داشت. پس اگر (با این حال، آن قدر) مرا بخواند که گردنش قطع شده انگشتانش جدا شود، دعایش را اجابت نخواهم کرد.
.
حضرت عیسی از او پرسید: آیا تو به نبوت من شک داری؟ او اعتراف کرد و از حضرت عیسی تقاضا کرد که برای او دعا کند تا خدا تردید قلبی او را برطرف سازد، عیسی علیه السلام دعا نموده، خدا توبه او را پذیرفت و دعای او مستجاب شد. [3] . .
.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز در خطبه غدیریه فرمودند:
.
ای مردم، خدای بزرگ دینش را با امامت علی کامل کرد، پس کسانی که امامت او و جانشینان او از فرزندان من که تا قیامت و حضور در برابر حق می آیند را نپذیرند، اعمالشان در دنیا و آخرت نابود شده در آتش جاودانه خواهند بود. [4]
..
این مطلب، تعجبی ندارد، زیرا خداوند، قبول زحمات بیست و سه ساله پیامبر در ایام نبوت را نیز به ابلاغ ولایت امیرالمومنین علیه السلام مشروط کرده فرمود:
و ان لم تفعل فما بلغت رسالته [5] اگر وظیفه خود در ابلاغ ولایت علی را انجام ندهی، رسالت خود را انجام نداده ای!
.
.
و در جای دیگر می فرماید:
.
مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شیء .
.
اعمال کسانی که به خدا کافر شدند. به خاکستری می ماند که در روز طوفانی با تندبادی شدید، از بین رفته، از کوشش خویش بهره ای نبرند. [6]
..
در روایت حضرت باقر علیه السلام، منکرین ولایت اهل بیت علیهم السلام مصداق این آیه معرفی شده اند. [7] .
.
.
لذا امام صادق علیه السلام فرمودند:
برای دشمن ما اهل بیت تفاوتی ندارد، چه روزه گرفته نماز بخواند و یا زنا کرده دزدی کند، او در آتش خواهد بود، او در آتش خواهد بود.
[8]
..
در عصر حاضر نیز، آن بابی که هیچ عبادتی جز از طریق ولایت او پذیرفته نیست، وجود مقدس امام زمان علیه السلام است. در زیارت جامعه، خطاب به این بزرگواران می گوییم:
..
و بموالاتکم تقبل الطاعه المفترضه. با ولایت شما است که خداوند عبادات واجب را می پذیرد.
.
پس کسی که خدا را از غیر این باب، بندگی کند، خدا از او نخواهد پذیرفت. امام صادق علیه السلام در نامه ای به مفضل بن عمر مرقوم فرمودند:
.
کسی که نماز خوانده، زکات بدهد، حج و عمره بجا آورد ولی معرفت آن کس که خدا اطاعت او را واجب ساخته است نداشته باشد، نه نماز خوانده، نه روزه گرفته، نه زکات داده، نه حج و عمره بجا آورده، نه از جنابت غسل کرده و تطهیر نموده، و نه حرامی را رها کرده و نه حلالی را حلال داشته است. برای او نماز نیست هر چند که رکوع و سجود کند، و برای او زکات و حجی نخواهد بود. تمام این اعمال با شناخت آن فردی انجام می شود که خداوند بزرگ با امر به اطاعت او بر مردم منت نهاده است. [9]
.
.
مضمون روایات فوق در مجامیع حدیثی شیعه آن قدر زیاد است که فقهاء شیعه در آغاز کتب فقهی خویش، بابی تحت عنوان ابطال العباده بدون ولایه الائمه علیهم السلام و اعتقاد امامتهم گشوده اند.
.
یعنی هر عبادتی که بدون ولایت ائمه و اعتقاد به امامت آنها انجام شده باشد باطل است.
..
.
محدث بزرگ شیعه، مرحوم شیخ حر عاملی باب 29 جلد اول از کتاب وسائل الشیعه خویش را به این مطلب اختصاص داده و در آن 19 حدیث نقل نموده و محدث نوری در مستدرک الوسائل، 66 حدیث دیگر به این مجموعه در این موضوع افزوده است. این قبیل روایات، در کتب اهل سنت نیز نقل شده است.
.
جابر بن عبدالله انصاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل نموده که فرمودند: یا علی لو ان امتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا و صلوا حتی یکونوا کالاوتار و بغضوک لاکبهم الله فی النار.
.
ای علی اگر امت من آن قدر روزه بگیرند که همچون کمان (گوژ پشت) شده و آن قدر نماز بخوانند که چون زه (لاغر) شوند ولی تو را دشمن بدارند، خداوند آنان را در آتش جهنم می افکند. [10] .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مضمون فوق در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است ، بحار 63 / 250
(2) وسائل / ج1/ باب 29/ح5
(3) کافی / ج2 / ص200/ ح9
(4) احتجاج / ج1 / ص76
(5) مائده / 67
(6) ابراهیم / 18
(7) کافی / ج1/ص184/ح8
(8) عقاب الاعمال / 251/ ح18
(9) بحار/ ج27 /ص 176و175
(10) مناقب ابن مغازلی شافعی / 297/ح340
.: Weblog Themes By Pichak :.